می دانم که می آیی ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

می دانم که می آیی …

مدتی است که دیگر تقویم را ورق نمیزنم

حتی حوصله کنار زدن پرده را ندارم

چه برسد به باز کردن پنجره

حال عجیبی دارم

همه چیز از نبودنت حکایت می کند

به جز دلم که مانند دانه ای در دل خاک

در انتظار آمدن بهار است

می دانم که می آیی: خیلی زود…

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1138
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    سه شعر کوتاه از سیدعلی میر افضلی
    ۱)
    آن چنان که برگ ها به نور زنده اند و
    ماهیان به آب؛
    زندگی من به عشق
    عشق من به تو !

    ۲)
    مثل یک جریان موسیقی
    مثل یک باران پاییزی
    ناگهانی بودنت عشق است!

    ۳)
    اعتمادی به واژه اصلاً نیست
    واژه گاهی دچار تردید است
    واژه گاهی کلید، گاهی قفل
    واژه گاهی شدید، گاهی کـُـند

    واژه، می‌آید و نمی‌دانی
    که ازین واژه‌ها چه می‌خواهی.
    من به احساس ناب محتاجم
    با نگاهت بیا تکلم کن.


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید