من چشم خورده ام - کافه تنهایی

کافه تنهایی

من چشم خورده ام

عاشقانه
مادربزرگ
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را
که در کودکی بسته بودی به بازوی من
در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق
خمره دلم
بر ایوان سنگ خورد
و سخت شکست
دستم به دست دوست ماند
پایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تکه تکه از دست رفته ام
در روز روز زندگانی ام…
مادربزرگ …
دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1068
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    بیا ای بی وفای من

    و امشب را فقط امشب

    برای خاطر آن لحظه های درد

    کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن

    که من امشب برای حرمت عشقی

    که ویران شد

    برایت قصه ها دارم

    تو امشب آخرین اشکم بروی گونه می بینی

    و امشب آخرین اندوه من مهمان توست

    بیا نامهربان

    و امشب را کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن

    چه شبهایی که من تا صبح برایت گریه می کردم

    و اندوهم همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود

    قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود

    که من در وصف چشمانت

    کلامی سهل بنویسم

    درون شعر های من

    همیشه نام و یادت بود

    درون قصه های من

    همیشه قهرمان بودی

    ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر

    تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من

    درون قصه هایم ، قهرمانهارا

    به خون خواهم کشید آخر

    و دیگر شعرهایم بوی خون دارد

    ببخش ای خاکی خسته

    اگر امشب به میل من

    کنارم تا سحر بیدار ماندی

    برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم

    که امشب میزبان

    رنج من گشتی

    «خداحافظ»

    برای آخرین لحظه «خداحافظ ….!؟»

  • گلبهار :

    هرشب بیقرار میان کوچه ها دور میزنم

    پای هر پنجره از دل صدایت میزنم

    مردمان همه خسته اند زبس که من

    در پی تو به هرشیشه سنگ میزنم

    رخسارو روی تورا میجویم ز هردرگاه

    به امید یافتنت به هر دری میزنم

    تا تو را نبینم نمیروم از این دنیا

    عشق حقیقت است مگو لاف میزنم

    اگر بیایی از پشت پرده ها بیرون

    تا جان دارم از عشق حرف میزنم

  • گلبهار :

    باورت نمی شود
    “دوستت دارم”

    نام تمام شعرهاییست

    که جمله هایش را با دهان خودم بسته ام

    باورت نمی شود

    با همین انگشتان ظریفی

    که بارها برای تو نوشته ام

    چه مشت ها که به دیوار اتاقم نکوبیده باشم

    آنقدر که حساب عاشقانه هایم

    از انگشتان دست و پایم در رفته است

    وسطر

    سطر

    شعر های من

    گام های بلند مردیست

    که واژه های غرورم را لگد کرده است..

  • گلبهار :

    ﺩﺭﺩ ” ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺩﯾﺪ
    ﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﺸﻪ، ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
    ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﮐﻪ، ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻥ
    ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ،
    ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ،
    ﺑﻌﻀﯿﺎ ﮐﺸﯿﺪﻥ،
    ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ
    ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺪﻥ …
    ﻫﻤﯿﻨﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﻟﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ،
    ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻥ “ﺧﻮﺑﻢ ” ، ” ﺧﻮﺑﯿﻢ ” …
    ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺑﻢ …
    ﺷﻤﺎ ﭼﻄﻮﺭﯾﺪ؟ …

  • گلبهار :

    اشکها فقط بر گونه ها نمي لغزند
    آنها مرهمي ميشوند بر زخمها
    اما گاهي قطره قطره برزخمها نفوذ مي کنند
    آتشي ميشوند بر دل وزخمها را تازه مي کنند

  • گلبهار :

    مرا به نام کوچکم صدا بزن

    بخوان مرا به نام درد

    به ياد فصلهاي خالي از بهار

    پرندگان خسته از تنفس قفس

    مرا به نام خود، نه بيش و کم صدا بزن

    مرا به نام کوچکم صدا بزن

    به نام آشناي رنج

    به ياد جاده هاي خالي از عبور

    و نهرهاي خشک دور

    به ياد غربت ترانه هاي نور

    مرا خليده در حصار غم صدا بزن

    مرا به نام کوچکم صدا بزن

    صدا بزن مرا به نام هرچه شب

    به نام هرچه تيرگسيت

    به ياد دشتهاي پير در افق،

    خزان زده!

    مرا نگاه مبهم سپيده دم صدا بزن

    مرا به نام کوچکم صدا بزن

    بخوان مرا

    هوا، هواي بي کسيست

    ميان گرگ و ميش اين قفس

    تمام من صداي توست

    و آخرين بهانه ام براي زندگيست

    مرا صدا بزن

    مرا صدا بزن..

    • Alireza :

      گلبهار خانوم واقعا زیبا بود و ممنون که تمام این مدت با حضورت سبزی و طراوت رو به کافه تنهایی آوردی
      همینطور از بقیه دوستان اقا عرفان و حسام عزیز و همینطور باران جان و پریسا خانوم و همه ی دوستای خوب کافه تنهایی که اسمشون رو به خاطر حضور ذهن نیاوردم همه ی شما عزیزان با حضورتون قدم روی چشمهای ما گذاشتین و صفای وجودتون رنگ و بوی خاصی رو به کافه تنهایی داده …

  • گلبهار :

    خـــــــــــــدایـــــــــــــا……

    حــــــــــــواستـــــ هست…

    صــــدای هــــق هـــــق گـــ ـــ ـــریهـــ هایم از همان گـــــــــلـویی میاید …

    کهــ تــــــ ــــ ــــو…

    از رگـــ ـــ ـــ ــش بهــ مــــــن نــــزدیـــکــــ ـتری……

  • گلبهار :

    رفتنت… نبودنت… نامردیت

    هیچ کدوم نه اذیتم نکرد و نه برام سوال شد؛

    فقط یه بغض داره خفم می کنه

    چه جوری نگاهت کرد که منو تنها گذاشتی؟؟؟

  • گلبهار :

    خنده هایم این روزها شکلاتی شده اند….

    زیادی خالص

    تلخ … تلخ


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید