من سرما خورده ام...! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

من سرما خورده ام…!

برگ پائیزی
پاییز را دوست دارم!

چون معافم میدارد از پنهان کردن بغضی که در گلویم میگیرد و یا اشکی که در نگاهم میلغزد…

آخر همه میدانند،

من سرما خورده ام…!

بازدید : 1732
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    حیف از امروز که بی عشق شب آمد
    ای عشق !
    کاش خورشید تو آغاز کند فردا را …

    { محمدعلی بهمنی }
    ………………………………………….
    ممنونم بابت پستا

  • گلبهار :

    دارم ز غم فراق ، باری كه مپرس
    روز سیهی و شام تاری كه مپرس

    از دوریِ رویِ دل فروزی است مرا
    روزی كه مگوی و روزگاری كه مپرس

    { هاتف اصفهانی }

  • گلبهار :

    بوی آغـوشت شنـاور در فضـا
    مژده می دادم که می آیی به ناز
    دیـده بر در دوختم ، اما دریـغ
    چشم بازم ماند و آن شـام دراز ..

    { فرخ تمیمی }

  • گلبهار :

    دوست داشتنت چمدان‌یست
    در دستانِ بلاتکلیف ترین مسافر
    که راهی اش می کنند
    بی آنکه بداند کجا
    بداند کِی
    نه شماره ی پروازی
    نه بلیطِ قطاری
    او می ماند و چمدان
    و تماشایِ هرروزه ی مسافرانی که
    با لبخند
    با اشک
    از هم جدا می شوند
    به هم می رسند
    و او
    نه می داند باید گریه کند
    نه می داند باید بخندد
    دوست داشتنت چمدانیست
    که نه می توانم بازش کنم
    نه می توانم رهایش کنم
    نه می توانم به مقصدی بروم
    شاید باید فراموشی بگیرم
    چمدان را جایی جای بگذارم
    اولین بلیط را خریداری کنم
    و دور شوم
    و هرکه از من پرسید
    چمدان به همراه ندارید ؟
    بگویم
    به گمانم در ایستگاه جای گذاشتم
    بگویند
    می خواهید خبر بدهید پیدایش کنند ؟
    بگویم
    اگر برایِ من باشد
    پیدایم می کند
    دوست داشتنت چمدانیست
    که با همه ی فراموشی هم باز
    به گمانم به پایِ روزی آمدنش
    خواهم نشست.

    “شعر از خانم انسیه …”

  • گلبهار :

    دوست داشتنت چمدان‌یست
    در دستانِ بلاتکلیف ترین مسافر
    که راهی اش می کنند
    بی آنکه بداند کجا
    بداند کِی
    نه شماره ی پروازی
    نه بلیطِ قطاری
    او می ماند و چمدان
    و تماشایِ هرروزه ی مسافرانی که
    با لبخند
    با اشک
    از هم جدا می شوند
    به هم می رسند
    و او
    نه می داند باید گریه کند
    نه می داند باید بخندد
    دوست داشتنت چمدانیست
    که نه می توانم بازش کنم
    نه می توانم رهایش کنم
    نه می توانم به مقصدی بروم
    شاید باید فراموشی بگیرم
    چمدان را جایی جای بگذارم
    اولین بلیط را خریداری کنم
    و دور شوم
    و هرکه از من پرسید
    چمدان به همراه ندارید ؟
    بگویم
    به گمانم در ایستگاه جای گذاشتم
    بگویند
    می خواهید خبر بدهید پیدایش کنند ؟
    بگویم
    اگر برایِ من باشد
    پیدایم می کند
    دوست داشتنت چمدانیست
    که با همه ی فراموشی هم باز
    به گمانم به پایِ روزی آمدنش
    خواهم نشست.

    “شعر از خانم انسیه …”

  • Mehraban :

    پاییز آمدست کــــه خود را ببارمت
    پاییز لفظ دیگر”من دوست دارمت”

    بر باد می دهــم همـه ی بــود خویش را
    یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

    باران بشو ، ببار بــه کاغذ ،سخن بگــو
    وقتی که در میان خودم می فشارمت

    پایان تو رسیده گل کاغذی من
    حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

    اصرار می کنـــی کـــه مرا زود تر بگو
    گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

    پاییز من ، عزیـــز غــم انگیز برگریـــز
    یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!

    “شاعر: سید مهدی موسوی”

  • Mehraban :

    مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده
    شده ام بی رمق و غم زده و تا خورده

    اخم کن، زخم بزن ، تلخ بگو، سر بشکن
    قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده

    ماهی کوچک اگر دل نسپارد چه کند
    بس که آب و نمک از سفره ی دریا خورده

    عشق داغ است و دوای تن سرد من و تو
    دور آتش بنشینیم دو سرما خورده؟

    برسانید به یوسف که سرافراز شدی
    هر چه سنگ است به بیچاره زلیخا خورده

    برسانید از او صرف نظر خواهم کرد
    نرساند اگر از آن لب حلوا خورده !

    “شاعر: ناصرحامدی”

  • مثل سیب پاییزی
    چیدم ستاره عشق را
    غافل از اینکه
    مالک باغ
    برای همان تک سیب
    پی ام میگردد…..

  • از اینجا صدایت میکنم
    تو از آنجا بغلم کن…….
    دلم گرفته…

  • سیبل گذاشته اند انگار
    وسط دلم
    امتحان میکند شانسش را
    هر رهگذری………

  • هیچ کس نمیتوانست
    مرا به کشتن دهد
    هیچکس
    به قشنگی تو مرا نکشت…..

  • erfan :

    پس سرماخورده بودین چند وقت نبودین؟! :)

  • نیلوفر :

    سلام گلبهار جان
    شما مدیر کافه شدی گلم

    • گلبهار :

      سلام نیلوی عزیز..من فقط یه کوچولووو مدیرم اونم میتونستم پست بذارم که همونم وظیفه م رو درست انجام نمیدم نه اینکه تنبل باشم نه اینجوریا نیس فقط حسش نیس پست بذارم تخصص ندارم بفهمم چی به درد پست میخوره اینجوری راحت ترم پست اماده جلو روم باشه خیلی حال میده :D :D

  • نیلوفر :

    ببخشید گلبهار جان من فکر کردم شما از مدیران هستید می خواستم یه پیشنهادی بهتون بدم :D :D :flr :flr

  • ارام :

    خدایا…
    میوه ی ممنوعه ی این زمین خاکی روی کدامین
    درخت در انتظار دندان های حریص من است؟؟؟؟
    هوس کرده ام از زمین اخراجم کنی……….

  • ارام :

    چه بر سرم آورده..؟
    دوستت دارم های دروغ تو…….
    که از محبت های مادرم هم می ترسم………

  • ارام :

    خسته ام از تظاهر به ایستادگی
    از پنهان کردن زخم هایم
    زور که نیست
    دیگر نمی توانم بی دلیل بخندم
    و با لبخندی مسخره وانمود کنم
    همه چیز روبه راه است………

  • فرشته :

    خوب به خودت نگاه کن
    ببین چی داری از من
    جز اینکه صد تا دنیا
    فاصله داری از من
    فاصله امون یه دنیاست
    پس انتها نداره
    ما مال هم نمی شیم
    تو روز و من ستاره
    نه قلب تو بند منه، نه فکرمی همیشه
    بیا به هم دروغ نگیم، اینجوری حل نمیشه
    نه یاد من مونده نه تو، که قلب کی نحیفه
    مسلما بیشتر از این، حافظه امون ضعیفه
    مهم نبود از اول که آخرش چی میشه
    نگفته ها زیاده، اما این آخریشه
    هرکی بخواد می تونه، تو قلب تو بشینه
    خوب به خودت نگاه کن، فرق من و تو اینه
    نه قلب تو بند منه، نه فکرمی همیشه
    بیا به هم دروغ نگیم، اینجوری حل نمیشه


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید