من بی تابم برای گم کرده ام .... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

من بی تابم برای گم کرده ام ….

من بی تابم
 
من …

دلهره هایم تمامی ندارند

نفس هایم کوتاه شده اند

دست هایم می لرزند

و قدم هایم کندتر

من بی تابم برای گم کرده ام ….

نمی دانم در کدامین دیار آرامش را گم کردم …

شاید آن چشم های آلوده، آرامش را از من ربودند ….

هرچه که بود زندگی را سخت کرد

من به رهگذران جاده آرامش می گویم :

به همان لذت آرامش یک خواب لطیف سوگند

من بی خبر مانده ام از نعمت ساده ی خویش

هرکسی رحم در اندیشه ی خود دارد

با خبر سازد مرا از گم کرده ی خود …

من باران را،

گریه ی آسان را،

دست مهربان را،

خوابی آرام را،

گم کرده ام ….

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1988
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • erfan :

    گرچه غمگینم ولی از عشق آرامم هنوز
    عاشق و دلبسته و دلگیر از آن نامم هنوز
    اشک در چشمم ، تمنا در دلم درمانده ام 
    من نمی دانم چه خواهد شد سرانجامم هنوز
    نیست او را اشتیاقی بر وصالم لحظه ای
    در خیابان دلش یک عشق بد نامم هنوز
    می خورم خون جگر تا او کند باور مرا 
    در حریم دام او یک عاشق رامم هنوز 
    خواب دیدم زیر باران خیالش گم شدم
    همچو باران در خیالش بی سرانجامم هنوز

  • erfan :

    من ،
    خوابی آرام را
    گم کرده ام :(
    ………
    ممنون…قشنگ بود…

  • گلبهار :

    مدیران ممنونم پست ها واقعا عالی ان دروووووووووووووووود

    • کافه تنهایی :

      بذار یه بار هم تعریف کنم
      کامنت هات معرکه هستن…

      • گلبهار :

        الان باید فقط شکلک بذارم تا حس درونم رو بازگو کنم حیفففففففففف نمیذارینننننننننننننننن چراااااااااااااا….ممنون اقای پشت صحنه ولی دیگه هرچی وبگردی میرم هیچی نمیجویم دیگه شعرا ودلنوشته ها ته کشیده انشالله زود بار بذارن کش برم

        • کافه تنهایی :

          حس درونت الان می خواد گاز بگیره
          سعی کن از سایت هایی که کش رفتن رو آزاد گذاشتن کش بری ، که کپی رایت رعایت شه.

          • گلبهار :

            نچ مگه من میتونم از مطلبای قشنگ بگذرم نمیشود بذا پیگرد قانونی کنن ببینم میتونن پیدام کنن شما لو ندیدنا اگه پیدام نکردن اون دنیا دیگه نمیتونم در برم شما بیاین یه کمی هم گردن بگیرن من به خاطر کافه این همه گناه به گردن گرفتم خدا ازم بگذره الهی امین ولی سعی میکنم اگه یادم نرفت منبع رو ذکرکنم..راستی شکلک بذارین این دفعه صدمه که میگم

          • کافه تنهایی :

            ok
            باشه تا فردا شاید راه انداختیم.

  • گلبهار :

    چون صدف در سینه ام یک راز را گم کرده ام

    دل به پایان بستم و آغاز را گم کرده ام

    در میان کوه های غم صدا سر داد عشق

    در هجوم انعکاس ، آواز را گم کرده ام

    آنچنان دل بسته ی مژگان چشمان تو ام

    با قفس خو کرده ام ، پرواز را گم کرده ام

    سر به سنگی می زند چون موج ، هر کس ماه دید

    شوق دارم ! شیوه ابراز را گم کرده ام

    عقل چون فرعون تا دریا مرا تعقیب کرد

    دل به دریا می زنم ، اعجاز را گم کرده ام

    شیخ شیرازم که حیرت گرد دنیا کردی ام

    راه برگشت از سفر ؟!! شیراز را گم کرده ام

    محمد علی علیزاده

  • گلبهار :

    آرامش چیست؟

    نگاه به گذشته و شکر خدا.

    نگاه به آینده و اعتماد به خدا.

    نگاه به اطراف و جستجوی خدا.

    نگاه به درون و دیدن خدا .

    ” لحظه هایتان سرشار از بوی خدا”

  • گلبهار :

    ای یار دور دست که دل می بری هنوز

    چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

    هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان

    در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز

  • گلبهار :

    تنها تر از نیلوفرِ مُردابِ خاموشی

    غمگین تراز بارانیِ سردی که می پوشی

    با چشم هایی خسته و تب کرده بیدارم

    می ترسم از یک پلک و یک دنیا فراموشی

    می ترسم از برق نگاهت لحظه ی رفتن

    از سردیِ آهِ تو هنگام هم آغوشی

    یک شب دلت راجای من بی”تو”تصورکن

    دیدی چه ساده مثل سیر وسرکه می جوشی

    فنجان قهوه ، شعر، شب ،”نه نه ” نمیچسبد

    لطفا بمان حتی اگر چیزی نمی نوشی

    لطفا شبت را روی بازوهای من سر کن

    ای چشم هایت بهترین دارویِ بی هوشی

    رویای من مردن به روی دست های توست

    هرچند بعد ازمن توهم مشکی نمیپوشی

    سجاد صفری اعظم

  • گلبهار :

    چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را

    جدایی حاصلش مرگ است،اگر از لاله لادن را….

    کسی از دام چشم و موی توبیرون نخواهد رفت

    که من عمریست سرگردانم این تاریک و روشن را

    تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد

    که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را

    منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند

    نیاید دل سپرد این عابرانِ گرمِ رفتن را

    تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی،آری

    که پُلها خوب می فهمند معنای گذشتن را

    حسین زحمتکش

  • گلبهار :

    نمی رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می خواهد

    که راه عشق ، آری ، طاقتی مردانه می خواهد !

    کمی هم لطف باید گاه گاهی مردِ عاشق را

    پرنده در قفس هم باشد ، آب و دانه می خواهد

    چه حُسنِ اتفاقی ، اشتراک ما پریشانی ست

    که هم مویِ تو هم بغضِ من ، آری ، شانه می خواهد

    تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست

    تسلّی دادن این فاجعه ، میخانه می خواهد

    اگر مقصود تو عشق است ، پس آرام باش ای دل

    چه فرقی می کند می خواهدم او یا نمی خواهد ؟!

    سجاد رشیدی پور

  • گلبهار :

    ياد بگذشته به دل ماند و دريغ
    نيست ياري كه مرا ياد كند
    ديده ام خيره به ره ماند و نداد
    نامه اي تا دل من شاد كند
    خود ندانم چه خطايي كردم
    كه ز من رشته الفت بگسست
    در دلش جايي اگر بود مرا
    پس چرا ديده ز ديدارم بست
    هر كجا مينگرم باز هم اوست
    كه به چشمان ترم خيره شده
    درد عشقست كه با حسرت و سوز
    بر دل پر شررم چيره شده
    گفتم از ديده چو دورش سازم
    بي گمان زودتر از دل برود
    مرگ بايد كه مرا دريابد
    ورنه درديست كه مشكل برود
    تا لبي بر لب من مي لغزد
    مي كشم آه كه كاش اين او بود
    كاش اين لب كه مرا مي بوسد
    لب سوزنده آن بدخو بود
    مي كشندم چو در آغوش به مهر
    پرسم از خود كه چه شد آغوشش
    چه شد آن آتش سوزنده كه بود
    شعله ور در نفس خاموشش
    شعر گفتم كه ز دل بر دارم
    بار سنگين غم عشقش را
    شعر خود جلوه اي از رويش شد
    با كه گويم ستم عشقش را
    مادر اين شانه ز مويم بردار
    سرمه را پاك كن از چشمانم
    بكن اين پيرهنم را از تن
    زندگي نيست بجز زندانم
    تا دو چشمش به رخم حيران نيست
    به چكار آيدم اين زيبايي
    بشكن اين آينه را اي مادر
    حاصلم چيست ز خودآرايي
    در ببنديد و بگوييد كه من
    جز از او همه كس بگسستم
    كس اگر گفت چرا ؟ باكم نيست
    فاش گوييد كه عاشق هستم
    قاصدي آمد اگر از ره دور
    زود پرسيد كه پيغام از كيست
    گر از او نيست بگوييد آن زن
    دير گاهيست در اين منزل نيست

  • گلبهار :

    در صدا کردن نام تو
    یک “کجایی” پنهان است
    یک “کاش می بودی”
    یک “کاش باشی” !
    .

  • گلبهار :

    نگاهم بیقرار هجوم قدم های توست
    و تو با خبری
    اما…
    هرگز از جاده ی دلم گذر نمی کنی…

  • گلبهار :

    بی تو
    حتی باران هم
    بوی تشنگی می دهد
    گـاهــــی لال مـــی شود آدم …
    حـرف دارد ؛ ولـــی …
    کلمه نـدارد … !!!
    .

  • گلبهار :

    معجزه‌ها با باد رفته‌اند
    و چشمانی که چشم مرا گرفت
    همیشه در حاشیه‌ی آینه جا ماند
    و پشت پنجره چقدر نیامد
    آن‌که قرار بود …

  • گلبهار :

    چشــــمانم خستــــه استـــ و نبــــض ذهنــــم افتــــاده ؛
    کاش نگــــاهتــــ یکــــ قــــدم نزدیـــکـــــ تــــر بـــود . . .

  • گلبهار :

    سرم سنگینی حرفی را دارد
    که توان گفتنم نیست
    زبانم دنبال فرصتی
    و چشمم
    دنبال محرم رازی می گردد
    بی تاب دیدنت هستم!

  • گلبهار :

    جای تو خالــ ـــ ـــ ـــیــسـت . . .
    خالی تر از سفره ی دل کودکی که تازه متولد شده است . .

  • گلبهار :

    دیگر نمیتوانم متن های طولانی را
    تا آخرش بخوانم
    تقصیر خودت بود
    … آمدی
    رفتی …
    به هر چه کوتاه
    عادتم دادی …

  • گلبهار :

    رفته اند !
    نیستند…
    دلم ، صبر و قرارم ، دستانت ، نگاهت ، هوش از سرم
    بیاورشان…

  • گلبهار :

    غــُــصـّه دار که ببینــــمت نَـــفَس هَــــــــم
    به کامَــــــم تلــــخ می شود…

  • گلبهار :

    بلند شـــــــو

    و همراه کلاغ قصـــــــه ها به خـــــــانه ام بیـــــــا

    اینجـــــــا یکی از بودهـــــــای قصه ســـــــال هاست

    چشـــــــم انتظار آن یکی نبـــــــود نشسته است !

  • گلبهار :

    حرف رفتن یه شکافه روی قلب صاف و ساده

    دل عاشق یه اسیره که تو دست سرد باده

    تو کدوم قصه شنیدی عاشقا بهم رسیدن

    توی نقاشیا حتی اونارو جدا کشیدن

    مثل روز روشنه قصه باورش یه خورده سخته

    کی میگه جمله مردن آخرین برگ درخته

    اگه نیستی اگه دوری واسه من فرقی نداره

    دل من شوق نفس رو از تو قلب تو می باره

    تو برام زمزمه سازی مثل بارون واسه دریا

    اگه باشی یا نباشی با منی همش تو رویا

    من صدا از تو گرفتم واسه خوندن ترانه

    واسه رفتن تا به خورشید تویی آخرین بهانه

  • .erfan :

    چخبره؟،…انقدر کامنت و مطلب…
    من جا موندم :(
    راستی من واسه نظر گذاشتن هم مشکل دارم…سایت مشکلی داره یا اشکال از فرستندست؟!…

    • کافه تنهایی :

      درود عرفان جان
      فکر نکنم مشکل از سایت باشه

    • گلبهار :

      به به سلام اقا عرفان چه عجببببببببب اومدین نمیدونم لیلی وسارایی کجان انشالله زودتری بیان…واینکه دیشب سایت واسه من باز نمیشد اینقد به گوگل التماس کردم میخوام برم کافه گفت ای وقت شب میخوای بری چیکارررررررررررررر؟خلاصه پشت در کافه موندم خدا ازش نگذره

      • لیلی :

        سلام به همگی منم اومدم
        گویا همگی مشکل داشتن
        منکه که دیگه داشتم میمردم ولی فکرکنم من بیشتر التماس گوگل کردم چون اجازه داد بیام یه ربع بمونم و برم خیلی بی رحمه بخدا!!!!

        • گلبهار :

          سلام لیلی جان پ همه انگاری مشکل داشتن فکرکنم سارایی هنوزپشت در مونده ولی من که دیشب فقط مشکل داشتم وگرنه گوگل بامن برخورد خوبی داشت

      • .erfan :

        سلام مجدد…
        گلبهار خانوم من هرشب سر میزنم ، ولی دو سه شبه نمیدونم مشکل چیه به هیچ وجه نمیتونم کامنت بذارم…
        این کامنت دیشبی روهم ، بعد از ده بار سعی گردن بالاخره تونستم بذارم…پدرم درومده
        به همین دکمه های کیبوردم که شاهدن قسم…. :-D
        ولی من فک کنم البته با عرض پوزش ، سایت مشکل داره هااا… :!:

  • گلبهار :

    همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي

    چه زيان تو را كه من هم برسم به آرزويي؟!

    به كسي جمال خود را ننموده اي و بينم

    همه جا به هر زباني، بود از تو گفتگويي!

    غم و درد و رنج و محنت، همه مستعد قتلم

    تو ببر سر از تن من ببر از ميانه، گويي!

    به ره تو بس كه نالم، زغم تو بس كه مويم

    شده ام ز ناله، نالي؛ شده ام زمويه، مويي

    همه خوشدل اين كه مطرب بزند به تار، چنگي

    من از آن خوشم كه چنگي بزنم به تار مويي!

    چه شود كه راه يابد سوي آب، تشنه كامي؟

    چه شود كه كام جويد زلب تو، كامجويي؟

    شود اين كه از ترحم، دمي اي سحاب رحمت!

    من خشك لب هم آخر ز تو تر كنم گلويي؟!

    بشكست اگر دل من، به فداي چشم مستت!

    «سر خم مي سلامت، شكند اگر سبويي»

    نظري به سوي «رضوان» دردمند مسكين

    كه به جز درت، اميدش نبود به هيچ سويي

    فصيح الزمان شيرازي

  • گلبهار :

    هنوز شعله کشد آتش نهاني من
    هنوز خسته،نفس مي زند جواني من
    هنوز از چمن کودکي به جامانده ست
    دو برگ سبز درين چهر? خزاني من
    گذشت شوکت رنگين آن هميشه بهار
    به زرد و سرخ زند باغ زندگاني من
    ورق ورق هم? روزها پراکندست
    ز تند باد بپرسي مگر نشاني من
    بجز غم تو، که بر عهد خويش پاي فشرد
    دگر کسي ننشيند به همزباني من

  • گلبهار :

    بی تو دلم نیمه شبی سوی دشت / پر زد و آواره شد و بر نگشت

    لذت بیداری شبها تویی / تازه ترین اصل تمنا تویی

    چشم تو آغاز پریشانیم / دوری تو علت ویرانیم . . .

  • گلبهار :

    بیستون کندن فرهاد نه کاری ست شگفت / شور شیرین به سر هرکه فتد ، کوه کن است

  • گلبهار :

    خیـــــــــلی حرف است

    که تو هــر روز در گلویت،

    خاری کُشنده احساس کنی

    برای کسی که

    بدانی

    حتّی یک بار در عمرش

    به خاطرِ تو بغــض هم نکرده است…!

  • گلبهار :

    حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست

    هزار شعله ی سوزان و آه سرد اینجاست

    نگاه کن که ز هر بیشه در قفس شیری است

    بلوچ و کرد و لر و ترک و گیله مرد اینجاست

    بیا که مسئله ی بودن و نبودن نیست

    حدیث عهد و وفا می رود ، نبرد اینجاست

    بهار آن سوی دیوار ماند و باد خوشش

    هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست

    به روزگار شبی بی سحر نخواهد ماند

    چو چشم باز کنی صبح شب نورد اینجاست

    جدایی از زن و فرزند سایه جان! سهل است

    تو را ز خویش جدا می کنند ، درد اینجاست

    هوشنگ ابتهاج

  • گلبهار :

    اي يار دور دست که دل مي بري هـنوز

    چون آتش نهفته به خـاکـستـري هـنـوز

    هر چند خط کشيده بـر آيـيـنه ات زمـان

    در چشمم از تمامي خوبان، سـري هـنـوز

    سـوداي دلـنـشـيـن نـخـستين و آخرين!

    عـمـرم گذشت و تـوام در سـري هـنـوز

    اي چلچراغ کهنه که زآن سوي سال ها

    از هـر چـراغ تـازه، فـروزان تــري هـنــوز

    بـالـيـن و بـسـتـرم، هـمـه از گل بياکني

    شب بر حريم خوابم اگر بـگـذري هـنـوز

    اي نـازنـيـن درخـت نـخـسـتين گناه من!

    از مـيـوه هـاي وسـوسـه بــارآوري هنوز

    آن سيب هاي راه به پـرهـيـز بـسـتـه را

    در سايه سار زلف، تو مـي پـروري هنوز

    وان سـفــره شـبــانــه نـان و شـراب را

    بر ميزهاي خواب، تو مي گستري هنوز

    با جرعه اي ز بوي تو از خويش مي روم

    آه اي شراب کهنه کـه در ساغري هنوز

    حسين منزوي

  • گلبهار :

    بس که جفا ز خار و گل، ديده دل رميده ام

    همچو نسيم از اين چمن، پاي برون کشيده ام

    شمع طرب زبخت ما، آتش خانه سوز شد

    گشت بلاي جان ما، عشق به جان خريده ام

    حاصل دور زندگي، صحبت آشنا بود

    تا تو زمن بريده اي، من زجهان بريده ام

    تا به کنار بوديَم ، بود به جا قرار دل

    رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام

    تا تو مراد من دهي، کشته مرا فراق تو

    تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيده ام

    چون به بهار سر کند لاله زخاک من برون

    اي گل تازه ياد کن از دل داغديده ام

    يا ز ره وفا بيا، يا ز دل رهي برو

    سوخت در انتظار تو، جان به لب رسيده ام

    رهي معيري

  • گلبهار :

    دارم تظاهر مي کنم که: بردبارم

    هرچند تاب روزگارم را ندارم

    شايد لجاجت با خودم باشد ! غمي نيست

    من هم يکي از جرم هاي روزگارم

    من هم به مصداق” بني آدم…” ببخشيد

    …گاهي خودم را ز شمايان مي شمارم

    حس مي کنم وقتي که غمگينيد بايد

    با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم

    حتي خودم وقتي که از خود خسته هستم

    سر روي حس شانه هاتان مي گذارم

    فهميده ام منها شدن تفهيم جمع است

    تنهايي جمع شما را مي نگارم

    شايد همين دل باوري ها شاعرم کرد

    شايد به وهم باورم اميد وارم

    هر قطره ي دلکنده از قنديل ، روزي

    مي فهمدم ، وقتي ببيند آبشارم !!!

    محمد علي بهمني

  • لیلی :

    سعادت موهبتی است که یکایک ما آرزوی مهمان شدن آن را در قلب هایمان ، خانه مان و دیوار اتاقمان داریم …
    سعادت وقتی حاصل میشود که دل از کینه ها تهی کنیم و دیگران را دوست بداریم ، تا آنان نیز دوستمان داشته باشند،
    و خدا را با تک تک یاخته هایمان فریاد بزنیم و او را فراموش نکنیم
    همانطور که او دوستانش را فرآموش نمی کند
    سعادت بسیار به ما نزدیک است ، فقط باید دست دراز کنیم و آنرا برداریم.


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید