تو از روز اول ، من را یاد تمام چیزهای ساده ی زیبا انداختی
غروب ، ساتن نارنجی ، خورشیدی که عجله دارد
نیمه شب ، آواز ملیح ابر ..
آسمانی که یادش افتاده به باغچه اش آب بدهد
نیمه شب ، شهری که چتر ندارد !
خندیدنت .. دانه های درخشان انار در کاسه ی سفال
پارچه ی فیروزه ای روی طاقچه ،
شمعدانی های ردیف کنار پله ها
چهره ای با قاب طلایی که از صلح برای دنیا می گوید ..
زندگی کردنت .. رقص کودکانه ی پرنده ها
لالایی زنی در دوردست برای مهتاب پشت بام ..
بوسه های کوچک رودخانه …
تو از اول ساده بودی ، روح ات .. حریر گل ریز یک دست
اندیشه هایت .. عطر اطلسی ها
آنقدر ساده … که به سرم زده بود تنهایی هایم را بردارم
و دنبالت راه بیافتم ..
به سرم زده بود به اندازه ی تمام رویاها مدادرنگی بیاورم
که حوصله ات سر نرود ..
می خواستم خیلی کارها بکنم که مهمترینش رهایی بود
می خواستم با هم رها باشیم ..
یک آزادی مطلق … کبوتری که روی شانه های یکدیگر می گذاشتیم
شاخه های ترد ارکیده
که با خنده پشت گوش های هم می گذاشتیم
یک قصه ی تمام نشدنی
قلب ات .. معبد ستاره ها
قلب ات .. دشت آفتابگردان ها
برای آمدنت همه ی چیزها را به حال خود گذاشته ام …
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
وااااای چقد پست جدید مرسیییی دروووود خداوند بر شما …
ممنون
و همچنین
پاینده باشید
تو از روز اول ، من را یاد تمام چیزهای ساده ی زیبا انداختی
غروب ، ساتن نارنجی ، خورشیدی که عجله دارد
نیمه شب ، آواز ملیح ابر ..
آسمانی که یادش افتاده به باغچه اش آب بدهد
نیمه شب ، شهری که چتر ندارد !
خندیدنت .. دانه های درخشان انار در کاسه ی سفال
پارچه ی فیروزه ای روی طاقچه ،
شمعدانی های ردیف کنار پله ها
چهره ای با قاب طلایی که از صلح برای دنیا می گوید ..
زندگی کردنت .. رقص کودکانه ی پرنده ها
لالایی زنی در دوردست برای مهتاب پشت بام ..
بوسه های کوچک رودخانه …
تو از اول ساده بودی ، روح ات .. حریر گل ریز یک دست
اندیشه هایت .. عطر اطلسی ها
آنقدر ساده … که به سرم زده بود تنهایی هایم را بردارم
و دنبالت راه بیافتم ..
به سرم زده بود به اندازه ی تمام رویاها مدادرنگی بیاورم
که حوصله ات سر نرود ..
می خواستم خیلی کارها بکنم که مهمترینش رهایی بود
می خواستم با هم رها باشیم ..
یک آزادی مطلق … کبوتری که روی شانه های یکدیگر می گذاشتیم
شاخه های ترد ارکیده
که با خنده پشت گوش های هم می گذاشتیم
یک قصه ی تمام نشدنی
قلب ات .. معبد ستاره ها
قلب ات .. دشت آفتابگردان ها
برای آمدنت همه ی چیزها را به حال خود گذاشته ام …
{ فرناز خان احمدی }
میشه کپی کنم؟!
سلام
مطلب رو آره