متن آهنگ خوشا شیراز مجید اخشابی
Lyrics Music Khosha Shiraz Majid Akhshabi
* * *
آرامش خیالم، آینه زلالم
این عشق آسمونی افتاده توی فالم
شیرین تر از یه رویا، انگیزه تماشا
تصویری از بهشتی، رو قاب عکس دنیا
باغ و بهار و بارون، به شوق تو غزل خون
لیلای قلب من شو، منم همیشه مجنون
منم همیشه مجنون
* * *
تو با موی پریشون و نگاهت
دلم رو زنده کردی
نگاهم روشنه از روی ماهت
دلم رو زنده کردی
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
که من رو عاشقت کرد
تو با اعجاز چشمای سیاهت
دلم رو زنده کردی
شب و ماه و ستاره، دلی که بی قراره
تو رو یاد من میاره
دیگه آروم ندارم، تویی دار و ندارم
جز تو مرهمی ندارم
جز تو مرهمی ندارم
* * *
دلم کبوتر صحن چشاته
تویی آروم جونم
تپش های دلم صدای پاته
تویی آروم جونم
میگن دریای غم ساحل نداره
ولی باور ندارم
تا وقتی موج دل غرق نگاته
تویی آروم جونم
شب و ماه و ستاره، دلی که بی قراره
تو رو یاد من میاره
دیگه آروم ندارم، تویی دار و ندارم
جز تو مرهمی ندارم
آيا شما حاضريد براي تهيه شام امشب خود در زباله هاي ديشب؛ دنبال غذا بگرديد؟
پس چگونه حاضر مي شويد با جست و جوي در آشغال هاي کهنه ذهني ؛
تجربه هاي فرداي خود را بيافرينيد.
رها شدن از دست حرف و سخن کسي که باعث آزار شما شده فقط با بخشيدن آن فرد امکان پذير است.
با بخشيدن خود و ديگران از دست خاطرات تلخ راحت مي شويد و همين آرامش باعث مي شود که آنچه را که اتفاق افتاده فراموش کنيد.
اکنون زمان آن رسيده که خاطرات خوش؛ نگاه خوش بينانه و واقع بينانه را به همه ي ابعاد زندگي بيندازيد.
لوييز هي
مي داني چيست؟
بعضي ها به يک انجير رسيده مي مانند که يکهو، از آسمان مي افتند در دامن رنگ و وارنگ زندگي ات…،
آن قدر بي هوا که اصلا نميداني چه شد، چگونه شد..؟؟
اصلا خودت را ميزني به آن راه و از بودنشان لذت مي بري…
بعضي ها؛
شبيه عطر بهارنارنج هستند در کوچه پس کوچه هاي پيچ در پيچ دلت،
نفس مي کشي، آنقدر عميق که عطر بودنشان را تا آخرين ثانيه ي عمرت؛ در ريه هات ذخيره کني…
بعضي ها شبيه ماهي قرمز کوچکي هستند که افتاده اند در تنگ بلورين روزگارت؛ جانت را با جان و دل در هوايشان تازه مي کني …
بعضي ها؛….
اصلا چرا بايد از در و ديوار مثال بزنيم؟
بعضي ها؛ آرامش مطلقند؛ لبخندشان، تلالو برق چشمانشان؛ صداي آرامشان…؛
اصلِ کار، تپش قلبشان!
انگار که يک دنيا آرامش را به رگ و ريشه ات تزريق مي کنند…،
بعضي ها؛
بودنشان،
همين ساده بودنشان…
همين نفس کشيدنشان؛
يک عالمه لبخند مي نشاند روي گوشه لبمان
اصلا خدا جان!
در خلقت بعضي ها
سنگ تمام گذاشته اي!
سايه شان کم نشود از روزگارمان…
واي از آن روزي که ما، “دل” را به “دنيـــا” باختيم
خانـــه مان را، روي “تـــار عنکـــبوتي” ساختيم
يادمان رفت آن زماني را، که “آدم” بوده ايم
چهــــره خود را درون آينـــــه، نشناختيـــم
واي از آن روزي که “خودخــواهي” گريبانگير شد
بي محـــابا، سوي تخريب ِ “شـــرافـــت” تاختيم
حرمت “انســـان” شکســـتيم و بدون دلهره
پيکر بي جــــــان او را، زير پــــا انداختيم
گور خود را با دو دست خويـــش، کنديم و بر آن
نوحـــه خوانديم و به ترحـــــيم و عــــزا پرداختيم
دير فهــــميديم با “خــــود”ما چه کرديم و چه شد
ما “شـــــــرافت” “آدمـــــيت” ما “خــــدا” را باختيم
آدم ها یک بار عمیقا عاشق می شوند!!!
چون فقط یک بار نمی ترسند که همه چیز خود را از دست بدهند؛
اما بعد از همان یک بار،
ترس ها آنقدر عمیق می شوند که عشق دیگر دور می ایستد…
گویند ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ است
ﻣﻮﻟﻮﯼ.
ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺻﺒﺮ ، ﺑﺎﯾﺪ ﻣَﺮﺩ ﺁﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
اگر مرد است ﺑﻐﺾ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺴﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥﺗﺮ
ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
عصای دست من عشق است، عقل سنگدل بگذار
که این دیوانه تنها تکیه گاهش ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺍﻭ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ
ﺧﺪﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﺎﻥ ﺭﻭﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ
ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭼﺸﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﯿﺮﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩ ، ﺗﺴﻠﯿﻤﻢ
بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد
. باز با آیات عشقت مست و بیمارم نکن
شعر، خوابم میکند ، آرام، بیدارم نکن
دوستت دارم بماند وقت دیگر، وقت هست
بیقرارم مثل هرشب، خوب من، زارم نکن
کار دستم میدهد اینگونه خواهشهای تو
راحتم بگذار جانم، پای در کارم نکن
عاشقی آسایش من ، عشق کابین من است
جان من با واژه های داغ، بیزارم نکن
سرخوش از گلبار شعرم ، بیخود از خود میشوم
من پر از آرامشم امروز را هارم نکن
من زمینی نیستم شاید، سکوتم بهتر است
خواهشن دست مرا ول کن، گرفتارم نکن
من ” پریناز ” غزلهایم، چرایش را نپرس
با دلیل و حرف و منطق ، باز آزارم نکن.