فقط دلم می داند! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

فقط دلم می داند!

عاشقانه

از تو که صحبت به میان می آید

آسیب پذیر می شوم

 
چطور ممکن است

این انصاف نیست که تا بودی ترس نرسیدن به تو شکنجه ام می داد

 

حال که نیستی

جای خالیت …

 

ای کاش می دانستی

جای خالی رویایت را با هیچ رویایی نتوانستم بپوشانم

 

این دیگر چیست؟

مگر تو چه بوده ای ؟

فقط دلم می داند…

و نمی خواهد که نداند…

 

کاش می توانستم فرمول فراموشیت را کشف کنم

توجیهی بیاورم

دلم را غافل کنم

دلی را که آرزوی روز و شبش خوشبخت کردنت بود

و غافل از اینکه ممکن است به تو نرسد

 

و هیچ وقت باور نکرد

رفتنت را

هنوز هم برایت آرزوی خوشبختی دارد

 

و امیدوار است…

 

امیدوار به اینکه تویی دیگر تکرار شود

تویی دیگر ولی با اندکی تفاوت…

به قدری که بدانم رسیدن به او محال نخواهد بود

بماند …

 

اکنون…

کسی می داند که…

از کجا باید شروع کنم، چگونه بیابمش؟

 

درست است

نمی دانید …

ولی می دانید روزگار دلم را

پس…

دیگر نگویید…

همینقدر کافیست…

 

………………………………………………………..

ممنون که مطالبم رو تحمل می کنید…

(دلنوشته ای کوچک از کوچکترین عضو کافه تنهایی)

دسته بندی : شعر و دلنوشته
بازدید : 1721
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • erfan :

    همینقدر کافیست…
    :)
    شوخی کردممممممم…
    …………..
    نمیدونم بگم قشنگ بود یا نه…
    آخه یه نفر که باتمام وجودش این نوشته هارو مینویسه و بعد مامیایم میخونیم ،بنظرم درست نیست که فقط بگیم قشنگ بود…
    تنها چیزی که میتونم بگم اینه که امیدوارم حالت خوب باشه…
    همین…
    ……….
    دردناک ترین جای قصه اونجاست که برات آرزوی خوشبختی میکنه…

    • کافه تنهایی :

      ممنون عرفان جان

      همیشه شاد و سلامت باشی

      ………………….
      این وصف حال گذشته بود

      من واسه این چیزا زیاد غصه نمی خورم

      خودمم دیگه دلم نمی خواد غمگین بنویسم

  • گلبهار :

    ایول کافه چی خوشم اومد بابا این کاره ای رو نمیکردیاااااااا بازم بذار..من میخواستم یه مدتی رو سایلنت باشماا نمیذاری حتما باید این فک من باز بشه چه کنیم دل است دیگر نمیتواند بی تفاوت باشد

    • کافه تنهایی :

      ممنون
      اگه می دونستم رو سایلنتی نمی نوشتم
      شوخی کردم

      به نظر خودم زیادم خوب نیست
      شماها هم بهمون میل کنید بذاریم.

      • گلبهار :

        میل کنید یعنی همون ایمیل کنید خودمونه؟منتها گشنه بودی خوردی..
        ای کافه چی دست رو دلم نذار من اگه بلد بودم بنویسم تا الان اینهمه غصه رو دلم تلنبار نبود خوشابحالتان ..
        شما بنویسید ما لذت میبریم

        • کافه تنهایی :

          درود
          در حدی نیستم که بخوان نصیحت کنم و شعار بدم ولی اعتقاد دارم که
          تو زندگی اگه مشکلی وجود داشته باشه باید به خدا تکیه کنیم و تلاشمون رو کنیم که رفع شه
          ولی حداقل کاری که می شه کرد اینه که غصه نخوریم ،چونکه ضرورتی نداره و مشکلی رو حل نمی کنه.

  • گلبهار :

    نردبانی خواهم ساخت از جنس دلتنگی

    پله هایش بغض ، اشک ، حسرت …

    مسیرش سوی آسمان

    هدف ، گرفتن دست های خداوند

    و در نهایت آرامشی ابدی .

  • گلبهار :

    دیـگـر هـیـچ مـزه ای دلـچـسـب نـخـواهـد بـود

    مـن تـمـامِ حـسِ چــِشـایـی ام را ..

    رویِ لـبـانـت

    جـا گـذاشـتـه ام ..

  • گلبهار :

    دلم شکست عشق من اما فدای سرت.

    کفش هایت را بپوش تا مبادا

    خرده هایش در پاهایت برود.

  • گلبهار :

    باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
    باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام

    اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم
    مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

    خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل می رفت
    محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:

    یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
    با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

    خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
    باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد

    “آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
    یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”

    تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
    من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

    “آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
    تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی

    تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
    تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”

    در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
    چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا

    ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
    چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟

    چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
    آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
    دکتر محمد حسین بهرامیان

  • parisa :

    آقای علیرضا جواب منو که نمیدی!!! ولی مطالبت علییییییه… من همیشه ب وبت سر میزنم. ازت رسیدم چرا پروفایل نداری !؟؟که جواب ندادی

  • Alireza :

    سلام پریسا خانوم پروفایل من قابل نمایش نیست و فقط میتونید درباره من رو ببینید که پایین مطالبم نوشتم و وبسایت این قابلیت نمایش پروفایل رو نداره و این از دست من خارجه …
    دوست خوبم از اینکه کافه تنهایی رو قابل دونستید و این سعادت رو نصیب ما کردید و به جمع کافه تنهایی ها پیوستید باعث افتخار برای من و همه دوستای کافه تنهایی صفای قدمت دوست خوبم

  • باران :

    هر وقت دلم گرفت لبخند میزنم به یاد کسی که برای لبخندش بارها دلم گرفت . .

  • مریم :

    با سلام و روزبخیر. باز هم تبریک میگم بهتون بابت این سایت زیبا. تو این همه سایتی که تاحالا گشتم واقعا از اینجا خوشم اومدو سعی میکنم هر روز بهش سر بزنم با تمام مشغله ای که دارم . موفق باشید. ممنون از همه دوستانی که با کامنتای زیباشون با اقای کافه چی همراهی میکنن

    • کافه تنهایی :

      سلام

      بسیار ممنون.

      کافه خودتونه

    • گلبهار :

      سلام مریمی خیلی خوش اومدی دوست خوبم..نظرت دقیقا مث خودمه تفاهم داریم

      • کافه تنهایی :

        ممنون که مثل یه غول هوامونو داری

        • گلبهار :

          هاااااااااااااااااا با من بودین؟

          • کافه تنهایی :

            حالا بیا تعریف کن.

            مگه غول بده ؟

          • گلبهار :

            اولااااااااااااااااااا کلیدو نخورین دومااااااااااااااااا فکرکنم اشتباهی اینجا گفتین فکرکنم این غولی که بهم نسبت دادین مال جای دیگه س خخخخخخخخخخخخ خداییش باید حواسم بهتون باشه که خیلی سوتی میدی سوماااااااااااااااا نظر لطفته بهم همچین چیزی گفتی اگه من غولم شماها هم همکار غولین خخخخخخخ خیلی ممنون از این لطفتتون جبران میکنم

  • مریم :

    آرام شده ام…….همانند درختی در پاییز………وقتی که باد تمام برگهایش را با خود برده باشد.

  • گلبهار :

    چه در خواب و چه بيداري من از يادت نمي کاهم

    تو را هر لحظه چو احساس نيما چشم در راهم

    غزلهايم يکايک نذر چشمان غزل گويت

    که من با تو جهاني را سراسر شعر همراهم

    هميشه در خيال من سوالي نقش مي بندد:

    که آيا لحظه اي آسوده مي مانيم ما با هم؟

    تو را همراه خود خواندم ولي در نيمه هاي راه

    جدا شد از دستهاي سردت از دستان گمراهم

    هوايت مي کشاند برگ دل را دم به دم سويي

    چه مي خواهي از اين دل اين دل از راه بيراهم

    ز من دوري ولي در شعرهات از غم نشاني نيست

    تو را مثل تمام شاعران حساس مي خواهم

    اگر چه لحظه اي در سايه ات ننشسته ام اما

    ز يادت اي درخت آرزو هرگز نمي کاهم

  • گلبهار :

    هر چه ميگويم ز تو شعري است در ديوان من

    هر خيالت مي شود غم در دل ويران من

    مي كنم يادي از آن ايام ياري دلبري

    مي شود اشكم روان دل مي شود زندان من

    ياد آن لعل لب خندان تو در خاطرم

    مي فشاند خون دل در ديده گريان من

    عامل دردم شدي ايزد همي داند غمم

    عاقبت اشكم عيان سازد غم پنهان من

    ساغر و پيمان من خون شد از آن ميناي غم

    خون خورم هرگز نيفتد ساغر و پيمان من

    غم شده ساكن در اين دل زان فراق

    ياربم يارم بگردان بر دل ويران من

    .

  • گلبهار :

    بـــزن باران کــه ایـــن دل پر هـــیاهوســت بـــزن بـــاران بــزن تـــا خـــانه ی دوســت

    بـــزن بـــاران کـــه دل دیـــوانـــه گشـــــته بـــزن ایـــن دل دگـــــر ویرانــــــه گشـــــته

    یـــزن بـــاران کـــه عـــمرم رفتـــه بــر بـــاد بـــزن کـــه مـــن شـــدم مجـــنون فرهــاد

    بـــزن بـــاران کـــه غـــم هایـــم بشــویی بـــزن کــــــــه راه دور اســـت تـــا صـــبوری

    بـــزن بـــاران کـــه این دل گشته بی تـاب کــــه از درد فراقــــــش رفتــــــه در خــواب

    بـــزن بــــــاران بـــزن تـــــا کـــوی و بـــرزن بـــزن ســـــیلی بـــزن بــــــر صـــــــورت زن

    بـــزن بـــاران کـــه دیـــگر آخـــر راه ســـت بـــزن بـــاران کــه ایـــن دل پـــر معــماست

    بـــزن بـــاران کـــــــــه تــــــا او هـــم ببـیند کــــــه از درد فـــــــــــراقـــش دل بمـــــــیرد

    بـــــزن بــــــاران مــــــــرا دیـــوانه ام کـــن در ایـــن ســـرمای شــب بارانـــی ام کـــن

    ع- فلاح

    • erfan :

      بزن بارون،
      ببار آروم
      به روی پلکای خستم…
      بزن بارون
      تو میدونی
      هنوزم یاد اون هستم…‎

      • گلبهار :

        بزن باران بهاری کن فضا را

        بزن باران و تر کن قصه ها را
        بزن باران که از عهد اساطیر
        کسی خواب زمین را کرده تعبیر
        بشارت داده این آغاز راه است
        نباریدن دلیل یک گناه است
        بزن باران به سقف دل که خون است
        کمی آنسوتر از مرز جنون است
        بزن باران که گویی در کویرم
        به زنجیر سکوت خود اسیرم
        بزن باران سکوتم را به هم زن
        و فردا را به کام ما رقم زن
        بزن باران به شعرم تا نمیرد
        در آغوش طبیعت جان بگیرد
        بزن باران،بزن بر پیکر شب
        بر ایمانی که می سوزد در این تب
        به روی شانه های خسته ی درد
        به فصل واژه های تلخ این مرد
        بزن باران یقین دارم صبوری
        و شاید قاصدی از فصل نوری

        بزن باران،بزن عاشق ترم کن
        مرا تا بی نهایت باورم کن

    • ياس :

      ﮔﻠﺒﻬﺎﺭﺟﺎﻥ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﺕ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﻭ ﺁﺭﻭﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ
      ﺑﺎﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﺕ ﻋﺠﯿﺐ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻡ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻭﻧﻢ ﺷﺎﯾﺪ…

  • گلبهار :

    عــشـق روزی رهگذر می آیــد و من نیسـتم صبح روزی ، پشــت در می آید و من نیستم

    یک نفر دلواپســـم ایــن پا و آن پـا می کــــند کــاری از من بـــلکه بر می آیـــد ومن نیستم

    خواب و بـیداری خــدایا بازهــم سر می رسـد نامـــه هایـم از ســفر می آیـــد و من نیسـتم

    هرچـه می رفتـم به نبـش کوچـه او دیگر نبـود روزی آخــر یــک نفـــر می آیـد و مــن نیستم

    در خیــابان در اتــاقم روی کاغـــذ پشـــت مـیز شــعر تــازه آنقـــدر می آیــد و مــن نیسـتم

    بعـــد ها اطراف جــای شــب نشینی های من بوی عشـــق تازه تــر می آیــد ومــن نیستـم

    بعـــد ها وقتــی که تنــها خاطـراتم مانده است عشــق روزی رهـــگذر مـی آید ومــن نیستم

    میثم امامی

  • محمد :

    سلام.چرا نظرات من تایید نمیشه؟این دفعه هزارم هست که پیام میدم

  • محمد :

    نه.نمیدونم.اگه منظورت اینه که … صحبت میکنم

    • کافه تنهایی :

      صحبت داریم تا صحبت
      احتمالا یا هنوز نمی دونی محیط کافه تنهایی چطوریه یا ایران زندگی نمی کنی.

      • گلبهار :

        واااای دعوااااااااااااااااا خخخخخخخخ

        • کافه تنهایی :

          کو؟؟؟؟؟؟
          همه چی آرومه…

          • گلبهار :

            شما عصبانی نیستین؟من خیلی میترسم وقتی مردا عصبانی میشن وااااااااااای خدایااااا ..انشالله که همه چی اروم باشه

          • کافه تنهایی :

            برای هر دقیقه که عصبانی و ناراحت هستید ،
            شما شصت ثانیه خوشحالی رااز دست می دهید …

            “امرسون”

  • گلبهار :

    لب های تو
    شبیه مسئله های ریاضی
    شیرین اند
    و من دلم می خواهد
    هر بار
    از راهی تازه
    امتحانشان کنم

    (احسان نصیری)

  • گلبهار :

    از تو

    در دلم بهارها مانده است و

    بر سرم زمستان ها!

    (احسان پرسا)

  • گلبهار :

    تو روخدا این کلیدای پاسخ دادن رو نخورین..مرسی بابت حرف زیبایی که گفتین

  • مریم :

    فدا مدا گلبهار. خوشبختم. نوشته هاتو دوست دارم

  • محمد :

    عشق بازی کار فرهاد است و بس..دل به شیرین داد و دیگر هیچ کس..مهر امروزی فریبی بیش نیست..مانده ام حیران که اصل عشق چیست؟


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید