گلدانهای ِ کوچک ِ خانه ی مهربان ِ دلمان یخ زده اند
فکر ِ دیروز و امروز
هرگز های ِ فردا را از یادمان برده بود
خیال میکردیم تا همیشه ” ما ” خواهیم ماند…
بال و پر بسته ی روزهای ِ هم شدیم و خیال ِ پریدن از سرمان گذشت
اشتباه ؟
نه
عشق را اشتباهی نخوانده بودیم
عشق را اشتباهی چیده بودیم !
گناه ِ دستان ِ من و تو
به انتخاب ِ نادرست ِ سرنوشت گره خورد
و با تمام ِ تجربه های ِ عاشقانه مان
سهم ِ کوچکی از فردا را برداشتیم
…
سرزنش نکن
اشک ِ لرزان ِ چشمهایم را
بگذار درد ِ دلهای ِ من
محرم ِ آخرین اسرار ِ ما باشند
بیا با هم بخوانیم :
ما همیشه همان ” ما ” خواهیم ماند اگر
به ” دوستت دارم” هایمان
باور بیاوریم
…
چه باشی و چه نباشم سهم ِ تو
ساده از کنار ِ این حجم ِ بزرگ ِ مهربانی نخواهم گذشت
که تو
تنها گرمای ِ همیشگی ِ این دل ِ تنها بوده ای
حالا بگذار سکوت
بین ِ ما حکمرانی کند
بگذار خاطرات
تمام قد
در عرصه ی مشترک ِ چشمانمان
عبور کنند
برای ِ من
تو و عشقت
دیروز و امروز و فردا ندارید
…
(از :در جمع من و این بغض بی قرار جای تو خالی)
فریاد من شکست در بهت کوچه ها
در قحطی غزل افتادم از صدا
در بغض این حریق آتش گرفته است
لبهای بسته ام با بوسه ی هوس
من درد گشته ام در بطن یک صدا
از انتحار عشق در پستوی زمان .
دستان سرد تو بر پیکر شکسته ام
خطی ز غم کشید
بر من که آخرین ، نفرینی شبم .
ای آشنای من
از من گذشته ائی ، از من که خسته ام …
اینک منم ولی آشفته از دروغ ، از این همه ریا
در خلوت حضور .
اینک منم ولی دلخسته از خودم
از رد سرخ خون ، از بغض این جنون .
با من ترانه ای از آسمان بخوان
از بغض بی حباب ، از گریه های شوم !
از کوچه های شهر ، در حسرت سحر
از لحظه سقوط ، در اوج بی هدف
سلام به دوستان کافه تنهایی
من این کافه رو خیلی دوس دارم
شاید نظر نذارم ولی همیشه مطالب رو دنبال میکنم و نظرات دوستان رو میخونم
همگی خسته نباشید دست مریزاد
دستهایم را که میگیری…
حجم نوازش لبریز میشود
گویی تمام رزهای زرد باغها با دستهای بیدریغ تو برای من چیده میشوند
و قلب من پرندهای میشود به پاکی بیکران نگاهت پر میکشد
و در آن وسعت بیانتها در خاکستری اندوه ابرها گم میشود.
دستهایم را که میگیری…
نگاهم این قاصدک های بیتاب هزاران شور در آبی فضا رها میشوند
و بغض گریهها از شنیدن نفس زدنهای روح زیر هجوم آوار سرنوشت
بیصدا شکسته میشود.
دستهایم را که میگیری…
عبور تلخ زمان را دیگر نمیخواهم که باور کنم!…
برای گریستن آمده ام…
پُرم از ابرهای پا به ماه…
تا اینجا دویده ام…
مبادا قطره ای…
نصیب علفهای هرز جاده شود…
میگویند…
در این حوالی…
برکۀ مهربان و کوچکی هست…
که هر شب…
در هم آغوشی تصویر ماه…
رؤیای دریا شدن میبیند…
از تو…
در این خانۀ خیالی…
تنها تصویری مبهم…
در چهارچوب در…
و چند قطره اشک خشکیده…
روی عکس من…
باقی مانده است…
از من اما…
هیچ…
وقتی رفتی…
تمام من را…
با خودت بردی…
این خانه را هم…
باد…
خواهد برد…
خسته از جاده های دور…
آمده ام پر از غبار…
تو نیستی اما صدای تو…
در سایه آفتاب درختان خیس…
مرا میخواند…
هوایت را مینوشم…
در پیاله تنهایی…
تو نیستی…
که جاده تمام شود…
به ناگزیر…
جاده بر دوش…
روزها را به تکرار بالا می آیم…
روزها در من تعطیل نمیشوند…
اما هراس من این است که چشم های من تمام شود…
و…
جاده به انتها نرسد…
چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی
بهار من گذشته شاید
شکوفه ی جمال تو ، شکفته در خیال من
چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من
بهار من گذشته شاید
تو را چه حاجت نشانه من
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آن که نشنوی ترانه من
نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی
بهار من گذشته شاید
غمت چو کوهی به شانه ی من
ولی تو بی غم از غم شبانه ی من
چو نشنوی فغان عاشقانه ی من
خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری
ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تا طلوع صبح خورشید و دمیدن
ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامی زندگی من
اسم تو هر چی که میگم
همه تکرار تو حرفهای دل من
چشم تو هر جا که میرم
جاری تو چشمهای منتظر من
ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تو طلوع صبح خورشید رو دمیدن
تو رو اون لحظه که دیدم
به بهانه هام رسیدم
از تو تصویری کشیدم
که اون و هیچ جا ندیدم
تو رو از نگات شناختم
قصه از عشق تو ساختم
تو رو از خودت گرفتم
با تو یک خاطره ساختم
ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تو طلوع صبح خورشید رو دمیدن
ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامی زندگی من
جا داره اینجا از تمام شما دوستان برای یک ماهی خداحافظی کنم اما قبل از رفتنم انشاا.. عکسی که قول دادم به کافه عزیز، آماده می کنم و می فرستم
در پناه خدا شاد و سلامت باشید.
به یادتان هستم
:cry: کجااااااااااااااااااااااااااااااااا میری؟؟نرووووووووو منم برم دیگه کافه تنها میشه غصه میخوره سارایی رو لولو میخوره کافه چی طاقت دوریمون رو نداره خودشو میزنه به در ودیوارااااااااااااااا از ما گفتن از تو نشنیدن حالا کجا میری سوغاتی یادت نره قربون دستت برا من لواشک بیار مواظب خودتم باش.. این گلا رو هم ببر گهگاهی یاد من بیفت
تو حیرانی در این هنگامه، من هم از تو حیرانتر
تو در آغاز آبادی، منم هر لحظه ویرانتر
در این بن بست ظلمانی، رهایی را چه میدانی؟
فرار از خود به سوی هم، و یا از هم گریزانتر
اگر از راه برگردیم سراپا حسرت دردیم
گذشتن، مرگ؛ ماندن، درد كدامینند آسانتر؟
كدام این پیك را گویند
كه من هم از تو می جویم
نشانت را و ماندم بی خبر در آن پریشانتر
در این تنهایی ممتد فقط دست تو بر در زد
ندیدم از تو ای دیرآمده
ناخوانده مهمانتر
عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش عشق نهانی
جانم از این عشق بر لب رسیده
اشک نیازم بر رخ چکیده
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل می کشاند ما را به سویی
زین عشق سوزان بی عقل و هوشم
می سوزم از عشق اما خموشم
ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی
هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل می کشاند ما را به سویی
زین عشق سوزان بی عقل و هوشم
می سوزم از عشق اما خموشم
ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی
هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل می کشاند ما را به سویی
گاهی آنچنان می شکنی ام
که صدایش را رگ به رگ احساس کنم!
وقتی که منتظرِِ جمله ای هستم
تمام سختی روزی دلتنگ را به انتظار می نشینم….
و تو
آری تو!!
حوصله ام را نداری
نمی دانی وقتی سه بار در یک روز
می نویسم دلم برایت تنگ است!
یعنی سه بار
غرور را شکستن!
سه بار
تو را خواستن!
سه بار
هزار حرف نگفته را تمنا کردن!
سه بار
مردن در سکوت نبودنت
تو
آری تو!!
هنوز اینها را نمی فهمی
می شکنی تمام انتظار شیرینم را
با تلخی کلامت!
تهی میشوم…
در سینه ام حسی…
به شدتِ ناگهانی ترین اتفاق…
خودش را میکشاند…
به زیر صفر…
یخ میزند قلبی…
که تپیدن را از تو میدانست…
و ایستادن را…
برای تو…
کجای زندگی باشم وقتی تو نیستی؟…
سلام…
اگه دختر نباشم اجازه ندارم به کافه تنهایی سر بزنم؟…
نه… دختر نیستم…
زبان شما خیلی هم خوبه…
اگه نبود توی کامنت اول نمیتونستید بنویسید… ” i can not speak english “…
وقتی نوشتید یعنی هم از زبان نوشتاری و هم از درک معنی آگاهی کامل دارید…
“قلب مرده”…
ممنونم از مدیران و همه اهالی کافه بابت اشعار و متن های زیبایی که به اشتراک میزارید…
نه بابا اختیار دارین کافه متعلق به همه هس من فقط کنجکاو بودم بپرسم اخه فکر میکردم دخترین من زبانم خوب نیس همون یه جمله رو از زمون مدرسه به یاد دارم بازم ممنونم که جواب دادین موفق باشین
تو در خوابی…
باران میبارد اینجا…
مرا میشوید…
زمین به طالع باران است…
و من بی کفن تر…
از هر ترانۀ خاموش ممنوع…
و پر تپش ایستاده ام…
و از دور…
نگاهت میکنم تنها…
نگاهت میکنم…
پشت باورهایت…
جائی برای خوابهای بی سرانجام من بگذار…
همیشه…
تا نقطۀ تلاقی نگاهمان را…
خواب دیده ام…
نمیدانم…
بعد از آن چه خواهد شد…
چشم های تو میروند…
یا نفس های من…
جای تو خالیست…
در تنهایی هایی که مرا…
تا عمیق ترین دره های بیقراری میکشانند…
جای تو خالیست…
در سردترین شب هایی…
که لبخندهای مهربانی را به تبعید میبرند…
جای تو خالیست…
در دریغ نا مکرری…
که به پایان رسیدن را فریاد میکنند…
جای تو خالیست…
در هر آن نا کجایی که منم…
باران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند. آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! …
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن …
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ،
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بیقرا آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته از این زندگی با غصه های بی شمار…
روزگاری بود اسمان ابی
زمین پر از برگ های خزان
پر از لحضه های عاشقی بود
به اسمانش دل بستیم غروب کرد
زمینش ترک خورد
زمانش شد پر از حوس
دروغ
خیانت
حال کنج دیواریم
بگذار همه فکر کنند بیماریم
همین کافیست
که خود…
میدانیم
ین روزها حالمـــ خوب است
خوب ِ خوب!
نه نشانی از دلتنگی نه روزنـــــی از سیاهی
نوشتنم را بهانـــــه ای نیست
جز گفتن این کــــه “مــــــن”
بعد از “تــــــــو”
به هیچ “او”یی
اجازه “مـــــــا” شدن نمیدهـــــــم…..
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
بسیار ممنون
ولی این یارو به انگلیسی یه چی نوشته بهش بگین که منه بدبخت:i can not speak english :D :D
من این تصویر رو خیلی دوست دارم
نوشته من خوبم ، راضیم ، مشکلی نیست ( سرشار از معنا )
عجب بابا زمان ما که معنیش یه چی دیگه بود پ خوب شد چیزی نپروندم بد ضایع میشدم
ای صیّاد رحمی کن، مرنجان نیم جانم را
بکَن بال و پرم، امّا مسوزان استخوانم را
اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من
دگر از باغ بیرون شو، مسوزان آشیانم را
به گردن بسته ای چون رشته بر پای زنجیرم
مروّت کن اجازت ده که بگشایم زبانم را
به پیرامون گل از بس خلیده خار در پایم
شده خونین بهر جای چمن بینی نشانم را
در این کنج قفس دور از گلستان، سوختم، مردم
خبر کن ای صبا از حال زارم، باغبانم را
ز تنهائی دلم خون شد، خدا را محرم رازی
که بنویسم بسوی دوستانم، داستانم را
من بیچاره آن روزی به قتل خود یقین کردم
که دیدم تازه با گرگ الفتی باشد، شبانم را
اسیرم ساخت در دست قضا و پنجه دشمن
دچار خواب غفلت کرد از اوّل پاسبانم را
گلدانهای ِ کوچک ِ خانه ی مهربان ِ دلمان یخ زده اند
فکر ِ دیروز و امروز
هرگز های ِ فردا را از یادمان برده بود
خیال میکردیم تا همیشه ” ما ” خواهیم ماند…
بال و پر بسته ی روزهای ِ هم شدیم و خیال ِ پریدن از سرمان گذشت
اشتباه ؟
نه
عشق را اشتباهی نخوانده بودیم
عشق را اشتباهی چیده بودیم !
گناه ِ دستان ِ من و تو
به انتخاب ِ نادرست ِ سرنوشت گره خورد
و با تمام ِ تجربه های ِ عاشقانه مان
سهم ِ کوچکی از فردا را برداشتیم
…
سرزنش نکن
اشک ِ لرزان ِ چشمهایم را
بگذار درد ِ دلهای ِ من
محرم ِ آخرین اسرار ِ ما باشند
بیا با هم بخوانیم :
ما همیشه همان ” ما ” خواهیم ماند اگر
به ” دوستت دارم” هایمان
باور بیاوریم
…
چه باشی و چه نباشم سهم ِ تو
ساده از کنار ِ این حجم ِ بزرگ ِ مهربانی نخواهم گذشت
که تو
تنها گرمای ِ همیشگی ِ این دل ِ تنها بوده ای
حالا بگذار سکوت
بین ِ ما حکمرانی کند
بگذار خاطرات
تمام قد
در عرصه ی مشترک ِ چشمانمان
عبور کنند
برای ِ من
تو و عشقت
دیروز و امروز و فردا ندارید
…
(از :در جمع من و این بغض بی قرار جای تو خالی)
سارا جان خیلی قشنگه
:-)
دروووووووووود سارایی…..بچه ها از همتون ممنونم واقعا کامنتاتون عالیه جدی میگماااااااا دیگه تک تک نگم بهتره اخه خیلی زیاد میشه
مرسی عزیزم ما هم از تو ممنونیم گلبهار جان
سلام بچه ها همگی خسته نباشید با اشعار زیبا تون ….من که لذت برم :-P
سلام پریسااااااا
سلام پریسا جون ممنون لطف داری
فریاد من شکست در بهت کوچه ها
در قحطی غزل افتادم از صدا
در بغض این حریق آتش گرفته است
لبهای بسته ام با بوسه ی هوس
من درد گشته ام در بطن یک صدا
از انتحار عشق در پستوی زمان .
دستان سرد تو بر پیکر شکسته ام
خطی ز غم کشید
بر من که آخرین ، نفرینی شبم .
ای آشنای من
از من گذشته ائی ، از من که خسته ام …
اینک منم ولی آشفته از دروغ ، از این همه ریا
در خلوت حضور .
اینک منم ولی دلخسته از خودم
از رد سرخ خون ، از بغض این جنون .
با من ترانه ای از آسمان بخوان
از بغض بی حباب ، از گریه های شوم !
از کوچه های شهر ، در حسرت سحر
از لحظه سقوط ، در اوج بی هدف
(کپی از وبلاگ هیوا)
سلام به دوستان کافه تنهایی
من این کافه رو خیلی دوس دارم
شاید نظر نذارم ولی همیشه مطالب رو دنبال میکنم و نظرات دوستان رو میخونم
همگی خسته نباشید دست مریزاد
سلام میشا
سلام میشا جون ممنون که با ما هستی و خوشحالیم همراهان خوبی مث شما داریم موفق باشید
دستهایم را که میگیری…
حجم نوازش لبریز میشود
گویی تمام رزهای زرد باغها با دستهای بیدریغ تو برای من چیده میشوند
و قلب من پرندهای میشود به پاکی بیکران نگاهت پر میکشد
و در آن وسعت بیانتها در خاکستری اندوه ابرها گم میشود.
دستهایم را که میگیری…
نگاهم این قاصدک های بیتاب هزاران شور در آبی فضا رها میشوند
و بغض گریهها از شنیدن نفس زدنهای روح زیر هجوم آوار سرنوشت
بیصدا شکسته میشود.
دستهایم را که میگیری…
عبور تلخ زمان را دیگر نمیخواهم که باور کنم!…
درود میشا جان
از اینکه با ما هستید خوشحالیم
پاینده باشید
برای گریستن آمده ام…
پُرم از ابرهای پا به ماه…
تا اینجا دویده ام…
مبادا قطره ای…
نصیب علفهای هرز جاده شود…
میگویند…
در این حوالی…
برکۀ مهربان و کوچکی هست…
که هر شب…
در هم آغوشی تصویر ماه…
رؤیای دریا شدن میبیند…
از تو…
در این خانۀ خیالی…
تنها تصویری مبهم…
در چهارچوب در…
و چند قطره اشک خشکیده…
روی عکس من…
باقی مانده است…
از من اما…
هیچ…
وقتی رفتی…
تمام من را…
با خودت بردی…
این خانه را هم…
باد…
خواهد برد…
خسته از جاده های دور…
آمده ام پر از غبار…
تو نیستی اما صدای تو…
در سایه آفتاب درختان خیس…
مرا میخواند…
هوایت را مینوشم…
در پیاله تنهایی…
تو نیستی…
که جاده تمام شود…
به ناگزیر…
جاده بر دوش…
روزها را به تکرار بالا می آیم…
روزها در من تعطیل نمیشوند…
اما هراس من این است که چشم های من تمام شود…
و…
جاده به انتها نرسد…
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
(وحشی بافقی)
چرا تو جلوه ساز این بهار من نمی شوی
چه بوده آن گناه من که یار من نمی شوی
بهار من گذشته شاید
شکوفه ی جمال تو ، شکفته در خیال من
چرا نمی کنی نظر ، به زردی جمال من
بهار من گذشته شاید
تو را چه حاجت نشانه من
تویی که پا نمی نهی به خانه من
چه بهتر آن که نشنوی ترانه من
نه قاصدی که از من آرد ، گهی به سوی تو سلامی
نه رهگذاری از تو آرد ، گهی برای من پیامی
بهار من گذشته شاید
غمت چو کوهی به شانه ی من
ولی تو بی غم از غم شبانه ی من
چو نشنوی فغان عاشقانه ی من
خدا تو را از من نگیرد ، ندیدم از تو گر چه خیری
ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تا طلوع صبح خورشید و دمیدن
ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامی زندگی من
اسم تو هر چی که میگم
همه تکرار تو حرفهای دل من
چشم تو هر جا که میرم
جاری تو چشمهای منتظر من
ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تو طلوع صبح خورشید رو دمیدن
تو رو اون لحظه که دیدم
به بهانه هام رسیدم
از تو تصویری کشیدم
که اون و هیچ جا ندیدم
تو رو از نگات شناختم
قصه از عشق تو ساختم
تو رو از خودت گرفتم
با تو یک خاطره ساختم
ای تو بهانه واسه موندن
ای نهایت رسیدن
ای تو خود لحظه بودن
تو طلوع صبح خورشید رو دمیدن
ای همه خوبی همه پاکی
تو کلام آخر من
ای تو پر از وسوسه عشق
تو شدی تمامی زندگی من
ممنون گلبهار عزیز
من عاشق این ترانه ام
جا داره اینجا از تمام شما دوستان برای یک ماهی خداحافظی کنم اما قبل از رفتنم انشاا.. عکسی که قول دادم به کافه عزیز، آماده می کنم و می فرستم
در پناه خدا شاد و سلامت باشید.
به یادتان هستم
:cry: کجااااااااااااااااااااااااااااااااا میری؟؟نرووووووووو منم برم دیگه کافه تنها میشه غصه میخوره سارایی رو لولو میخوره کافه چی طاقت دوریمون رو نداره خودشو میزنه به در ودیوارااااااااااااااا از ما گفتن از تو نشنیدن حالا کجا میری سوغاتی یادت نره قربون دستت برا من لواشک بیار مواظب خودتم باش.. این گلا رو هم ببر گهگاهی یاد من بیفت
منم برم؟؟؟ببینم مگه قراره توام بری که میگی منم برم کافه تنها میشه؟
چرا هی اشک منو در میارییییید :cry: چرا منو تنها میذارییید :cry: چرا…… :cry: گلبهار نمیریاااااااا باشه؟ :(
نه بابا من جایی ندارم برم داشتم فیلم هندی بازی میکردم یکم هوای منم داشته باشید :D
سلام گلبهار شیطون و مهربون
چشم سوغاتی هم برات می فرستم!
گهگاه که چه عرض کنم بیشتر اوقات به یادتون هستم!
خوش باشی
ما همینجوری هواتو داریم گلبهاری
مهربان جان کجا؟یک ماااااه؟؟!!! نرو،خب بیا یه سری بزن و برو ولی یک ماه کلا نباشی خیلی بده :cry:
سلام سارا گل
حرفت و گوش کردم اومدم!
ممنون از محبتت سارایی عزیز
خوش باشی
خوب کاری کردی عزیزم :)
مهربوووووووووووووووووووووووووووووون خوشحالم برگشتی
سلام مهربان جان
امیدوارم زود برگردی و بهت کلی خوش بگذره توی این مدت و جای ما رو هم خالی کن .
تو حیرانی در این هنگامه، من هم از تو حیرانتر
تو در آغاز آبادی، منم هر لحظه ویرانتر
در این بن بست ظلمانی، رهایی را چه میدانی؟
فرار از خود به سوی هم، و یا از هم گریزانتر
اگر از راه برگردیم سراپا حسرت دردیم
گذشتن، مرگ؛ ماندن، درد كدامینند آسانتر؟
كدام این پیك را گویند
كه من هم از تو می جویم
نشانت را و ماندم بی خبر در آن پریشانتر
در این تنهایی ممتد فقط دست تو بر در زد
ندیدم از تو ای دیرآمده
ناخوانده مهمانتر
به به مرسی
عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش عشق نهانی
جانم از این عشق بر لب رسیده
اشک نیازم بر رخ چکیده
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل می کشاند ما را به سویی
زین عشق سوزان بی عقل و هوشم
می سوزم از عشق اما خموشم
ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی
هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل می کشاند ما را به سویی
زین عشق سوزان بی عقل و هوشم
می سوزم از عشق اما خموشم
ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی
هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل می کشاند ما را به سویی
گاهی آنچنان می شکنی ام
که صدایش را رگ به رگ احساس کنم!
وقتی که منتظرِِ جمله ای هستم
تمام سختی روزی دلتنگ را به انتظار می نشینم….
و تو
آری تو!!
حوصله ام را نداری
نمی دانی وقتی سه بار در یک روز
می نویسم دلم برایت تنگ است!
یعنی سه بار
غرور را شکستن!
سه بار
تو را خواستن!
سه بار
هزار حرف نگفته را تمنا کردن!
سه بار
مردن در سکوت نبودنت
تو
آری تو!!
هنوز اینها را نمی فهمی
می شکنی تمام انتظار شیرینم را
با تلخی کلامت!
تهی میشوم…
در سینه ام حسی…
به شدتِ ناگهانی ترین اتفاق…
خودش را میکشاند…
به زیر صفر…
یخ میزند قلبی…
که تپیدن را از تو میدانست…
و ایستادن را…
برای تو…
کجای زندگی باشم وقتی تو نیستی؟…
من هی میخوام نپرسم نمیشه ببخشید شما دخترین؟؟ اگه دوس نداشتین جواب ندین من معنی اسمتون رو نمیدونم زبانم صفره :-?
سلام…
اگه دختر نباشم اجازه ندارم به کافه تنهایی سر بزنم؟…
نه… دختر نیستم…
زبان شما خیلی هم خوبه…
اگه نبود توی کامنت اول نمیتونستید بنویسید… ” i can not speak english “…
وقتی نوشتید یعنی هم از زبان نوشتاری و هم از درک معنی آگاهی کامل دارید…
“قلب مرده”…
ممنونم از مدیران و همه اهالی کافه بابت اشعار و متن های زیبایی که به اشتراک میزارید…
همچنین ممنون از شما بابت کامنت های زیباتون
نه بابا اختیار دارین کافه متعلق به همه هس من فقط کنجکاو بودم بپرسم اخه فکر میکردم دخترین من زبانم خوب نیس همون یه جمله رو از زمون مدرسه به یاد دارم بازم ممنونم که جواب دادین موفق باشین
کاش دلیل شب بیداری هایم…
بودنت بود…
نه…
نبودنت…
تو در خوابی…
باران میبارد اینجا…
مرا میشوید…
زمین به طالع باران است…
و من بی کفن تر…
از هر ترانۀ خاموش ممنوع…
و پر تپش ایستاده ام…
و از دور…
نگاهت میکنم تنها…
نگاهت میکنم…
من و این کافه…
تلخی انتظار را…
با فنجان های قهوه…
قسمت کرده ایم…
و گاهی با سیگاری…
برای سوزاندن ثانیه ها…
پشت باورهایت…
جائی برای خوابهای بی سرانجام من بگذار…
همیشه…
تا نقطۀ تلاقی نگاهمان را…
خواب دیده ام…
نمیدانم…
بعد از آن چه خواهد شد…
چشم های تو میروند…
یا نفس های من…
جای تو خالیست…
در تنهایی هایی که مرا…
تا عمیق ترین دره های بیقراری میکشانند…
جای تو خالیست…
در سردترین شب هایی…
که لبخندهای مهربانی را به تبعید میبرند…
جای تو خالیست…
در دریغ نا مکرری…
که به پایان رسیدن را فریاد میکنند…
جای تو خالیست…
در هر آن نا کجایی که منم…
باران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند. آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! …
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن …
(شاملو)
در طــواف شمع میگفت این سخـــــن پـــروانــه ای
سوختم زین آشنایـــــــان ای خــــــــوشا بیگـانـه ای
بلبل از شوق گــــل و پـــروانـــه از ســوادی شمــع
هـــر کسی سوزد بنـــوعی در غـــم جــانــــانــه ای
گـــر اسیر خط و خـــــالـــی شد د لــــــم عیبم مکـن
مـــر غ جائــی میـــرود کانجاست آب و دانــــــه ای
تا نفـــرمائی کــه بی پـــروانـــــه ای در راه عشــق
شمع وش پیش تــــو سوزم گــــردهــی پروانــه ای
پادشه را غــرفــه آبادان و دل خــرم چــه بــــــــاک
گــــر گــدائــی جـــان دهــد در گوشه ویــــــرانه ای
کـــی غـــم بنیاد ویــــران دارد آنکس خـــــانه نیست
رو خبــــر گیر این معانـــی را ز صاحب خـــانـه ای
عاقلانش باز زنجیری دگـــــر بر پــــــــا نهنـــــــــد
روزی ار زنجیر از هــــم بگسلــــد دیــــوانــــــه ای
این جنـــون تنها نــه مجنــون را مسلم شد بهـــــار
باش کـــز ما هم فتـــــد انـــدر جهـــان افسانــه ای
(ملک الشعرای بهار)
گلبهار خیلی باحالی… :D
بیا یک خط زیر قانون خط های موازی بنویسیم :
“دو خط موازی هیچوقت به هم نمی رسند اما این دلیل نمی شود همدیگر را دوست نداشته باشند”
تلخ ترین حرف : دوستت دارم اما …
شیرین ترین حرف : … اما دوستت دارم
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ،
تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بیقرا آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته از این زندگی با غصه های بی شمار…
پنجره ها رو وا کنین که عشقم از سفر میاد
برای غربت شبم مژده ای از سحر میاد
صدای پاشو می شنوم تو کوچه ها قدم زنون
پر می کشه دلم براش به سوی ماه تو آسمون
آهای آهای ستاره ها فانوس راه اون بشین
بگین بیاد از این سفر تو این شب ستاره چین
پنجره ها رو وا کنین گل بریزین سبد سبد
میاد که پیشم بمونه گفته نمی ره تا ابد
ستاره ها بهش بگین جدایی و سفر بسه
بگین به این شکسته دل یه عمره دلواپسه
کوبنده مثال موج دریا باشی
چون هیبت کوی پای برجا باشی
با این همه خرد می شوی؛
بی تردید
هیچی،
پوچی،
اگر که تنها باشی
روزگاری بود اسمان ابی
زمین پر از برگ های خزان
پر از لحضه های عاشقی بود
به اسمانش دل بستیم غروب کرد
زمینش ترک خورد
زمانش شد پر از حوس
دروغ
خیانت
حال کنج دیواریم
بگذار همه فکر کنند بیماریم
همین کافیست
که خود…
میدانیم
گردنم درد میکند!
از همان وقتى که
همه چیز را به گردن من انداختى!
دوست نداشتنت را
بى توجهى هایت را
رفتنت را …
عروسک قصه ی من
گهواره ی خوابت کجاست
قصر قشنگ کاغذی پولک افتابت کجاست
بال و پر نقره ای کفتر عشقمو کی بست
اینه طوطی منو سنگ کدوم کینه شکست
عروسک قصه ی من زخم شکسته با تنت
بمیرمت شکسته دل چه بی صداست شکستنت
صدای عشق منو تو
که تلخ گریه اوره
تو اون سکوت قصه ای
شاید صدای اخره
بعد از منو تو عاشقی
شاید به قصه ها بره
شاید با مرگ منو تو عاشقی از دنیا بره
عروسک قصه ی من سوختن من ساختنمه
تو این قمار بی غرور بردن من باختنمه
عروسک قصه ی من شکستنت فال منه
این ساییه همیشگی مرگ که دنبال منه
عروسک قصه ی من زخم شکسته با تنت
بمیرمت شکسته دل چه بی صداست شکستنت
جفت های عاشقو ببین
از پل ابی میگزرن
عروسک قلبشونو
به جشن بوسه میبرن
اما برای عشق ما
اون لحظه ی ابی کجاست
عروسک قصه ی من
پس شب افتابی کجاست
عروسک قصه ی من زخم شکسته با تنت
بمیرمت شکسته دل چه بی صداست شکستنت
ین روزها حالمـــ خوب است
خوب ِ خوب!
نه نشانی از دلتنگی نه روزنـــــی از سیاهی
نوشتنم را بهانـــــه ای نیست
جز گفتن این کــــه “مــــــن”
بعد از “تــــــــو”
به هیچ “او”یی
اجازه “مـــــــا” شدن نمیدهـــــــم…..