عشق اگر عشق باشد ؛
هم خنده هايت را دوست دارد ،
هم گريه هايت را ….
هم شادي ات را دوست دارد ؛
هم غم هايت را …
هم لحظه هاي شادابي ات را مي پسندد ،
هم روز هاي بي حوصلگي ات را …
هم دقايق پر ازدحامت را همراهي ميکند ،
هم دقايق تنهايي ات را …
عشق اگر عشق باشد ،
هم زيبايي هايت را دوست دارد ،
هم اخم هايت را در روزهاي تلخي …
هم سلامتت را مي پسندد ،
هم روزهاي گرفتاري و بيماري همراهي ات مي کند …
عشق اگر عشق باشد ،
با يک اتفاق ،
تو را تعويض نمي کند ،
همراهي ات مي کند تا بهبود يابي …
عشق اگر عشق باشد ،
هر ثانيه دستانش در دستان توست ،
در سختي و آساني …
تا ابد
عشق اگر عشق باشد ،
هر ثانیه دستانش در دستان توست ،
در سختی و آسانی …
تا ابد
……………………
این آخری حق کل مطلبو ادا کرد :)
ممنون…
از قول من
به باران بی امان بگو…
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد…سید علی صالحی
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد ؟
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد ؟
آغاز کسی باش که پایان تو باشد
خیلی زیبا بود ممنون..
«بعضی اشخاص چنان به خود مغرورند که اگر عاشق بشوند به خود بیشتر عشق میورزند تا به معشوق.»
فرانسوا لارشفوکو
=========================================================
«پاکشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق// هرکه را چون سرو اینجا پای در گل ماند، ماند»
صائب تبریزی
عالی…
……
به چه مشغول كنم دیده و دل را كه مدام دل تو را میطلبد دیده تو را میجوید…
قتی تنهایم گذاشت و رفت بهش گفتم
خط زدن بر تو پایان من نیست…..
آغاز بی لیاقتی توست
همیشه بهترین ها برای من بوده و هست
اگر مال من نشودی قطعا بهترین نبودی و نیستی
این تو نیستی که مرا فراموش کردی
این منم که به یادم اجازه نمیدم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند
صحبت از فراموشی نیست
صحبت از لیاقت است
محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم آنچه را که اسمش غرور گذاشتم
برایت به زمین بکوبم
احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی
غروب بود و هوایی که بوی باران داشت
هنوز سایه ی خورشید بر زمین جان داشت
دلم به ماندنت ای مهرَبان! چه دلخوش بود
ولی دلِ تو از اینجا، خیالِ هجران داشت
من از نگاهِ تو بر جاده خوب فهمیدم،
دلت به دوریِ راهی غریب، ایمان داشت
جدایی من و تو در بهار بود، اما
فضای فاصله ها سردیِ زمستان داشت
اگر چه ساده در آغاز دل به هم بستیم
رسید قصه به جایی که سخت پایان داشت…!
بيستون هيچ، دماوند اگر سد بشود
چشم تو قسمت من بوده و بايد بشود
زدهام زير غزل، حال و هوايم ابريست
هيچکس مانع اين بغض نبايد بشود
بي گلايل به در خانهتان آمدهام
نکند در نظر اهل محل بد بشود ؟
تُف به اين مرگ که پيشاني ما را خط زد
ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود
ناگهان آمد و زد، آمد و کشت، آمد و برد
– او فقط آمده بود از دل ما رد بشود –
تيشه برداشتهام ريشهي خود را بزنم
شايد افسانهي من نيز زبانزد بشود
باز هم تيغ و رگ و … مرگ برم داشته است
خون من ضامن ديدار تو شايد بشود …
حامد بهاروند
به پشت درب باورت، مسافري نشسته است
مسافري که از خودش، براي تو کشيده دست
بدون آب پشت سر، به سوي قلبت آمده
مسافري که بغض او، غرور لحظه را شکست
ذغال سرخ انتظار، و بوي قلب سوخته
دري به غصه کرده باز، کسي که درب خنده بست
بدون کوله و غذا، شبي که زوزه مي کشد
سکوت ضجه مي زند، دقيقه ها ،همان که هست
دري که بسته تا ابد، غمي عميق مي شود
سکوت و بغض مي جود، به روي سفره ي شکست
مسافر از تو پر کشيد به سوي روزمرّگي
سياه زندگي به تن ، به مرگ آرزو نشست
پيش از آني که با غزل آيي ، دفترم شوره زار ماتم بود
ماه بر کوي دل نمي تابيد ، خانه ام انتهاي عالم بود
کنج آيينه ام نمي خنديد ، برق سوسوي کوکب بختم
بي سحرگاه خنده خيسَت ، باغ بي باغ … قحط شبنم بود …
تا رسيدي خدا تبسم کرد ، با عبور تو کوچه پيدا شد
قبل از آني که بگذري از دل ، عطر در انحصار مريم بود
محو شب مانده بودم و مبهوت ، از خيالي که با تو زيبا شد
قد کشيدي از عمق احساسم ، لرز قلبم چو شانه بم بود
بين عقل و جنون غزل روييد ، شانه در شانه خستگي خوابيد
دست عشقت چه قدرتي دارد ، کارد آن سوي استخوانم بود
چشم هايت مرا صدا مي کرد ، روح من سر به زير مي انداخت
رد شدم آزمون جرات را ، درصد عشق بازي ام کم بود
ماه بين من و تو قسمت شد ، عشق از روي سادگي خنديد
جاي انگشت هاي حوا ماند … روي سيبي که دست آدم بود ….
” عباس کريمي “
آوای باد انگار، آوای خشکسالیست
دنیا به این بزرگی، یک کوزه ی سفالیست
باید که عشق ورزید، باید که مهربان بود
زیرا که زنده ماندن، هر لحظه احتمالیست…!
موقع “نماز” که می شود…
فرشته چپ و راست عزا می گیرند…
“ایاک نعبد” را
جزء حرف های خوبمان بنویسند
یا دروغ هایمان…!!!
(ایاک نعبد بر زبان و دل
در خیال این و آن)
بسیار زیبا..
درود