ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را - کافه تنهایی

کافه تنهایی

ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را

شه چو عجز آن حکیمان را بدید

پا برهنه جانب مسجد دوید

 

رفت در مسجد سوی محراب شد

سجده‌گاه از اشک شه پر آب شد

 

چون به خویش آمد ز غرقاب فنا

خوش زبان بگشاد در مدح و دعا

 

کای کمینه بخششت ملک جهان

من چه گویم چون تو می‌دانی نهان

 

ای همیشه حاجت ما را پناه

بار دیگر ما غلط کردیم راه

 

لیک گفتی گرچه می‌دانم سرت

زود هم پیدا کنش بر ظاهرت

 

چون برآورد از میان جان خروش

اندر آمد بحر بخشایش به جوش

 

درمیان گریه خوابش در ربود

دید در خواب او که پیری رو نمود

 

گفت ای شه مژده حاجاتت رواست

گر غریبی آیدت فردا ز ماست

 

چونک آید او حکیمی حاذقست

صادقش دان کو امین و صادقست

 

در علاجش سحر مطلق را ببین

در مزاجش قدرت حق را ببین

 

چون رسید آن وعده‌گاه و روز شد

آفتاب از شرق اخترسوز شد

 

بود اندر منظره شه منتظر

تا ببیند آنچ بنمودند سر

 

دید شخصی فاضلی پر مایه‌ای

آفتابی درمیان سایه‌ای

 

می‌رسید از دور مانند هلال

نیست بود و هست بر شکل خیال

 

نیست‌وش باشد خیال اندر روان

تو جهانی بر خیالی بین روان

 

بر خیالی صلحشان و جنگشان

وز خیالی فخرشان و ننگشان

 

آن خیالاتی که دام اولیاست

عکس مه‌رویان بستان خداست

 

آن خیالی که شه اندر خواب دید

در رخ مهمان همی آمد پدید

 

شه به جای حاجبان فا پیش رفت

پیش آن مهمان غیب خویش رفت

 

هر دو بحری آشنا آموخته

هر دو جان بی دوختن بر دوخته

 

گفت معشوقم تو بودستی نه آن

لیک کار از کار خیزد در جهان

 

ای مرا تو مصطفی من چو عمر

از برای خدمتت بندم کمر

دسته بندی : مولوی
بازدید : 804
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب


:ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

 

کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید