طوفان حادثات

کافه تنهایی

طوفان حادثات

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

 

آگه ز روزگار پریشان ما نبود

هر دل که روزگار پریشان نداشته است

 

از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت

صبح بهار این لب خندان نداشته است

 

ما را دلی بود که ز طوفان حادثات

چون موج یک نفس سر و سامان نداشته است

 

سر بر نکرد پاک نهادی ز جیب خاک

گیتی سری سزای گریبان نداشته است

 

جز خون دل ز خوان فلک نیست بهره ای

این تنگ چشم طاقت مهمان نداشته است

 

دریا دلان ز فتنه ایام فارغند

دریای بی کران غم طوفان نداشته است

 

آزار ما بمور ضعیفی نمی رسد

داریم دولتی که سلیمان نداشته است

 

غافل مشو ز گوهر اشک رهی که چرخ

این سیمگون ستاره بدامان نداشته است

بازدید : 279
برچسب ها : , , , , , , , , , , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب


:ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

 

کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید