شد ختم دگر نبوت شعر به من - کافه تنهایی

کافه تنهایی

شد ختم دگر نبوت شعر به من

شعر

تا نسبت کرد اخوت شعر به من

می فخر کند ابوت شعر به من

بفزود چو کوه قوت شعر به من

شد ختم دگر نبوت شعر به من

[مسعود سعد سلمان]

بازدید : 2439
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    هوا اینجا نفسگیره
    صدام از بغض میگیره
    غم کی مثل من اینجا
    به این اندازه دلگیره

    هنوز حس میکنم گاهی
    کنار من همینجایی
    ولی تقدیر من میگه
    که اینجا نیست
    تنهایی

    ♫♫♫

    چه آسون آرزوهاتو تو دست غصه جا دادی
    حقیقت اینه که دیگه تو با این خاک همزادی

    دارم میرم بدون تو
    بدون انتظار تو
    فقط با خاطرات تو
    فقط با یادگار تو
    دارم میرم بدون تو
    بدون انتظار تو
    فقط با خاطرات تو
    فقط با یادگار تو

    ♫♫♫

    چجوری روبرو شم با نگاه پُر سوالی که
    تورو میخواد و کم داره تو اینروزا که تاریکه
    چجور پنهون کنم رفتی چقدر این درد سنگینه
    تظاهر کردنش سخته چقدر این غصه غمگینه

    دارم میرم بدون تو
    بدون انتظار تو
    فقط با خاطرات تو
    فقط با یادگار تو
    دارم میرم بدون تو
    بدون انتظار تو
    فقط با خاطرات تو
    فقط با یادگار تو

    تکست آهنگ نفس گیر مسعود سعیدی

    Edit by : texahang

  • گلبهار :

    ی تو بهار عشق من پل سرنوشت من
    منو رسوند به قلب تو تو شدی بهشت من
    هرچقدم دعا کنم شکر به اون خدا کنم
    باز نمیدونم دینمو کجا بهت ادا کنم
    ای تو همه وجود من همه آرزوی من
    تو بودی و تو اومدی دیگه جستجوی من
    معنی نداره بعد از این تو آسمون یا رو زمین
    نمیتونم پیدا کنم کسی رو بهتر از بهترین

    چقدر خوشبخته این دله که شد وابسته ی دله تو
    دلم درگیره عادتته به سلامتی عشقای نو
    مستم من امشب چه حالی دارم
    دنیا به کامو عشقم کنارم
    میبینمو میبینمو باور ندارم

    ♫♫♫

    وقتی بهار ما گذشت رفت و دوباره برنگشت
    همین شبای عاشقی یه روز که شد یه سرگذشت
    اونوقت میگیرم دست تو نمیذارم تنها بشی
    کنار تو تا واپسین نفس های زندگی

    چقدر خوشبخته این دله که شد وابسته ی دله تو
    دلم درگیره عادتته به سلامتی عشقای نو

    مستم من امشب چه حالی دارم
    دنیا به کامو عشقم کنارم
    میبینمو میبینمو باور ندارم

    تکست آهنگ مستم من امشب فرشید امین

    Edit by : texahang

  • گلبهار :

    ای تو بهار عشق من پل سرنوشت من
    منو رسوند به قلب تو تو شدی بهشت من
    هرچقدم دعا کنم شکر به اون خدا کنم
    باز نمیدونم دینمو کجا بهت ادا کنم
    ای تو همه وجود من همه آرزوی من
    تو بودی و تو اومدی دیگه جستجوی من
    معنی نداره بعد از این تو آسمون یا رو زمین
    نمیتونم پیدا کنم کسی رو بهتر از بهترین

    چقدر خوشبخته این دله که شد وابسته ی دله تو
    دلم درگیره عادتته به سلامتی عشقای نو
    مستم من امشب چه حالی دارم
    دنیا به کامو عشقم کنارم
    میبینمو میبینمو باور ندارم

    ♫♫♫

    وقتی بهار ما گذشت رفت و دوباره برنگشت
    همین شبای عاشقی یه روز که شد یه سرگذشت
    اونوقت میگیرم دست تو نمیذارم تنها بشی
    کنار تو تا واپسین نفس های زندگی

    چقدر خوشبخته این دله که شد وابسته ی دله تو
    دلم درگیره عادتته به سلامتی عشقای نو

    مستم من امشب چه حالی دارم
    دنیا به کامو عشقم کنارم
    میبینمو میبینمو باور ندارم

    تکست آهنگ مستم من امشب فرشید امین

    Edit by : texahang

  • ارام :

    سلام خسته نباشید.
    من اومدم

    • کافه تنهایی :

      :flr

    • گلبهار :

      سلام آرام عزیز خداروشکر اومدی :flr

      • ارام :

        سلام گلبهار جان خوبی؟
        دلم براتون یه ذره شده بود. :n :n :n
        سعی میکنم که دیگه نرم :pr

        • گلبهار :

          سلام آرام مرسی ولی دپرس شدم تنهایی خصوصا حرفای کافه چی بددددد ادمو ناراحت میکنه اینجا تنها محفل گرمیه که میزبان غم و شادیهامون هس من به محیط اینجا عادت کردم برام سخته اگه کافه پابرجا نباشه

          • کافه تنهایی :

            درود

            از اینکه کافه پابرجا می مونه خیالتون راحت باشه :flr

            مطمئن باشید به زودی همه چی رو به راه میشه بهتون قول می دیم :flr

          • ارام :

            اره عزیزم موافقم واقعا محفل گرمیه.
            ولی من مشکل داشتم نشد که بیام.
            بقیه کجان؟
            چرا نیستن؟

  • ارام :

    و چنان ارامم که کسی فکر نکرد
    زیر خاکستر ارامش من چه هیاهویی ست…

  • ارام :

    خوشبخت
    خاظراتیست که بوسه های تو را دارد…

  • ارام :

    لبخند که میزنی گیج میزند
    انعکاس چشمانم…

  • ارام :

    خراب برهنگی نفس هایت می شوم
    آن لحظه
    که طاقت
    کم می آوری
    و
    پیله ی آغوشت تنیده می شود
    برایم

  • ارام :

    رقص را تجربه کن بر پیچ و تاب تنم
    تنها جامه من
    تن توست
    در این سیاهی مبهم

  • ارام :

    می شنوی؟؟؟؟؟؟؟
    دیگر صدای نفسم نمیاید…
    به دار کشیده مرا بغض نبودنت

  • ارام :

    آنکس که توی دل آدم می افتد را…
    اگر ماند………..
    باید زندگی اش کرد…
    نفش کشید…بویش کرد…بوسیدش…
    و اگر رفت…
    فقط می توان عاشقانه سرودش…
    شعرش کرد…
    با دلتنگی های مدام…با انتظار…با بغض…
    با سر دردهای نا تمام…

  • sara :

    مثل ماهی که شب از حوضچه جان می گیرد 
    قلب من لحظه ای از تو ضربان می گیرد 
    پیش تو دفترم از حس تغزل پرشد
     طبع شعرم تو که باشی جریان می گیرد 
    از تب عشق گریزان شدم اما با تو 
    کوه خاموش که باشد فوران می گیرد  
    سبک نقاشی چشمان سیاهت سخت است 
    چند سالی ست دل فرشچیان می گیرد 
    آرش از پلک تو سر نیزه و انگار هنوز 
    دارد از حالت ابروت کمان می گیرد . .
     تا شکارم بکنی آه . . . که عاشق شده ام 
    تیر تو قلب مرا باز نشان می گیرد
     شده ام بره در آغوش تو گیر افتادم
     آه . . یکروز تورا آه شبان می گیرد
     زهرا غفاری(زیباترین اشعار عاشقانه معاصر)
    سلام به همهههههههههههه: دلم.. براتون ..خیلی ..تنگ.. شده بود…….. خیلی :sd :flr

  • sara :

    گر چه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
    دل بکن! آینـــه این قدر تماشایـــــی نیست
    حاصل خیــــره در آیینـــه شدنهـا آیا
    دو برابر شدن غصه ی تنهایی نیست؟!
    بــی‌سبب تا لب دریا مکشان قایـــق را
    قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست
    آه  در  آینـــه  تنهـــا  کدرت  خواهد  کـــرد
    آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست
    آن که یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
    حال وقتــی بـــه لب پنجـــره مــی‌آیــــی نیست
    خواستم با غم عشقش بنویسـم شعری
    گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست
    (فاضل نظری)

  • ارام :

    بی رحمی بزرگی ست
    که روزگار
    اجازه دوست داشتن
    و خواستن کسی را به ما بدهد
    اما اجازه
    داشتنش را…

  • ارام :

    بیزار باش از معشوقی که اسم هرزه گی هایش را بگذارد آزادی…
    اسم نگرانی هایت را بگذارد گیر دادن…
    و برای بی تفاوتی هایش اعتمادداشتن به تو را بهانه کند…
    بیزار باش رفیق…

  • ارام :

    دیگر از میم مالکیت استفاده نمی کنم
    خداحافظ عزیزش……….

  • گلبهار :

    تو تمام پرنده ها بودی
    اگر صدایت می زدم
    آسمان از پرواز خالی می شد
    شاخه ها از رفت و آمد
    شهر از خال خالی های سیاه روی روسری اش ..

    اگر صدایت می زدم
    تنهایی می رفت
    در حنجره ی باغچه بپیچد …

    من دوستت دارم
    اما رهایت می کنم .

    “فرناز خان احمدی “

  • گلبهار :

    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﻨﺎﺭِ ﺳﻮﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ میﺗﺮﺳﻢ
    ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ
    ﻭﺍﺳﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺍﻧﮑﺎﺭِ ﺩﻝ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ …!

    “فروغ فرخزاد”

  • گلبهار :

    تا تو حريف من شدي اي مه دلستان من
    همچو چراغ مي جهد نور دل از دهان من

    ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو
    دل شده ست سر به سر آب و گل گران من

    پيشتر آ دمي بنه آن بر و سينه بر برم
    گر چه که در يگانگي جان تو است جان من

    در عجبي فتم که اين سايه کيست بر سرم
    فضل توام ندا زند کان من است آن من

    از تو جهان پربلا همچو بهشت شد مرا
    تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من

    تاج من است دست تو چون بنهيش بر سرم
    طره توست چون کمر بسته بر اين ميان من

    عشق بريد کيسه ام گفتم هي چه مي کني
    گفت تو را نه بس بود نعمت بي کران من

    برگ نداشتم دلم مي لرزيد برگ وش
    گفت مترس کآمدي در حرم امان من

    در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهي
    تا همه شب نظر کني پيش طرب کنان من

    بر تو زنم يگانه اي مست ابد کنم تو را
    تا که يقين شود تو را عشرت جاودان من

    سينه چو بوستان کند دمدمه بهار من
    روي چو گلستان کند خمر چو ارغوان من

    مولانا

  • گلبهار :

    آغوش من دروازه های تخت جمشید است
    می خواستم تو پادشاه کشورم باشی
    آتش کشیدی پایتخت شور و شعـرم را
    افسوس که می خواستی اسکندرم باشی

    این روزها حتی شبیه سایه ات هم نیست
    مردی که یک شب بهترین تعبیر خوابم بود
    مردی که با آن جذبه ی چشمِ رضاخانیش
    یک روز تنها علت کشف حجابم بود …

    در بازوانت قتلگاه کوچكی داری
    لبخند غارت می کند آن اخم تاتاریت
    بر باد دادی سرزمین اعتمادم را
    با ترکمنچای خیانت های قاجاریت

    در شهرهای مرزی پیراهنم جنگ است
    جغرافیای شانه هایت تکیه گاهم نیست
    دارم تحصن می کنم با شعر بر لبهات
    هر چند شرطی بر لب مشروطه خواهم نیست

    من قرنها معشوقه ی تاریخی ات بودم
    دیگر برای یک شروع تازه فرصت نیست
    من دوستت دارم … بغل کن گریه هایم را
    لعنت به تاریخی که حتی درس عبرت نیست ..

    { رویا ابراهیمی }

  • گلبهار :

    ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید !
    می توان از تـو فقط دور شد و آه کشید

    تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
    شادی بلبل از آنست که بو کرد و نچید ..

    { کاظم بهمنی }

  • گلبهار :

    توبه ها کردم و افسوس نمیدانستم
    آخرین مرحله ی کفر ، مسلمانی بود
    همه ی مصر به دنبال زلیخا بودند
    حیف ، دیوانه ی یک برده ی کنعانی بود ..

    { مرتضی عابدپور لنگرودی }

  • گلبهار :

    آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن
    آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه
    سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
    ” دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه ”

    { حامد عسكری }

  • گلبهار :

    پشت باران شبانه كه تو را كم دارم
    نكند خواب عزيزی كـه نيامد باشی
    مثل يک بـوسه شبيه نفس تازه ی صبـــح
    خوبی و خوب تر آن است كه ممتد باشی

    { ابراهیم واشقانی فراهانی }

  • گلبهار :

    موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد
    رود را از جگر کوه به دریا بکشد
    گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
    شب که اینقدر نباید به درازا بکشد ..

    خود شناسی قدم اول عاشق شدن است
    وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد ..

    { فاضل نظری }

  • گلبهار :

    راندند مردم از دل پرکینه ، عشق را …
    گفتند : جای مست در این خانقاه نیست
    دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی ست
    شطرنج مسخره ست زمانی که شاه نیست

    افسرده می شوی اگر ای دوست حس کنی
    جز میله های سرد قفس تکیه گــاه نیست
    در عشق آن که یکسره دل باخت ، برده است
    در این قمار صحبتی از اشتبـاه نیست …

    { علیرضا بدیع }

  • گلبهار :

    کافه را گرد دلتنگی گرفته
    صندلی های خالی…
    و فنجان هایی از تنهایی لبریز !
    .

  • گلبهار :

    حوصله ام برفی ست!
    با یک عالمه قندیل دلتنگی,
    از گوشه های دلم آویزان!
    آهای!
    کافی ست ” کمی “ها کنی که ” آب”شوم!

  • گلبهار :

    نمیدانم چرا ،
    اما برایت سخت دلتنگم
    در این مسلک که صورت های بی احساس بسوی قلب های ساده می تازند
    من اینجا در صف مرگ شقایق ها برای رنگ چشمان تو دلتنگم . . .
    .

  • گلبهار :

    هوا سرد است
    من از عشق لبریزم
    چنان گرمم
    چنان با یاد تو در خویش سرگرمم
    که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است
    هوا سرد است اما من
    به شور و شوق دلگرمم
    چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟
    تو را هر شب درون خواب می‌بینم…
    تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم
    و وقتی از میان کوچه می‌آیی
    و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم
    به خود آرام می‌گویم:
    دوباره خواب می‌بینم!
    دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد
    بیا…
    من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم
    لیلا مؤمن‌پور
    .

  • گلبهار :

    باز امشب ای ستاره تابان نیامدی

    باز ای سپیده شب هجران نیامدی

    شمعم شکفته بود که خندد به روی تو

    افسوس ای شکوفه خندان نیامدی

    زندانی تو بودم و مهتاب من چرا

    باز امشب از دریچه زندان نیامدی

    با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز

    چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی

    شعر من از زبان تو خوش صید دل کند

    افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی

    گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه

    نامهربان من تو که مهمان نیامدی

    خوان شکر به خون جگر دست می دهد

    مهمان من چرا به سر خوان نیامدی

    نشناختی فغان دل رهگذر که دوش

    ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی

    گیتی متاع چون منش آید گران به دست

    اما تو هم به دست من ارزان نیامدی

    صبرم ندیده ای که چه زورق شکسته ایست

    ای تخته ام سپرده به طوفان نیامدی

    در طبع شهریار خزان شد بهار عشق

    زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی

  • ALIREZA. RG :

    ساکت که میمانی می گذارند پای حرف نداشتنت:
    اما نمی دانند که جان می کنی تا حرمت ها را نگهداری
    و اینگونه است که در خود می شکنی…

  • ALIREZA. RG :

    چند تکه از تو

    پریشان افتاد

    ته فنجانی که فالم را می گرفت…

    می گفت آرام نیستی!

    و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…

    من مرده ام… به نسیم خاطره ای، گاهی تکانی می خورم…
    همین.

  • الهه :

    آرام می آیم همانجای همیشگی،
    سر همان ساعت همیشگی
    با همان شوق که می شناسیش با خودم حرف می زنم…
    برای خودم خاطره تعریف می کنم…
    و بی صدا مثل همیشه می روم…
    بی آنکه تو آمده باشی…!


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید