شاهکار تنهایی - کافه تنهایی

کافه تنهایی

شاهکار تنهایی

شاهکار تنهایی
درد تنهایی کشیدن
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی‌ روی کاغذِ سفید
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی…!
و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم
خریده ام…

تو هر چه میخواهی‌ مرا بخوان
دیوانه
خود خواه
بی‌ احساس…….

نمیــــــــفروشــــــــــم​..!

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1564
برچسب ها : , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • .erfan :

    بین مرگ و زندگی جایی ست …
    که من سال هاست …
    به آن پناه برده ام !

  • .erfan :

    سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای
    آهسته می تراود از این غم ترانه ای
    باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
    دارم هوای گریه خدایا ! بهانه ای … :(

  • گلبهار :

    پشت تنهایی این پنجره ها

    چه به صف آمده غم های دلم

    یک نفر نیست مگر پنجره را باز کند

    قصه دیدنم آغاز کند؟

    دلم از پرده به جان آمد و از شیشه شکست

    چشم من خیره به راه ، ز دلم می پرسد

    آخه باید ز کجا تا به کجا..؟

    تا به کی تکیه به دیوار در این چلّه نشست؟

    در دلم پنجره ای رنگ سکوت است

    سکوت …!
    (وبلاگ تنهایی)

  • گلبهار :

    امشب تنم خمیده و خوابم نمی برد
    روزم به شب رسیده و خوابم نمی برد
    از ابر پاره پاره غمهای بیشمار
    یک قطره غم چکیده و خوابم نمی برد
    یا خواب من ز غصه به روحم رسیده است
    یا از سرم پریده و خوابم نمی برد
    یا پشت چشم پنجره ی فولاد آسمان
    آه تو را شنیده و خوابم نمی برد
    پیراهن عزیز مرا گرگ عاشقی
    از رو به رو دریده و خوابم نمی برد
    صدها ستاره می شمرم تا دوباره باز
    سر می زند سپیده و خوابم نمی برد
    فریاد میزنم که خدا بشنود چرا؟؟
    من شانه ام خمیده و خوابم نمی برد..
    (وبلاگ عطر گل تنهایی)

  • گلبهار :

    سر می کشم در آینه حیرانم از خودم

    بر من چه رفته است که پنهانم از خودم؟

    خود را مرور می کنم و فکر می کنم

    من جز حدیث رنج چه می دانم از خودم

    عمریست هرچه می کشم از خویش می کشم

    باید دوباره روی بگردانم از خودم

    آن رهبرم که گرچه همه رهروم شدند

    بر گشته در هوای تو ایمانم از خودم

    باید دگر به خویش بگویم که عاشقم

    تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم

    از تن به تیغ عشق سرم را جدا نما

    تا چهره ای دوباره برویانم از خودم

    هر روز می روم سر آن کوچه ی قدیم

    آنقدر پر شتاب که که می مانم از خودم

    شاید دگر نبینیم اما برای توست

    این آخرین ترانه که می خوانم از خودم

    امشب چگونه از تو بگویم، چگونه آه…

    چیزی ندارم از تو پشیمانم از خودم

    شعری از شاعر معاصر محمد سعید میرزایی
    (این شعر از وبلاگ عطر گل تنهایی تقدیم به خودم :-D )

  • گلبهار :

    بـا اینکـه میدانـم نمـی آیـی ولـی هـر صبـح

    بـا عشـقِ دیـدار تـو بـر میخـیزم از بـستر

    پیراهنــی از جـنس احسـاس تـو میپـوشـم

    شـالـی بـه رنـگ چشـمهـایت میـکنـم بـر ســر

    مـی ایستـم در آینـه ، میبینمت هـر روز

    میخنـدی و حـال و هـوایـم میشـود بهتـر

    میخنـدی و میگریـم و آرام میگـویـم :

    بـی تــو چگونـه زنده باشـم من ؟ بگـو دیگـر !

    مـن در خیـالـم با تـو عمـری زندگـی کـردم

    مـن در خیـالـم، بـودنت را کـرده ام بـاور

    هـر شـب میـان خوابهـایـم از لبـان تـو

    زیبـاتـرین لبخنـدهـا را کـرده ام نـوبـر

    در عشـق بازی در خـیالـم با تـو فـهمیـدم

    گـرمـای آغـوش تـو یعنـی اوج شـهریـور

    سـخت اسـت بـاور کـردنش امـا بـه غیـر از تــو

    راهـی نـدارد رو به دنیـایـم کسـی دیگــر

    سـخت اسـت بـی تـو، بـا تـو تنهـا زنـدگـی کـردن

    این انتظـار کهنـه مـن را میکشـد آخـــر …

    .(وبلاگ غروب ارزوها)

  • milad :

    سلام
    مطالبتون حرف نداره
    راستش یه جوری حرف دل منه
    با اجازه شما ونظر دهندهاتون من بعضی از مطالبو ویا نظرات را روی وبلاگم استفاده میکنم
    ولی برای این که وجدانمم راحت باشه لینک سایتتون رو گذاشتم روی وبلاگم
    خیلی خیلی ملسی :flr :flr :flr :flr :flr

  • گلبهار :

    از صدایم اشک می بارد
    آه من تنهاترین، تنهای این دنیام
    هیچ یاری، مهربانی، هیچ همدردی
    نیست حتی سایه ای اینجا
    قلب من عمریست بغضش را فروخورده
    اشک های تلخ من هم سخت، تکراریست
    هستم اما از تهی هم نیست تر، گویا
    بودنم همرنگ مرگی ممتد و جاریست

  • گلبهار :

    گر كه گل رود از باغ باغبانان چه كند ؟

    چو بي بهار شود با غم خزان چه كند ؟

    كسي كه مهر گل از دل نميتواند كند

    به باغ خشك در ايام مهرگان چه كند

    به گريه زنگ غم از دل بشوي و شادان باش

    دل گرفته غم خفته را نهان چه كند ؟

    (مهدی سهیلی)

  • Mehraban :

    ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻤﺎﻧﻢ، ﺭﻓﺘﻢ،
    ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﻭم، ﻣﺎﻧﺪﻡ
    ﻧﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺎﻧﺪﻥ،
    ﻣﻬﻢ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩﻡ
    ﺍﯾﻦ آیینه ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺣﺎﻻ ﺑﮕﻮ ﺳﻬﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ “ ﺗﻮ” ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ ؟

  • erfan :

    آخ…این متن و من خیلی دوست دارم… :flr
    ممنون از انتخاب زیباتون…

  • گلبهار :

    وقتی که تو نیستی

    من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را

    گریه می کنم

    فنجانی قهوه در سایه های پسین،

    عاشق شدن در دی ماه

    مردن به وقتِ شهریور

    وقتی که تو نیستی

    هزار کودک گمشده در نهان من

    لای لای مادرانه تو را می طلبند.

    “سید علی صالحی”

  • گلبهار :

    عطش کهنه ی من باز به آبی نرسید

    داد این مردم خسته به جوابی نرسید

    همه جا شکل گناه است در آیینه ی روز

    باور ساده ام حتی به سرابی نرسید

    داغ ها پشت سر هم ، رو به تقدیر زمان

    دل بسوزاند و بجز فکر خرابی نرسید

    آه… از این همه تکرار، دلم مرد چرا

    زین همه زیستنم لحظه ی نابی نرسید.

    “هادی جعفری”

  • گلبهار :

    وقتی که قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،

    وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌

    و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشکند …

    وقتی احساس‌ میکنیم

    بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است

    و رنج‌ها بیشتر از صبرمان …

    وقتی امیدها ته‌ میکشد

    و انتظارها به‌ سر نمیرسد …

    وقتی طاقتمان تمام‌ میشود

    و تحمل مان‌ هیچ …

    آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم

    و مطمئنیم‌ که‌ تو

    فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی …

    آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم

    و تو را میخوانیم …

    آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ میکشیم

    تو را گریه ‌میکنیم …

    و تو را نفس میکشیم …

    وقتی تو جواب ‌میدهی،

    دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاک‌ میکنی …

    و یکی یکی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری …

    گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز میکنی

    و دل شکسته‌مان‌ را بند میزنی …

    سنگینی ها را برمیداری

    و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی …

    بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی

    و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند …

    خواب‌هایمان‌ را تعبیر میکنی،

    و دعاهایمان‌ را مستجاب …

    آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛

    قهرها را آشتی میدهی

    و سخت‌ها را آسان

    تلخ‌ها را شیرین میکنی

    و دردها را درمان

    ناامیدی ها، همه امید میشوند

    و سیاهی‌ها سفید سفید …

  • گلبهار :

    خداوندا نمی دانم …

    خداوندا نمی دانم …
    در این دنیای وانفسا كدامین تكیه گاه را تكیه گاه خویش سازم
    نمی دانم خداوندا…نمی دانم
    دراین وادی كه عالم سر خوش است و جای خوش دارد
    كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
    نمی دانم خداوندا
    به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم
    و می گریم خداوندا
    دگر گیجم خداوندا
    خداوندا تو راهم ده پناهم ده
    امیدم ده خداوندا كه دیگر نا امیدم من و می دانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستم بار است
    ولیكن من كه می دانم
    دگر پایان پایانم
    و می دانم كه آخر بغض پنهانی مرا بی جان و تن سازد
    چرا پنهان كنم دردم؟
    چرا با كس نگویم من؟
    چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
    همه یاران به فكر خویش ودر خویش اند گهی پشت وگهی پیش اند
    ولی در انزوای این دل تنهاچرا یاری ندارم من كه دردم را فرو ریزد؟
    دگر هنگامه تركیدن این درد پنهان است
    خداوندا نمی دانم نمی دانم
    ونتوانم به كس گویم… نمی دانم خداوندا
    فقط می سوزم ومی سازم وبادرد پنهانی
    بسی من خون دل دارم ولی بی آب وگل دارم
    به پوچی ها رسیدم من
    به این دوران نامردی رسیدم من
    نمی دانم…
    نمی جویم…
    نمی پرسم…
    نمی گویند…
    نمی جویند…
    جوابی را نمی دانند…
    سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
    چرا من غرق در خویشم؟
    چرا بی گانه از خویشم؟
    خداوندا رهایی ده
    كلام آشنایی ده
    خداوندا آشنایم ده… خداوندا پناهم ده…امیدم ده…
    خداوندا در هم شكن این سد راهم را كه دیگر خسته از خویشم
    كه دیگر بی پس و پیشم
    فقط از ترس تنهایی
    هر از گاهی چو درویشم و صوتی زیر لب دارم
    وبا خود میكنم نجوای پنهانی…كه شاید گیرم آرامش
    ولی آن هم علاجی نیست
    و درمانم فقط درمان بی دردیست
    و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانی ست :flr

  • گلبهار :

    گاهی از غصّه ی یک فاجعه دلگیر ترم

    گاهی از گریه ی پاییز سرازیر ترم

    خسته ام خسته تر از دغدغه های شب و روز

    از سفید عبث موی دلم پیر ترم

    کارم از غصه ی بی پایه و ناچیز گذشت

    گاهی از آه فلک نیز فرا گیرترم

    دزد دوران نفس تازه ی دل برده کنون

    از صدای بم یک بغض نهان زیر ترم

    بخت از زودترین لحظه به من پشت نمود

    من به اجبار قضا از همگان دیر ترم

    خاک خشکیده شده قلب من اما در چشم

    دائم از سیلی و بی مهری تقدیر، ترم
    (وبلاگ غمکده عشق)

  • گلبهار :

    غم روی جوانی کرده پیرم
    که نزدیک است از شوقش بمیرم
    خردمندان همه دیوانه گردند
    اگر بینند یار بی‌نظیرم
    دل و جان من از شادی هدف بود
    چو چشم مست او میزد به تیرم
    مرا بی‌دوست خوابی نیست، هرچند
    کنی بستر ز خارا یا حریرم
    به عهد کودکی هم دایهء من
    به شهد عشق می‌آمیخت شیرم
    ز بند هر که گوئی می‌گریزم
    ولی از دام زلفت ناگزیرم

  • گلبهار :

    گـاه دلم می گیرد

    گـاه زندگی سخت می شود

    گـاه تنها , تنهایی آرامـش می آورد

    گـاه گـذشته اذیتم می کند

    این`گـاه هـا`… گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـب من میشوند

    ✿ آنوقت بـغـض گـلـویـم را میگیرد !

    ✿ درست مـثـل هـمین روزها…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید