بایگانی‌های هلالی جغتایی - کافه تنهایی

کافه تنهایی

گه‌گهم خوانی و گویی که چه حالست تو را؟ – ۷

گه‌گهم خوانی و گویی که چه حالست تو را؟

حال من حال سگان، این چه سوال است تو را؟

 

می‌کنم یاد تو و می‌روم از حال به حال

من به این حال و نپرسی که: چه حالست تو را؟

 

سال‌ها شد که خیال کمرت می‌بندم

هرگزم هیچ نگفتی: چه خیالست تو را؟

 

ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش

که هنوز اول نوروز جمالست تو را

 

وصف حسن تو چه گویم؟ که ز اسباب جمال

هر چه باید همه در حد کمالست تو را

 

نوبت کوکبهٔ ماه منست، ای خورشید

بیش از این جلوه مکن، وقت زوال است تو را

 

عمر بگذشت، هلالی، به امید دهنش

خود بگو: این چه تمنای محالست تو را؟

بازدید : 302

از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را – ۶

از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را

که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را

ز دست ما اگر پابوس خوبان بر نمی‌آید

همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس ما را

به راه محمل جانان چنان بی‌خود نیم امشب

که هوش رفته باز آید به فریاد جرس ما را

به آب چشم ما پرورده شد خار و خس کویش

ولی گل‌های حسرت می‌دمد زان خار و خس ما را

گر از دل هر نفس این آه عالم‌سوز برخیزد

کسی دیگر نخواهد ساخت با خود هم‌نفس ما را

ز دست ما کشیدی طره و صد جا گره بستی

که کوته گردد و دیگر نباشد دسترس ما را

هلالی، روزگاری شد که دور از گلشن رویش

فلک دل تنگ می‌دارد چو مرغان قفس ما را

بازدید : 326

ز روی مهر اگر روزی ببینی یک دو شیدا را – ۵

ز روی مهر اگر روزی ببینی یک دو شیدا را

به ما هم گوشهٔ چشمی، که شیدا کرده‌ای ما را

 

به هر جا پا نهی آن جا نهم صد بار چشم خود

چه باشد؟ آه! اگر یک‌باره بر چشمم نهی پا را

 

مرا گر در تمنای تو آید صد بلا بر سر

ز سر بیرون نخواهم کرد هرگز این تمنا را

 

چو در بازار حسن از یک طرف پیدا شدی، ناگه

خریداران یوسف برطرف کردند سودا را

 

شنیدم این که: فردا ماه من عزم سفر دارد

بمیرم کاش امروزت، نبینم روی فردا را

 

هلالی را به یک دیدن غلان خویشتن کردی

عجب بیناییی کردی، بنازم چشم بینا را

بازدید : 356

به چشم لطف اگر بینی گرفتاران رسوا را – ۴

به چشم لطف اگر بینی گرفتاران رسوا را

به ما هم گوشه چشمی که رسوا کرده‌ای ما را

 

پس از مردن نخواهم سایهٔ طوبی ولی خواهم

که روزی سایه بر خاکم فتد آن سروبالا را

 

حذر کن از دم سرد رقیب، ای نوگل خندان

که از باد خزان آفت رسد گلهای رعنا را

 

دلا، تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان

که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را

 

زلال خضر باشد خاک پایت، جای آن دارد

که ذوق خاک‌بوسی بر زمین آرد مسیحا را

 

هلالی را چه حد آن که بر ماه رخت بیند؟

به عشق ناتمام او چه حاجت روی زیبا را؟

بازدید : 331

ای نور خدا در نظر از روی تو ما را – ۳

ای نور خدا در نظر از روی تو ما را

بگذار که در روی تو ببینیم خدا را

تا نکهت جان‌بخش تو همراه صبا شد

خاصیت عیسی‌ست دم باد صبا را

هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند

حیف است که بر خاک نهی آن کف پا را

پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم

هرگز اثری بهتر از این نیست دعا را

می‌خواستم آسوده به کنجی بنشینم

بالای تو ناگاه برانگیخت بلا را

آن روز که تعلیم تو می‌کرد معلم

بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟

گر یار کند میل، هلالی، عجبی نیست

شاهان چه عجب گر بنوازند گدار را؟

بازدید : 311

سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا – ۲

سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا

آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا

 

از من امروز جدا می‌شود آن یار عزیز

همچو جانی که شود از تن بیمار جدا

 

گر جدا مانم از او خون مرا خواهد ریخت

دل خون‌گشته جدا، دیدهٔ خون‌بار جدا

 

زیر دیوار سرایش تن کاهیدهٔ من

همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا

 

من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر

کی توانم که شوم از تو به یک بار جدا؟

 

دوستان، قیمت صحبت بشناسید، که چرخ

دوستان را ز هم انداخته بسیار جدا

 

غیر آن مه، که هلالی به وصالش نرسید

ما درین باغ ندیدم گل از خار جدا

بازدید : 366

مه من، به جلوه‌گاهی که تو را شنودم آن‌جا – ۱

مه من، به جلوه‌گاهی که تو را شنودم آن‌جا

جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آن‌جا؟

گه سجده خاک راهت به سرشک می‌کنم گل

غرض آن‌که دیر ماند اثر سجودم آن‌جا

من و خاک آستانت، که همیشه سرخ‌رویم

به همین قدر که روزی رخ زرد سودم آن‌جا

به طواف کویت آیم، همه شب، به یاد روزی

که نیازمندی خود به تو می‌نمودم آن‌جا

پس ازین جفای خوبان ز کسی وفا نجویم

که دگر کسی نمانده که نیازمودم آن‌جا

به سر رهش، هلالی، ز هلاک من که را غم؟

چو تفاوتی ندارد عدم و وجودم آن‌جا

بازدید : 455





کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید