سلام عزیز مهربون - کافه تنهایی

کافه تنهایی

سلام عزیز مهربون

عاشقانه

سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟
اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟

شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟

اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم

بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی
بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم

اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟

اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟
با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟

طپش طپش با چشمکت، غزل بگم برای تو
با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟

هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم
هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو

اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات
یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات

نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه
ورق ورق نامه بدم بازم برات

همیشه مهربون من! نامه رسید به انتها
فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا

“هر چی با خودم کلنجار رفتم نمیشه شاد بذارم ولی از طرفی کافه نیاز به مطالب شاد هم داره، بعضیا لطفا درک کنن ممنون”

بازدید : 3122
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    O-O بضیا کیان؟؟؟؟؟؟ اشکال نداره من به خودم میگیرم :) شعر زیبایی بود ممنون..شما هم هرچی دلتون خواس بذارید مث همیشه ما شما رو همراهی میکنیم این کافه محاله پستی بذاره که استقبال نشه و این سلیقه خوب شما مدیران گرامی رو میرسونه ممنونم

    • کافه تنهایی :

      نه منظورم از بعضیا کلی بود ، اونایی که به مطالبی از این قبیل عادت ندارند و کمی هم حق دارند.

      و درود
      خوبی از خودتونه ، شما همیشه به ما لطف دارید :flr

  • sara :

    راستش من حرفمو پس گرفتم که گفتم غمگین نذارید
    غمگین و شاد جفتش با هم قشنگه
    به هر حال هر طور خودتون صلاح میدونید همون کارو بکنید.

    • کافه تنهایی :

      درود سارا جان

      تک تک کامنت های شما به کافه جهت می ده و به سمت خوب هدایتش می کنه

      از این بابت ممنونیم :flr

  • sara :

    تو مثل حادثه ی عشق ناگهان و زیبایی
    شبیه صبح گل سرخ دلفریب و رویایی
    تو نا گهانگی شعر را سبب هستی
    دلیل عصمت این واژه های شیدایی
    دوباره پلک غزل می پرد خمار آلود
    دوباره دست دلم را بگیر دریایی !
    بگیر و از عطش چشم خود شرابم ده
    مرا که سهم توام یادگار تنهایی
    تو سر نوشت منی ای سرشته با غزلم!
    که بیت بیت مرا کرده ای فریبایی
    به جرعه جرعه ی چشمت که تشنه خواهد ماند
    تمام دفتر من بی تو ای مسیحایی
    رضا قریشی نژاد

  • sara :

    یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
    دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
    پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
    اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
    یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
    بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
    من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
    خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
    تا از خیال گنگِ رهایی، رها شوم
    بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
    شاید به پاس حرمتِ ویرانه های عشق
    مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
    تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
    رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
    دیگر اسیر آن منِ بیگانه نیستم
    از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
    افشین یدالهی

    • erfan :

      عااالی بود …ممنون
      ………..
      دلم شاد نیست ،
      وقتی که در همین لحظه ،
      حضور نداری …
      حتی زمانی که در یاد من هستی ،
      و با اندیشه ام ،تو را می بینم و لمس می کنم ،
      باز هم، از ” همین لحظه ” هم کمی دور می شوی …
      و من غمگین می شوم …
      باش ،
      در تمامی لحظات من … :flr

  • Mehraban :

    درود کافه جان

    هر چی با خودم کلنجار رفتم نمیشه شاد بذارم …. این یعنی صداقت شما …

    من هم هر چی با خودم کلنجار رفتم نشد که کامنت نگذارم میدونی که کمی گرفتارم …

    کافه جان هر چه دلت می خواهد بگذار ما باهاش طبق دلمون و احساسمون پیش میریم …
    کافه جان غم و شادی مکمل همند، غم نباشه قدر شادی و نمی دونیم، شادی باشه از همه چیز غافل میشیم و حال دوستان غمگینمون و درک نمی کنیم …
    از عشق می نویسیم تا اونایی که عاشق نیستند عشقشون و پیدا کنند …
    از جدایی می نویسیم تا اونایی که طعمش و نچشیدند در عشقشون احتیاط کنند …
    توی این دنیا هیج کس صد در صد شاد نیست … هیچ کس هم صد در صد غمگین نیست ….
    هر چه که احساستون، ندای قلبتون میگه بنویسید ما هم همراهیتون می کنیم …

    کافه جان
    تو از جدایی بنویس ما از عشق
    تو از زخم ما از مرهم
    تو از اشک ما از لبخند
    تو از دوستی بنویس ما از قهر
    تو از شادی ما از غم
    تو از شکیبایی ما از بی قراری …
    بعد کافه تنهایی زیبا که هست زیباتر میشه …

    پایدار و برقرار باشید
    ایام به کامتان :flr

    • کافه تنهایی :

      درود مهربان جان :flr
      ازاینکه با وجود اینکه وقتتون پره بازم وقت گذاشتید بسیار ممنونیم :flr

      بله ، فضای کافه هم کم کم به این موضوع عادت می کنه

      تک تک حرفاتون متین و درست بود

      قدرت بیان خوبی دارید ، تبریک می گم

      و شما به ما لطف داشتید و دارید :flr

      براتون آرزوی سعادت،پیشرفت و موفقیت داریم :flr

      پاینده باشید :flr

      • Mehraban :

        تشکر از شما :flr
        من هم از شما خیلی سپاسگزارم و باز در اینجا از دوستانی که شاید در احساس و بیانشون دخالتی کردم (مخصوصا آقا عرفان) عذرخواهی می کنم. برای شما و تک تک دوستان آرزوی روزهای شاد و خرمی دارم
        در سایه مهر خداوند سعادتمند و نیکبخت باشید :flr

  • Mehraban :

    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻌﺮ، ﯾﮏ آﺗﺸﻔﺸﺎﻥ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻭ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ
    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻓﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﮐﻔﺮ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ

    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺸﻖ ﯾﮏ ﺩﺭﯾﺎ ﻏﺰﻝ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ
    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ، ﯾﮏ ﺣﺲِ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ

    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﺯخم، ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﻍِ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ
    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﻟﻬﺎﯾﻢ ، ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ

    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ آﯾﻪ ﺍﻋﺠﺎﺯ ، ﺍﺯ قرآن ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﯽ
    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﻮﺭﻩ ﺗﻮﺑﻪ، ﻃﻮﺍﻑ ﻭ ﺣﺞ ﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ

    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﺳﺮﺩﯼِ بهمن ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺑﻮﺭﺍﻧﯽ
    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻮﯼ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ،ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺸﻖِ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ

    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﻫﯽِ آﺯﺍﺩ ، ﯾﮏ ﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﯽ
    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ آﻧﮑﻪ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﺧﻼﻑِ ﺭﻭﺩ ﻣﯽ ﺭﺍﻧﯽ

    ﺗﻮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺖ ﺷﮑﻦ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺗﺒﺮ ﻧﺰﺩِ ﻧﻬﺎﻝِ ﺩﻝ
    ﻭ ﻣﻦ ﯾﻌﻨﯽ :
    ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻋﺸﻖ ﭘﺎﺷﯿﺪﻥ ، ﺩِﺭﻭ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ

    “شاعر: ﺍﻣﯿﺮ ﻃﺎﻫﺮﯼ “

    • erfan :

      پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟!…
      تا شرح دهم از همه خلق چرا تو… :flr

      • شبنم :

        با سلام من تازه با وبلاگ آشنا شدم , سروده بسيار زيبايي نوشته ايد ، اميدوارم كه ادامه راه موفق باشيد

  • Mehraban :

    ﻣﺠﻨﻮﻧﻢ ﻭ ﺧــﻮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑـــﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ
    ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺩﻝ ﺍﺯ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺮﯾﺪﻥ

    ﺍﺯ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ آﺯﺭﺩﻥ ﻭ ﻫﯽ ﮐــﻮﺯﻩ ﺷﮑﺴﺘﻦ
    ﺍﺯ ﻣﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﻝ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﭘﺎ ﭘﺲ ﻧﮑﺸﯿﺪﻥ

    ﺩﻝ ﮐﻔﺘﺮ ﻣﺎﺗﻢ ﺯﺩﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ
    ﮐﺎﺭﺵ ﺷﺪﻩ ﺑـﯽ ﻭﺍﻫﻤــﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﻡ ﭘﺮﯾﺪﻥ

    ﭼﻮﻥ ﺳﺮﺥ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﯿﺐ ﺩﺭ آﻏــﻮﺵ ﺩﺭﺧﺘﯽ ،
    ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻥ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﭽﯿﺪﻥ

    آﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﭼﺎﺭﺕ ﺷﺪﻩ ﯾﻮﺳُﻒ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ
    ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑـــﻪ ﻋﺎﺷـﻖ ﺷﺪﻥ ﻭﺟﺎﻣـــﻪ ﺩﺭﯾﺪﻥ

    ﺍﻋﺠﺎﺯ ﺗﻮ ﻣﻐﺮﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﺳﺎﺣﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
    ﻭﺍﺩﺍﺭ ﻧﻤﻮﺩه اﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮔﺰﯾﺪﻥ

    ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺑﺒﺮﺩ ﻋﻄﺮ ﺗﻨﺖ ﺭﺍ
    ﻭﺍﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﺻﺒــــﺎ ﺭﺍ ﺑــﻪ ﻭﺯﯾﺪﻥ

    ﺍﯼ ﭼـــﺎﺩﺭ ﮔﻠﺪﺍﺭ ﭘﺮﯾﺸـــﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ
    ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺩﺷﺖ ﺩﻭﯾﺪﻥ

    “شاعر: ﺍﻣﯿﺮ ﺗﻮﺍﻧﺎ”

    • erfan :

      به به…عااالی بود…مرسی…
      …………
      باید انگار بسازم با غم دوری تو
      من که از شادی دیدار تو جان خواهم داد… :flr

  • Dead Heart :

    کسی باور نخواهد کرد…
    اما من به چشم خویش میبینم…
    که مردی پیش چشم خلق ، بی فریاد میمیرد…
    نه بیمار است…
    نه بر دار است…
    نه در قلبش فرو تابیده شمشیری…
    نه تا پر در میان سینه اش ، تیری…
    کسی را نیست بر این مرگ بی فریاد ، تدبیری…
    لبش خندان و دستش گرم…
    نگاهش شاد…
    تو پنداری که دارد خاطری از هر چه غم آزاد…
    اما من به چشم خویش میبینم…
    به آن تندی که آتش میدَواند شعله در نیزار…
    به آن تلخی که میسوزد تن آیینه در زنگار…
    دارد از درون خویش میپوسد…
    بسان قلعه ای فرسوده کز طاق و رواقش خشت میبارد…
    فرو میریزد از هم…
    در سکوت مرگِ بی فریاد…
    چنین مرگی که دارد یاد؟…
    کسی آیا نشان از آن تواند داد؟…
    نمیدانم که این پیچیده با سرسام این آوار…
    چه میبیند درین جان های تنگ و تار…
    چه میبیند درین دل های ناهموار…
    چه میبیند درین شب های وحشت بار…
    نمیدانم…
    ببینیدش…
    لبش خندان و دستش گرم…
    نگاهش شاد…
    نمیبیند کسی اما ملالش را…
    چو شمع تندسوز اشکِ تا گردن زوالش را…
    فرو پژمردن باغِ دلاویزِ خیالش را…
    صدای خشکِ سر بر خاک سودن های بالش را…
    کسی باور نخواهد کرد…
    (فریدون مشیری)

  • گلبهار :

    کامنتای دوستان خیلی زیباس ممنون :flr

  • ارام :

    باید بازیگر شوم،
    آرامش را بازی کنم…
    باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم…
    باز باید مواظب اشک هایم باشم…
    باز همان تظاهر همیشگی…
    خوبم…

  • ارام :

    می خندم..
    دیگر تب هم ندارم…
    و اشکی نمی ریزم..
    دیگر به یاد تو هم نیستم..
    سرد سرد شده ام…
    کسی چه می داند شاید دق کرده ام.

  • ارام :

    نشستم…
    خسته شدم…
    دیگر قایق نمی سازم…
    پشت دریاها هر خبری که می خواهد باشد
    باشد…
    وقتی از تو خبری نیست…
    قایق می خواهم چکار؟
    مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است…

  • ارام :

    آدم برفی هم که باشی…
    دلت می خواهد کسی در آغوشت بگیرد…
    دلت می خواهد یک نفر کنارت باشد…
    تا گرمت کند…
    تا آرامت کند…
    مهم نیست آب شدن
    نیست شدن…
    مهم آن آرامش است…
    حتی برای چند لحظه…

  • ارام :

    بوی گند خیانت تمام شهر را گرفته
    مردان چشم چران
    زنان خائن
    دختران شهوتی
    و پسران شهوتی تر
    پس چی شد؟
    چیدن یک سیب و این همه تقاص؟
    بیچاره آدم
    بیچاره آدمیت…

  • ارام :

    این روزها بغض دارم
    گریه دارم
    آه دارم
    تا دلت بخواهد…
    بازیگر خوبی شده ام
    می خندم
    حتی خودم هم باورم می شود که خوبم…

  • ارام :

    در حال آب شدنم…
    دل به دریا بزن برگرد…
    دروغ بگو گناهش گردن من
    بگو که می آیی…
    ژوزف

  • ارام :

    باید مرد باشی تا بفهمی
    احساس یک زن،فروشی نیست…
    هدیه است…
    شاملو

  • ارام :

    قبر من رو خیلی بزرگ بسازید
    آخه آرزو های زیادی باید با خودم به گور ببرم…

  • ارام :

    وقتی خودت را سیگار فرض می کنی،حال و روزت می شود مثل من…
    یکی پیدا می شود که با لبخند دستانت را می گیرد،
    آتشت می زند و می کشد شیره ی وجودت را.
    وقتی خاکستر،تمام وجودت را گرفت،زیر پا له می کند باقیمانده ات را
    و دستش را به سمت نخ های بعدی دراز می کند.

  • ارام :

    دلم خوش نیست…
    غمگینم…
    کسی شاید نمی فهمد…
    کسی شاید نمی داند…
    کسی شاید نمی گیرد مرا از دست تنهایی…
    تو می خوانی فقط شعری و زیر لب آهسته می گویی
    عجب احساس زیبایی…
    تو هم شاید نمی دانی…

  • ارام :

    چگونه سایه ی سیاه سر کشم اسیر دست آفتاب می شود؟
    نگاه کن تمام هستی ام خراب میشود…
    شراره ای مرا به کام می کشد…
    به اوج میبرد مرا به دام می کشد…
    نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود..
    فروغ

  • ارام :

    آدم گاهی چه دلگرم می شود
    به یک هستم…
    به یک نترس…
    به یک نوازش…
    به یک آغوش…

  • ارام :

    آن طوری ها هم که تو فکر می کنی نیست…
    شاید عاشقت بودم روزی
    ولی ببین بی تو هم زنده ام،هم،زندگی می کنم…
    فقط گاهی در این میان یادت…
    زهر می کند به کامم زندگی را…
    همین

  • ارام :

    خیلی وقت است مرده ام…
    دلم می خواهد ببارم،کسی نپرسد
    چرا؟…تو چه می فهمی…
    این روزها ادای زنده ها را در می آورم…
    تظاهر به شادی می کنم،حرف می زنم مثل همه…
    اما…
    بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام
    بی انصاف…
    چانه نزن…حسرت هایم به قیمت عمرم تمام شده.

    • erfan :

      چقدر شعر بگویم دوباره برگردی
      چقدر تا که شوی منصرف از این سفرت
      تو میروی و من از شعرهام می فهمم
      چه اتفاق بدی بود قهر مختصرت…
      …………..
      مرسی آرام خانوم بابت کامنت های زیباتون…
      موفق باشید :flr

  • ارام :

    سلام کافه جون خسته نباشی. :flr
    اولا خواستم بابت پستای زیباتون تشکر کنم u)
    ثانیا بابت اینکه کامنتام با موضوع پست در ارتباط نیست عذر خواهی کنم O-O
    پاینده باشید. :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr

    • کافه تنهایی :

      سلام آرام جان
      نظر لطفتتونه :flr
      اختیار دارید کافه خودتونه

      شاد، سلامت و پاینده باشید :flr

  • erfan :

    اگر گفته ام رفته از یاد من ، صدای قشنگ و دلارام تو
    اگر گفته ام رفته از خاطرم ، عزیز سفر کرده ام نام تو
    اگر گفته ام نیست در خاطرم ، از آن عشق سوزنده دیگر اثر
    تمایل ندارم به سویت برو ، برو هر چه داری از اینجا ببر
    اگر گفته ام پیش من هیچ وقت ، در این کوچه جای تو خالی نبود
    و گر گفته ام دوزخ جان تو ، بجز یک بهشت خیالی نبود
    اگر گفته ام خسته ام خسته ام ، از آن شور و حال و پریشانی ات
    و یا اینکه من بارها بارها، شکستم شکستم به آسانی ات
    اگر گفته ام مهر تو از دلم ، جدا گشته بی شک خطا گفته ام
    از آن شب که نور تو تابیده است ، پر از خواهشم سخت آشفته ام
    خدایا تو بر حال من شاهدی ، چگونه او را صدا می زنم
    و در خلوت پر سکوتم چقدر ، در این بی کسی دست و پا می زنم
    همانا گفتند باید تو را ، برای همیشه رهایت کنم
    و حتی نباید دگر لحظه ای ، تو را مهربانم صدایت کنم
    .
    هنوز ای صمیمی ترین یادها ، حضور تو در من تماشایی است
    و از تو چه پنهان که شبهای من ، سیاه است تار است شیدایی ست
    و ای کاش می شد تو باور کنی ، هنوز ای ز من رفته می خواهمت
    تو ای آسمانم مرا پر بده ، چو یک مرغ پر بسته می خوانمت
    دل من شبیه خودم بی گمان ، به دیوار تنهایی ام زل زده
    و غم مثل یک حس بی بازگشت ، به ابعاد تنهایی ام پل زده
    تو هرگز برای کسی غیر من ، عزیز قشنگم تبسم مکن
    و هرگز دلت را در این کوچه ها ، شبیه دل خسته ام گم مکن
    .
    برو دست مهر خداوند پاک ، همیشه پناه تو و یار تو
    که چشم من به این کوچه می ماند آه ، عزیزم به امید دیدار تو … :cry: :flr

  • فرشته :

    سلام . کافه عزیز. واقعا ممنون از کامنت زیباتون
    Dead Heart عزیز خیلی زیبا بود

    کاش روز دیدارت فردا نبود!
    کاش می دانستی فردا چه اندازه دیر است برای زیستن؛
    و چه اندازه زود برای مردن…
    کاش می دانستی یک آلاله را فرصت یک ستاره نیست؛ و به ناگاه بسته خواهد شد
    پنجره های دیدار در اجبار تقدیر…
    کاش می شد هیچ کس تنها نبود
    کاش می شد دیدنت رویا نبود
    کاش…

    • Dead Heart :

      ممنون بابت لطفتون…
      هم کامنت های شما و هم کامنت های همه دوستان زیبا هستن…
      ***
      باز سرود تلخ باد…
      در اندوه قلب سردم می وزد…
      و احساس تنهایی مبهمی…
      مرا آنگونه در خود غرق میکند…
      که هزاران دست توانمند هم کاری نمیتوانند بکنند…
      باز خاطرات تو را ورق میزنم…
      در غمگین ترین ساعات شب…
      سایه های خیالت می آیند و میگذرند…
      بی آنکه سراغی از من بگیرند…
      باز شب ، باز شعری گم شده میان من و تو…
      باز انتشار بودنت…
      در هوای سنگین تنهایی ام…
      مرا به اوج خیالم نزدیک میکند…

  • فرشته :

    تنهاتر از همیشه
    جام می ام تهی ست
    جام غم پراست
    وز جام دل مپرس
    کاین جام را به سنگ صبوری شکسته ام
    شب، همره نسیم و ستاره
    با کاروان یاس و کبوتر
    تا کوچه باغ های سپیده آهسته می رود…
    من نیز، پا به پا ی سه گسسته ام.

  • فرشته :

    می دونی دلتنگی یعنی چی؟

    دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت باهاش فکر کنی …

    اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای
    لعنتی

    ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند ..

    دوستان کامنتاتون خیلی زیباست.

  • گلبهار :

    هی بازیگر گریه نکن ما هممون مثل همیم
    صبحها که از خواب پا میشیم نقاب به صورت می زنیم
    یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش
    یکی ترانه ساز میشه یکی میشه غزل فروش
    کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتهای ماست
    گریه های پشت نقاب مثل همیش بی صداست
    هر کسی هستی یکدفعه قد بکش از پشت نقاب
    از رو نوشته حرف نزن رها شو از پیله خواب
    نقش یک دریچه رو میله قفس بکش
    برا یکبار که شده جای خودت نفس بکش
    کاشکی میشد تو زندگی ما خودمون باشیم و بس
    تنها برای یک نگاه حتی برای یک نفس
    تا کی بجای خود ما نقاب ما حرف بزنه
    تا کی سکوت و رج زدن نقش نمایش منه
    هر کسی هستی یکدفعه قد بکش از پشت نقاب
    از رو نوشته حرف نزن رها شو از پیله خواب
    نقش یک دریچه رو میله قفس بکش
    برا یکبار که شده جای خودت نفس بکش
    می خوام همین ترانه رو رو صحنه فریاد بزنم
    نقابمو پاره کنم جای خودم داد بزنم
    ترانه سرا:یغما گلرویی

  • گلبهار :

    من حباب را دوست دارم.
    من حباب را با شوقی کودکانه دوست دارم.
    چرخ زدنش در باد , بازی رنگها بر پوستش , شفافیتش , سبکبالی و سادگیش را دوست دارم.
    من حباب را دوست دارم.
    حباب هم چون من دلش پر از هواست.
    هوای دوست.
    هوای دوست داشتن.
    هوای دوست داشتن دوست.
    پس این حباب هم پیشکش همهُ دلهایی باشد که پر از هوای کسی است.

  • گلبهار :

    .

    مردی چهار پسر داشت

    آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:
    پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
    سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند.

    .

    .
    پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
    پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.
    پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
    پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
    مرد لبخندی زد و گفت:

    همه شما درست گفتید،

    اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید!

    شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید

    همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود،

    وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
    اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
    مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
    زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛
    در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند

  • گلبهار :

    ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند و چون دریا آرام شد…
    خود را اسیر صیاد یافتند…
    .

    .
    در تلاطم
    هاى زندگى حکمتى نهفته است…
    از خــدا بخواه دلت آرام باشد…
    نه اطرافت…!! *

  • گلبهار :

    حقیقت نه به رنگ است و نه بو…
    نه به های است و نه هو …
    نه به این است و نه او …
    نه جهنم نه بهشتم…

    .

    .
    این چنین است سرشتم…
    به تو سربسته و در پرده بگویم…
    تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را…
    خود ِ تو جان ِ جهانی…
    تو ندانی ، تو ندانی…
    که خود آن نقطه ی عشقی…
    تو خودت باغ بهشتی

  • غریب اشنا :

    کودکی شش ساله مادرش را بر روی تخت بیمارستان دید و دکترش گفت تا چند وقت دیگر زنده نمی ماند …
    کودک سوال کرد چند وقت دیگر ؟
    دکتر گفت پاییز …
    بچه گفت پاییز یعنی چه روز ؟
    دکتر گفت وقتیکه برگهای درختان می ریزد …
    بچه خانه آمد و نخ و سوزن برداشت، رفت تا تمام برگ های شهر را به درختان بدوزد … :flr :flr :flr :flr :flr


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید