سال نو مبارک ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

سال نو مبارک …

کافه تنهایی

“به نام خوب خدا”

یک گیاه در میانه زمستان به یاد تابستان گذشته نیست،

بلکه متوجه بهاری است که از راه می رسد.

گیاه روزهایی را که گذشته است به یاد نمی آورد،

بلکه از روزهایی که در پیش است خبر می دهد.

گیاه از آمدن بهار اطمینان دارد،

و با رسیدن آن از درون خویشتن سربلند می کند.

بهار یعنی نو شدن،

یعنی دوباره شروع کردن،

یعنی کامل کردن رویایی که زمستان و تابستانش را هموار کرده اید.

بهاری که او هم از پنبه زدن های برف زمستانی

و داغ کردن های آفتاب ظهر تابستان بی خبر نیست،

اما ولع لمس شکوفه های بهار نارنج او را به صبح فروردین رسانده است.

پس آرزوهایتان را صیغل دهید …

تا برق نگاهتان همواره مملو از امید و عشق به کسانی باشد، که همه داشته های دنیا ،

جایگزین خوردن یک فنجان چای در کنارشان نمی شود.

کافه تنهایی … “

سال نو را به شما …

و همه آنان که دوستشان دارید تبریک می گوید

و آرزوی شادی و سلامتی روز افزون برایتان دارد ….

دسته بندی : جملات زیبا
بازدید : 1492
برچسب ها : , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • لیلی :

    ساعت را نگاه میکنم روزهای خستگی هایم را
    ساعت را نگاه میکنم روزهای پایانی سال را
    چیزی هست باشد این تیک تیک ساعت کنارم
    میخواهم بخوابم ، عمیق و خوابی بسی عمیق
    زمزمه میکنم دعای خود را برای رفتن
    واژگان زبانم هنوز و هنوز عادت برای رفتن را
    قدم هایم کنار حوض قدیمی و آهسته اشک های درون را
    نوشته هایم ته کشیده از درونم
    چشمانی از نگاه به عکس کنار اتاقم
    لبخندی بسی شیرین
    گل های ارغوانی کنار حوض قدیمی
    میدانم و میدانم نوشته هایم تکراری شده
    برای روزهای خوش مینویسم
    برای روزهای خوب
    این ساعت های آخر سال برای دلم که شکسته شده مینویسم
    میدانم که تکراری شده
    اما برای آن روزها……

  • لیلی :

    smiling=خندان
    soft heart=خوش قلبی
    seemly=شایسته
    stunning=بسیار خوب
    so lovely=بسیار دوست داشتنی
    sonsy=خوشبخت
    successful=موفقیت آیز
    این هفتا سین رو براتون آرزو دارم

  • erfan :

    به تقویم ها اعتمادی نیست
    اگر تحولی در دل و زندگیت رویداد مبارک است
    راز نو شدن را باید دانست
    و گرنه بهار یک فصل تکراری است
    …………………….
    بازم عیدو به همه دوستان تبریک میگم

  • لیلی :

    میشه مطالبی هم نوشت که مربوط به عید نباشه؟؟

  • لیلی :

    اگر یک شب جای خود را بگیرم
    مرا با این شکل و شمایل
    این لباس ها…
    توی اتاقت راه می دهی؟
    بعد آرام بگیری و
    فکرکنی خسته ای
    بند دلم پاره شود
    با همین دست ها
    برایت…
    شعر دانه کنم
    گردنبند بسازم؟
    پنجره باز بماند
    دم صبح… موهایت را
    روی دوشم می اندازی؟
    کدام ستاره را به بالشت سنجاق کنم
    زودتر پلکت سنگینی می کند
    چند فرشته دور سرت بال بزنند
    دل به رویا می دهی؟
    اصلا هیچوقت گفته بودم
    می خواهم خوابیدنت را تماشا کنم؟

  • لیلی :

    من به جای خدا نوشتم خود
    واقعا شرمنده دوستان

  • لیلی :

    آهای عشق من تسلیم تو هستم…
    آهای عشقم من هیچ حرفی در برابرت ندارم که به زبان بیاورم
    تو مرا شکست دادی ای عشق…من تسلیم احساسات آتشین تو میباشم
    آهای عشق، تو مرا خیلی شکنجه دادی،مرا عذاب دادی، یک دنیا غم و غصه در وجودم جا دادی ولی من باز هم با این عذاب تسلیم تو شدم…
    آهای عشق، تو مرا در باتلاق زندگی فرو بردیتو مرا زندان عاشقی اسیر کردی
    تو مرا در سرزمین دروغینت نگه داشتی تا من از تو دور نشوم
    تو نگذاشتی که من خودم را از این دنیا و از تو راحت کنم…
    ای عشق، تو کجایی؟ فریاد مرا می شنوی؟… گریه های من را می بینی؟…غم و احساس من را احساس می کنی؟…پس چرا پاسخی به من نمی دهی؟…
    من تسلیم تو شده ام…
    آرزو داشتم یک بار هم تو تسلیم من شوی!
    تنها آرزوی من این بود که من تو را فراموش کنم! اما!
    اما نتوانستم فراموش کنم، تو احساسی را در وجود من قرار دادی که دیگر فراموشی تو زمان مرگم هست…!
    آهای عشق من تسلیم تو هستم

  • لیلی :

    چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم
    تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف…
    کاش کسی جایی منتظرم بود

  • لیلی :

    خدایا گوش کن یه دیقه!!!
    نه شکایته…نه گله…
    فقط یه چیزی…
    تو این دنیا ، حال خیلیا اصلا خوب نیستا

  • لیلی :

    دوباره آمده ای …
    این بار شیرین تر از قبل دروغ می بافی …
    زیرکانه تر لبخند میزنی و دلبرانه تر ناز میکنی…
    اما …
    نازنین !!!
    بعد از رفتنت دلم مرد
    مدتهاست که دیگر مغزم تصمیم می گیرد
    نه دلم !!!
    پس لوند و دلبرانه که هیچ
    عاشقانه و صادقانه هم که بیایی…
    من دیگر نیستم

  • مریم :

    با سلام . سال نور و به همگی تبریک میگم. به امید اینکه در سال جدید همگی بهترین روزهای زندگیشونو تجربه کنن.

  • لیلی :

    تو تنها نیستی…
    دوستانی در نزدیکی ات قدم میزنند،
    که شاید هرگز نبینی…
    مهربانی هایی که،
    شاید بعد ها نصیبت شود…
    گفته ی سهراب را گوش کردی؟؟؟
    چشم هایت را شستی؟؟؟
    جور دیگر دیدی؟؟؟

  • sara :

    برای تو می نویسم،برای تو که معنای باران را از ناودانها نمی پرسی و هيچ گاه باکوهها قهر نمی کنی،برای تو که پنجره را به خاطر ديدن خورشيد دوست داری و به ياس به خاطر اينکه بوی يار را دارند احترام می گذاری،در تنهائی سرشار از حضور صميمانه تو اينك من اعتراف ميکنم در اين اتاق ساکت تاريک؛هر گاه من نگاه تو را شعر می کنم اگر کلمات همراه من نباشند دلم می پوسد اگر فرصت نوشتن را از من بگيرند مثل درختی که به شوره زاری دور تبعيد شده باشد از ريشه خشک می شوم.اگر کلمات از من بگريزند و من را تنها بگذارند از درون می گدازم،من شب و تنهايی را با کلمات دوست دارم…

  • لیلی :

    دل گمراه من چه خواهد کرد
    با بهاری که میرسد از راه؟
    با نیازی که رنگ می گیرد
    در تن شاخه های خشک و سیاه

    دل گمراه من چه خواهد کرد
    با نسیمی که می تراود از آن
    بوی عشق کبوتر وحشی
    نفس عطرهای سرگردان

    لب من از ترانه می سوزد
    سینه ام عاشقانه می سوزد
    پوستم می شکافد از هیجان
    پیکرم از جوانه می سوزد

    هر زمان موج می زنم در خویش
    می روم، می روم به جایی دور
    بوته ی گر گرفته ی خورشید
    سر راهم نشسته در تب نور

    من ز شرم شکوفه لبریزم
    یار من کیست ، ای بهار سپید؟
    گر نبوسد در این بهار مرا
    یار من نیست، ای بهار سپید

    دشت بی تاب شبنم آلوده
    چه کسی را به خویش می خواند؟
    سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش
    آنکه یار منست میداند!

    آسمان می دود ز خویش برون
    دیگر در جهان نمی گنجد
    آه، گویی که اینهمه »آبی«
    در دل آسمان نمی گنجد

    در بهار او ز یاد خواهد برد
    سردی و ظلمت زمستان را
    می نهد روی گیسوانم باز
    تاج گلپونه های سوزان را

    ای بهار، ای بهار افسونگر
    من سراپا خیال او شده ام
    در جنون تو رفته ام از خویش
    شعر و فریا د و آرزو شده ام

    می خزم همچو مار تبداری
    بر علف های خیس تازه سرد
    آه با این خروش و این طغیان
    دل گمراه من چه خواهد کرد؟

  • لیلی :

    تا نهان سازم از تو بار دگر
    راز این خاطر پریشان را
    می کشم بر نگاه نازآلود
    نرم و سنگین حجاب و مژگان را

    دل گرفتار خواهش جانسوز
    از خدا راه چاره می جویم
    پارساوار در برابر تو
    سخن از زهد و توبه می گویم

    آه… هرگز گمان مبر که دلم
    با زبانم رفیق و همراهست
    هر چه گفتم دروغ بود، دروغ
    کی ترا گفتم آنچه دلخواهست

    تو برایم ترانه می خوانی
    سخنت جذبه ای نهان دارد
    گوءیا خوابم و ترانه تو
    از جهانی دگر نشان دارد

    شاید این را شنیده ای که زنان
    در دل »آری« و »نه« به لب دارند
    ضعف خود را عیان نمی سازند
    راز دار و خموش و مکارند

    آه، من هم زنم، زنی که دلش
    در هوای تو می زند پر وبال
    دوستت دارم ای خیال لطیف
    دوستت دارم ای امید محال

  • لیلی :

    این دو تا شعری که من نوشتم از فروغ فرخزاد بود
    چرا انقد خلوته اینجا؟؟
    حوصلم سر رفت!!!!

    • erfan :

      من هستم…
      ولی فک کنم چون تعطیلاته ، دیر به دیر نظرا تایید میشه… :) …البته جاداره از همین تریبون از مدیرای سایت بخاطره بوجود آوردن یه همچین فضا و امکانات مناسبی تشکر و قدردانی کرد :)
      انصافا گفتما…

    • erfan :

      شعراهم قشنگ بود…مخصوصا دومی…
      شاید این را شنیده ای که زنان
      در دل »آری« و »نه« به لب دارند :)
      مرسی…

  • لیلی :

    روزگاری عاشقم بود و دگر نیست که نیست
    یادی از من در دلش اکنون دگر نیست که نیست
    عشق پاکی بود و یک دنیا صفا در بین ما
    اما اکنون اثری از آن همه روزهای خوب نیست که نیست
    در کنار من تو بودی و فقط عشق تو بود
    اما افسوس اثری از تو دگر نیست که نیست
    دست گرمی بود و یک دنیا صفا در دست تو
    حلقه ای در دست من بود دگر نیست که نیست
    روزی می آید که برگردی پشیمان نازنین
    اما افسوس اثری از من مگر در زیر خاک نیست که نیست

  • sara :

    دلم هنوز خیس خورده نگاه توست…نازش بدار که نلغزد از میان دستهایت…:-)

    • erfan :

      خیلیم عالی…
      ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
      ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺍﺳﺖ…

  • sara :

    گلبهار جات خیلی خالیه:-(

  • erfan :

    بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم! :(
    ممنون…قشنگ بود…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید