زیباترین حرفت را بگو - کافه تنهایی

کافه تنهایی

زیباترین حرفت را بگو

عاشقانه

زیباترین حرفت را بگو

شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن

و هراس مدار از آنکه بگویند

ترانه یی بی هوده می خوانید .

چرا که ترانه ی ما

ترانه ی بی هوده گی نیست

چرا که عشق

حرفی بیهوده نیست .

حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید

به خاطر ِ فردای ما اگر

بر ماش منتی ست ؛

چرا که عشق

خود فرداست

خود همیشه است .

” احمد شاملو “

بازدید : 1381
برچسب ها : , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    خسته‌تر از آنم
    که لیوانی چای
    آرامم کند
    آغوش گرم ترا می‌خواهم
    در جنگلی ناشناس
    وقتی که آسمان
    از لا‌به‌لای شاخه‌ها
    سرک می‌کشد …

    “فریبا عرب نیا”

  • گلبهار :

    مبل‌ها را چیدم
    پرده‌ها را کنار پنجره
    قاب‌ها را به دیوار آویختم
    بعد
    دو فنجان چای ریختم
    و فکر کردم به ۳۶۵ روزِ دیگر
    که می‌توانم با چیدمانی دیگر
    دوستت بدارم…

    “لیلا کردبچه”

  • گلبهار :

    رو درو دیوار این شهر همش از تو یادگاره
    توی این کوچه تاریک منو تنها نمی ذاره

    یاد حرفهای قشنگت که تو قلبم خونه می کرد

    یاد دلتنگی چشمات که منو بهونه می کرد

    می زنه اتیش به جونم پس کجایی مهربونم

    اخه من ترانه هام واسه کی پس بخونم

    توی این بازی که ساختیم من همه هستیمو باختم

    زیر پا گذاشتی اخر عشقی که من از تو ساختم

    اگه تو دوستم نداشتی از دلم خبر نداشتی

    دلت از سنگ شده انگار که منو تنها گذاشتی

    میزنه اتیش به جونم پس کجایی مهربونم

    اخه من ترانه هامو واسه کی پس بخونم

  • گلبهار :

    حسین پناهی چه زیبا گفته
    روحش شاد
    , ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ…!!!

    ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ…!

    ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ…!

    ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ…!

    ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ …!

    ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ…!!!

    ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ …!!!

    ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ …!!!

    ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ
    ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ …!

    ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ…!

    ﻫِـــــــــــــــــﻪ ……!

    ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ…!

    ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ…!

    ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
    ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ …!!!
    ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ
    ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ
    ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند…!!!

  • گلبهار :

    دختر كنار پنجره تنها نشست و گفت
    ای دختر بهار حسد می برم به تو

    عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا

    با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو

    بر شاخ نوجوان درختی شكوفه ای

    با ناز می گشود دو چشمان بسته را

    می شست كاكلی به لب آب نقره فام

    آن بال های نازك زيبای خسته را

    خورشيد خنده كرد و ز امواج خنده اش

    بر چهر روز روشنی دلكشی دويد

    موجی سبك خزيد و نسيمی به گوش او

    رازی سرود و موج بنرمی از او رميد

    خنديد باغبان كه سرانجام شد بهار

    ديگر شكوفه كرده درختی كه كاشتم

    دختر شنيد و گفت چه حاصل از اين بهار

    ای بس بهارها كه بهاری نداشتم

    خورشيد تشنه كام در آنسوی آسمان

    گوئی ميان مجمری از خون نشسته بود

    می رفت روز و خيره در انديشه ئی غريب

    دختر كنار پنجره محزون نشسته بود

    ( فروغ فرخزاد)

  • گلبهار :

    ﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ. . .

    ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﻯ ﻣﺎ ﺷﺪﻥ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪﻯ
    ﺷﻮﺭﺍﻧﮕﻴﺰ ﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﺵ ﺑﺮﺍﻯ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳتــــــ ـ ـ ـ
    ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺑﺰﻥ ﺩﻭﺳﺘتــــــــــ ﺩﺍﺭﻡ

    ﻭ ﺍﮔﺮ ﻛﺴﻰ ﭼﺸﻢ ﻏﺮﻩ ﺍﻯ ﺭﻓﺖ
    ﺩﻋﺎﻳﺶ ﻛﻦ
    ﺗﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﺩ…!

    ﻫﻤﻴــــــــﻦ !

  • sara :

    با من کنون ز وسعت دریا سخن بگو
    از رویش دوباره ی گل ها سخن بگو
    کتمان مکن که سر به فلک میزند امید
    از نخل پا گرفته ز خرما سخن بگو
    باور مکن ز محبس تقدیر آمدی
    از جلوه های عالم پیدا سخن بگو
    دیگر مترس از خطر پنجه های موج
    چون ساحلی به وسعت دریا سخن بگو
    هستی شمیم عطر نفس های عشق بود
    از عشق ، این سروده ی زیبا سخن بگو
    دیگر مگو که تشنه ی آب است این کویر
     در بارش سپیده ، ز صحرا سخن بگو
    همزاد ، چشم خویش ز بیگانگی بشست
    با او ، ز جلوه های ثریا سخن بگو
    حمید حمیدی زاده

  • فرشته :

    مرا هزار امید است و هر هزار تویی

    شروع شادی و پایان انتظار تویی

    بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت

    چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی

    دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

    در این سرا تو بمان ای که ماندگار تویی

    شهاب زودگذر لحظه‌های بوالهوسی است

    ستاره‌ای که بخندد به شام تار تویی

    جهانیان همه گر تشنگان خون من‌اند

    چه باک زان‌همه دشمن چو دوست‌دار تویی

    دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ ست

    مرا هزار امید است و هر هزار تویی

    سیمین بهبهانی

  • erfan :

    هرچند یاد و خاطرات ِ با تو شیرین است
    فنجان خالی هم به برگشت ِ تو بد بین است
    این روزهـــا از داغ تو رگ می زند هر کس
    هر گوشه ای از قلب تو گرمابه ی فین است
    سر می کنم با خاطراتــت درد دوری را
    اما عـذاب طعنه ها بعد از تو سنگین است
    وقـــتی که میرفتی نگاهت هـِی تکانم داد
    سنگین ترین لحظه برای مرده تــلقین است
    بــی تو نه من… هر کس که با من نسبتی دارد
    هـمپای من از دوریت دلگیر و غمگین است

  • ارام :

    بعضی وقتا باید یقه ی احساست رو بگیری…
    بزنی تو گوشش…
    با تمام قدرت سرش داد بزنی…
    بگی خفه شو دیگه بسه…
    تا الان هرچی کشیدم…
    هر چقدر سوختم…
    به خاطر تو بوده…

  • ارام :

    عادت ندارم درد دلم را،
    به همه کس بگویم…
    پس خاکش می کنم زیر چهره ی خندانم…
    تا همه فکر کنند نه دردی دارم و نه قلبی…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید