ا من حرف بزن
مثل یک پیراهن نارنجی با روز
مثل وقتی که ابر
صرف شستن یک سنگ می کند .
مثل وقتی که صرف ِ همین شعر می شود
با من حرف بزن
مثل یک بازی در وسط تابستان
و به چیزی فکر نکن
می دانم
زمین گرد است
و جاذبه
در پای درختان سیب بیش تر است
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
چقدر خوشحال بود شیطان،وقتی سیب را چیدم
گمان می کرد فریب داده است مرا
نمی دانست،
تو پرسیده بودی؛
مرا بیشتر دوست داری
یا ماندن در بهشت را…
ا من حرف بزن
مثل یک پیراهن نارنجی با روز
مثل وقتی که ابر
صرف شستن یک سنگ می کند .
مثل وقتی که صرف ِ همین شعر می شود
با من حرف بزن
مثل یک بازی در وسط تابستان
و به چیزی فکر نکن
می دانم
زمین گرد است
و جاذبه
در پای درختان سیب بیش تر است
رضا بروسان
در اندوه من
شادیِ رها شدنِ پرنده ای ست
كه به او
دل بسته بودم ..
{ علیرضا روشن }
شازده کوچولو پرسید :
غمگین تر از اینکه بیای و کسی از اومدنت خوشحال نشه چیه ؟
روباه گفت :
بری و کسی متوجه رفتنت نشه ..
{ آنتوان دو سنت اگزوپری }
تو شبیه پرستوها هستی
وقتی با کوچ بی هنگامی بهار را به خانه ام می آوری
وقتی با کوچ بی هنگامی بهار را از خانه ام می بری
بخوان
با هر هجایی که عاشقانه تر است
آهنگین تر است
و واجهای صمیمی تری دارد
بخوان
حتی اگر شده اندازه ی پنجره ای
که بیش از حوصله ی بهار بسته مانده است
آنقدر بسته مانده است
که نامش را گذاشته اند دیوار ..
{ لیلا كردبچه }
عالیست عاشقی اما معشوقه ات خدا باشد .