تو كه در باور مهتابی عشق
رنگ دريا داری
فكر امروزت باش
به كجا می نگری
زندگی ثانیه ای است
وسعت ثانيه را میفهمی؟
در شبی مهتابی
میشود در دل اين ثانيه باران بشويم
وز دلی غمزده در بستر عشق
عقدها بگشائيم
گره از كار كسی باز كنيم
و تماميت دنيامان را
از نم عاطفه لبريز كنيم
مي شود مثل نسيم
بال در بال پرستو با شوق
بوسه بر قلب شقايق بزنيم
مي شود غرق محبت بشويم
خودمان را به خدا بسپاريم
قلبمان را به صميميت عشق
دلمان را به اميد
میشود همدم تنهائی يك دل بشويم
بودنت تنها نيست
تو خدا را داری
و من آرامش چشمان تو را
زندگي ثانيه ای است
وسعتش را درياب
میشود در دل اين ثانيه كامل بشويم
درود
خیلی خیلی زیباست
درووووووووووود مهربان جون …
(کافه چی کمال همنشینی همه رو مث شما کرده) :D
:D مسخره می کنی ؟
عادت کردم
جراتشو ندارم وگرنه حتما این کارو میکردم :D :D
سلام گلبهار
این شیطنتهای تو نباشه ما چکار کنیم؟ :-D
با کامنتهایی که میگذاری همیشه لبخند و به ما هدیه میدی
خوش و خندان باشی همیشه و همیشه و همیشه
قربونت مهربون جون
صورتش را به شیشه چسبانده است
قلبی که سال ِ پیش
بر بخار ِ شیشه کشیده بودی …
گاهى دلت مى گيرد به وسعت آسمان..
آسمانى كه با نگاه هاى دلتنگى ات بارها معذب شده است و دَم نزده …
همان آسمان با معرفتى كه شبهاى تيره دلتنگى ات را با ستاره هاى كوچكش نورانى كرده و ماه را شمع هميشه روشن شبهايت قرارداد كه با هيچ بادى شعله اش نمى رقصد و دست از هدفش برنمى دارد…
دل دل است ديگر، سر به سرش نگذار،گاهى چيزى مى خواهد كه نيست ، نمى تواند، نمى شود…
بخندو بگذار گاهى بى هيچ بهانه اى بگريد…
بگريد و رسوبى بزدايد از آينه زلال حقيقتش..
اين بار هم برو
گوشه اى زير آسمان بيكران بنشين،
باز هم نگاهت را بدوز و …
(توسط ریحانه خانم)
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست …
“سهراب سپهری”
بسیار زیبا
بودنت تنها نیست
تو خدا را داری
و من آرامش چشمان تو را
زندگی ثانیه ای است
وسعتش را دریاب
دروووووووووود بی کران بر شما
ساعتِ چهار بود یا کمتر
پارک ساعی کنار طوطیها
تا رسیدم نگاه کردم، و…
دیدمت ایستادهای آنجا
با همان چشمها و لبخندی
که فقط عکس بود تا آن روز
با همان چشمها که مجنون را
میکند عاشق خودش لیلا
آه! چشمم به روسریت افتاد…
آه! چشمم به چهرهات بانو…
ماه، رنگین کمان سرش کرده…
چهره، زیبا و روسری، زیبا
من دو ساعت قدم زدم با تو
تو دو ساعت قدم زدی با من
تو دو ساعت شنیدهای شاید
هیچ چیزی نگفتهام امّا
من دو ساعت مقدّمه چیدم
تا بگویم که دوسـ…
شِش شد! وای!
رفع زحمت کنم اگر بشود
حرف ناگفتهای نماند آقا؟!
راستش را …
الو؟ بله؟ جانم؟…
من شما را…
پیامک آمد باز
آه! لعنت به زنگ بیمورد
یا به هر چه پیامک بیجا
کاش میشد که…
بگذریم اصلاً!…
کاش میشد…
نمیشود گفتش
حرفهایم دوباره ناقص ماند…
دوستت…
لا اله الّا اللا…
به به اقا عرفان از بس دیر به دبر میاین باید هردفعه خوش امد بگیم :D
در غمش هر شب به گردون پیک آهم میرسد
صبرکن، ای دل! شبی آخر به ما هم میرسد
شام تاریک غمش را گر سحر کردم چه سود؟
کز پس آن نوبت روز سیاهم میرسد
صبر کن گر سوختی ای دل! ز آزار رقیب
کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم میرسد
گر گنه کردم، عطا از شاه خوبان دور نیست
روزی آخر مژدهٔ عفو گناهم میرسد
(ملک الشعرای بهار)
دل بریدم از تمام زندگی ، در تو گم گشتم به نام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس ، معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید عاقبت ما را به کام زندگی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی ، به نام زندگانی حرامم شد جوانی
نوش دارویم بمان ، تلخی نکن ، تا ننوشم زهر جام زندگی
معنی هر دل بریدن مرگ بود ، تو نبودی التیام زندگی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی ، به نام زندگانی حرامم شد جوانی
با تولد رنج ما آغاز شد ، رنج افتادن به دام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس ، معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید عاقبت ما را به کام زندگی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی ، به نام زندگانی حرامم شد جوانی
امشب از اون شباست که من، دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بیخبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شباست که من، دلم میخواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها، دردمو فریاد بزنم
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگی چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هرچی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم
دست رفاقت نمیدم، دست رفاقت نمیدم
از این همه دربدری، تو قلب من قیامته
چه فایده داره زندگی؟ این قصه های طاقته
از این همه دربدری، بلب رسیده جون من
به داد من نمیرسه خدای آسمون من
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگی چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هرچی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هرچی بگم
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی، …
همه رفتند کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگر این اخر و این عاقبت بود
به جز افسوس هوایی در سرم نیست
همه رفتند کسی با ما نموندش، کسی خط دل ما رو نخوندش
همه رفتند ولی این دل ما را، همون که فکر نمی کردیم سوزوندش
که حاشا تقه ای بر در نخورده، که آیا زنده ایم یا جون سپرده
که حاشا صحبتی حرفی کلامی، که جزو رفته هاییم ما نمرده
عجب بالا و پایین داره دنیا، عجب این روزگار دل سرده با ما
یه روز دور و برم صد تا رفیق بود، منو امروز ببین تنهای تنهام
خیال کردم که این گوشه کنارا، یکی داره هوای کار ما را
یکی هم این میون دلسوز ما هست، نداره آرزو، آزار ما را
ما ز فردا نگرانیم که فردا چه کنیم
زیر این بار گرانی که جان را چه کنیم
روز من ثانیه هایی که نه از آن من است می خواهی
آتشی را که نه در جان من است می خواهی
روزگار روز مرا پیش فروشی کرده
دل بیدار مرا پیر فراموشی کرده
هیچ در دست ندارم که به تو عرضه کنم
چه کنم نیست هوایی که دلی تازه کنم
قصد من نیت آزار نبود
جنس من در خور بازار نبود
جنسم از خاک و دلم خاکی تر
روح من از خود من شاکی تر
جنسم از رنگ طلا بود و نه از جنس طلا
دل گرفتار بلا بود و سزاوار بلا
شاید اون جوری که باید ،قدرتو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم، نتونستم
من بتو هرگز نگوفتم باتو بودن آرزومه
نقشه اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه
نیومد روی زبونم که بگم بیتو چی هستم
که بگم دیوونتم من زندگیمو بتو بستم
شاید اون جوری که باید ،قدرتو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم، نتونستم
تو رو دیدم مثله آیینه، توی تنهایی شکستی
من کلامی نمیگفتم که برام زندگی هستی
نمیدونستی که چون گل توی قلب من شکفتی
چشمه تو پر ار گلایه،اما هرگز نمیگفتی
من بتو هرگز نگوفتم باتو بودن آرزومه
نقشه اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه
شاید اون جوری که باید ،قدرتو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم، نتونستم
نیومد روی زبونم که بگم بیتو چی هستم
که بگم دیوونتم من زندگیمو بتو بستم
شاید اون جوری که باید ،قدرتو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم، نتونستم. :cry:
زیستن آموزد و جاوید شدن
پیکِ پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خُرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد …
“ژاله اصفهانی”
(اس ام اس خور)
می روي بعد تو پاي سفرم مي شكند
مهره به مهره تمام كمرم مي شكند
مرگ مي آيد و در آينه ها مي بينم
زندگي مثل پلي پشت سرم مي شكند
چار ديوار اتاق از تو و عكست خالي ست
یك به يك خاطره ها دور و برم مي شكند
من كه مغرورترين شاعر شهرم بودم
به زمين مي خورم و بال و پرم مي شكند
نقشه ها داشت برايم پدر پيرم …آه
لغض من پاي سكوت پدرم مي شكند
هيچ كس مثل تو در سينه ي خود سنگ نداشت
بعد از اين هرچه كه من دل ببرم مي شكند
مي تراود مهتاب و غم اين خفته ي چند
خواب در پنجره ي چشم ترم مي شكند
رضا نيکوکار
لغض اشتباه شد منظورم بغض بووود O-O
اشکال نداره مهم اصل مطلب بود خعلی غم انگیز بود من هروقت میام کافه و دیدگاهای قشنگتون رو میبینم به صورت اتوماتیک اشکم درمیاد دیگه چشام عادت کرده اصلا صفحه کافه که باز میشه اشک میگه من اومدم :cry: ولی بعدش میرم سایت همساده یه دل سیر میخندم :-D
:(
خــدایا!
من ایمان دارم
ایمان دارم به اینکه هـر که دلـش هواییِ تو شد….
تـــــو هوایـش را داری… @};-
یه روز میاد که قلب ما
مثل قدیما صافِ
دختر چل گیس بهار
گیسوهاشو می بافه
گل های یاس و اطلسی
نشسته روی طاقچه
صدای جیک جیک میکشه
ما رو بسوی باغچه
صحبت مردم همه جا
طعم خوش اناره
نه مثل امروز که همش
حرف تب دلاره!
یه روز شادی که همه زندونها رو ببندند
مردم ما بعد یه عمر از ته دل بخندند
آره میاد شک ندارم
اگرچه خیلی دیره
روزی که شهسوار عشق
دست ما رو میگیره
گل من، قلبت را، به خداوند سپار…
آن همه تلخی و غم، این همه شادی و ایمانت را…
گاهی از عشق گذر کن و دلت را، بسپار
به خداوندی که
خوب میداند گل من؛
سهم تو از دل چیست…!
گاه، دلتنگ شوی،
گاه، بی حوصله و سخت و غریب!
و زمانی را هم، غرق شادی و پر از خنده و عشق…
همه را، ای گل ناز، به خداوند سپار…
خاطرت جمع، عزیز! که عدالت؛ خصلت مطلق اوست…
گل نازم؛ اینبار
چشم دل را وا کن!
دست رد بر دل هر غصه بزن!
حرف هایت را، گرم و آرام و بلند، به خداوند، بگو…
عشق را تجربه کن!
حرف نو را اینبار، از لب شاد چکاوک بشنو!
قطره آبی بچکان؛ بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها…!
گل من؛ در این سال؛ که پر از روز و شب است،
و پر از خاطره هایی تازه!
چشم دل را، نو کن!
و شبیه شب و شبنم، غرق موسیقی باش!
لحظه ها، میگذرند، تند و بی فاصله از هم…
مثل آن لحظه که دیروز شد و
مثل آن روز که انگار، گلم؛
هرگز از ره نرسید…!
آری ای خوب قشنگ؛
زندگی آمدن و رفتن نیست…
خاطره ها هستند، گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!
بهتر آنست که در روز جدید،
فکر را نو بکنیم، عشق را، سر بکشیم…!
و دل تار غمین را
بنشانیم سر سفره ی نور،
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را، سوی چشمان خدا وا بکنیم…!
روز نو، آمده است!
و بهار هم امسال، مثل هر سال، از آغوش خدا می روید!
کاش، اینبار، گلم؛
با دل گرم زمین، عهد بندیم دگر؛
قدر بودن ها را، خوب تر میدانیم…
و خدا را هر روز، از نگاه همگان میخوانیم…!
فاصله، بسیار است بین خوبی و بدی…می دانم!!!
ولی ای ماه قشنگ؛
آنچه در ما جاری است؛ این همه فاصله نیست!
چشمه ی گرم وصال است و عبور…
زندگی… می گذرد؛ تند و آسان و سبک…!
عاشق هم باشیم، عاشق بودن هم،
عاشق ماندن هم، عاشق شادی و هر غصه هم…
روز نو، هر روز است؛
فکر را؛ نو بکنیم…!
عشق را، سر بکشیم…!
زندگی؛
می گذرد! تند و آسان و سبک!!!
خدایا…
دلم میان این همه آدم…
این همه پیچیدگی…
میان این همه تکلف
میان تمام قفل هایی که قصد باز شدن ندارن
فقط کمی سادگی میخواهد
و دلم کسی را میخواهد که نپرسد:”حواست به من هست؟”
فقط بیاید با اندکی نگاه آرام بگوید:
“حواسم به تو بود!
دلم…
معجزه میخواهد…
در حد خدایی بودنت…
دلم…
کمی آرامش میخواهد…
آرامشی عمیق…
پر از حضور تو…
بودن تو…
نفسهای تندتند تو…
راستی خدای خوب من…
دلم هوای دیروز را کرده…
دیروز را یادت هست؟؟؟؟
هوای روزهای کودکی را…
دلم میخواهد…
دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم…!!
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم…
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد.
الفبای زندگی را میخواهم خط خطی کنم…
تمام آن روزهایی که دلم را شکستند
تاریخ مرگ و ماتم است
این کهنه تقویم روی میز
هر برگ ان را پاره کن
میان شعله ها بریز
باید قلم گرفت بدست
تقویم تازه ای نوشت
باید که تن ندادو رفت
به جستجوی سرنوشت
این کهنه تقویم غریب
تکرار تاریخ عزاست
بی ابتدا بی انتهاست
باید جهان را تازه دید
رفتو به فرداها رسید
برای یک اغاز نو
نباید انتظار کشید
به اعتماد دست هم
باید گرفت از نو قلم
دوباره خط زدونوشت
از ابتدا قدم قدم
تاریخ مرگ وماتم است
این کهنه تقویم غم است
بی ترس دوزخ یا بهشت
از زندگی باید نوشت
سلام.من از کنار کافه میگذشتم بدون اجازه داخل شدم u) از ملاقات همگی خوشبختم:
۶ساله که ازدواج کردم اگه بعنوان خواهر قبولم دارید دختر خانما همیشه اجازه بدید اونی که دوستتون داره خودش بیاد سراغتون و هیچوقت ب کسی که دوستش دارید احساستون و ابراز نکنید که بزرگترین اشتباهه
اشتباه من و تکرار نکنید چون واسه همیشه از دستش میدید و با کسی که احساسی بهش ندارید ازدواج میکنید
قلب یخی در آغوش گرم u)