رسوای دل

کافه تنهایی

رسوای دل

همچو نی می نالم از سودای دل

آتشی در سینه دارم جای دل

 

من که با هر داغ پیدا ساختم

سوختم از داغ نا پیدای دل

 

همچو موجم یک نفس آرام نیست

بسکه طوفان زا بود دریای دل

 

دل اگر از من گریزد وای من

غم اگر از دل گریزد وای دل

 

ما ز رسوایی بلند آوازه ایم

نامور شد هر که شد رسوای دل

 

خانه مور است و منزلگاه بوم

آسمان با همت والای دل

 

گنج منعم خرمن سیم و زر است

گنج عاشق گوهر یکتای دل

 

در میان اشک نومیدی رهی

خندم از امیدواریهای دل

بازدید : 365
برچسب ها : , , , , , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب


:ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

 

کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید