دیگری دلش را برد ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

دیگری دلش را برد …

تنها
روزگار عجیبیست
گروهی دل میکنند
گروهی دل میدهند
از او دل کند
به تو دل بست
تو دل کندی تا به او دل بدهی
دیگری دلش را برد و من همانم که نه دلی برایم ماند که بار دیگر ببندم
و نه دلی ماند که از او بکنم

بازدید : 1414
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • نیلوفر :

    مرا از این که میبینی پریشان تر چه می خواهی ؟
    از این آتش به جز یک مشت خاکستر چه می خواهی ؟
    من از اوج نگاه تو به زیر پایت افتادم
    بیا این اوج و این پروازو این باور چه می خواهی ؟
    مرا بیخود به باران می بری با مستیِ چشمت
    بیا این چشم ها این گونه های تر چه می خواهی ؟
    برای ادعای عشق اگر این سینه کافی نیست
    بیا این تیغ و این شمشیر و این هم سر چه می خواهی؟
    من آن فر هاد مسکینم که کوه از بهر تو کندم
    بگو شیرین ترین رویا بگو دیگر چه می خواهی ؟
    تمام این غزل با خون رگهایم نثارت باد
    بگو دیگر عزیز من بگو دیگر چه می خواهی ؟
    { رضا صادقی }

  • نیلوفر :

    آغوشی که از دست داده ام
    به فکر همه چیز هستند
    الا آغوشی که من از دست داده ام
    به فکر حقوق بشر
    به فکر زندان های دور
    حتی بمب های هسته ای
    اما کسی به فکر آغوشی که رفت نیست
    تمام متکلمین جهان
    تمام کشیش های واتیکان
    همه علمای مسلمان
    خاخام های یهود
    موبدان زرتشت
    هندوها
    بودیست ها
    همه و همه
    به فکر معصیت های انسان هستند
    به فکر زیبایی خدا هستند
    به فکر گناهان بشر
    هیئت جهنم
    هیبت شیطان
    شکل عزرائیل
    اما کسی به فکر من نیست
    به فکر آغوشی که از من دور شده است

    “انسی الحاج”
    ترجمه: بابک شاکر :sd

  • ارام :

    این عادلانه نیست
    گاهی در شعرهایم مجبورم
    زیبایی تو را
    در آغوش بیگانه ای تصور کنم
    افسوس که تو همچنان زیبایی،
    حتی وقتی
    سهم من نیستی

  • ارام :

    هرچه لباس می پوشم
    افاقه نمی کند…
    نبودنت کنارم
    زمستان سختی است…

  • ارام :

    قامتم خم شده
    دلم گرفته…
    حس عجیب تنهایی پاهایم را می لرزاند
    خودت می دانی…
    من به این نبودنت عادت ندارم.

  • ارام :

    زندگی جیره مختصریست
    مثل یک فنجان چای و کنارش عشق است مثل یک حبه قند
    زندگی را با عشق نوش جان باید کرد.
    سهراب سپهری

  • Mehraban :

    خوردن یک سیب رسیده‌ی سفید
    در یک روز شفاف و
    روشن زمستانی

    محبوب من!
    دل بستن به تو
    مثل شادمانی نفس کشیدن است
    در یک درختزار پوشیده از برف!

    “شاعر: ناظم حکمت”

  • Mehraban :

    انکار کن
    خیابانی را که هر روز
    قدم به قدم
    دلتنگی هایمان را به هم نزدیک تر می کرد
    انکار کن
    عاشقانه هایی را
    که روی لب هایمان به رقص می آمد
    انکار کن
    کافه ای قدیمی با فنجان هایی تلخ را
    که شیرینی لب هایمان را دوست داشت
    انکار کن
    حتی انگشت هایت را
    وقتی که دلتنگی بین انگشت های مرا پر میکرد
    انکار کن
    من هم فکر می کنم
    که اتفاقی سر از این شعر درآورده ای

    “شاعر: یزدان تورانی”

  • آی آدمها
    دست بردارید
    از من و زندگی ام
    سرک نکشید به تنهایی ام
    فغان و فریاد ز نیش زبانتان
    مانده ام انگشت به دهان ز کارتان
    سوزن به خود زنید و سر در لاک خود کنید
    که گوشم بدهکار نیست گرچه تا صبح حرف زنید

  • وقتی با کسی که دوسش داشتی بهم زدی…
    به نفر بعدی که رسیدی،نگو رابطمون در حد چندتا مسیج بود!!!
    مثـل مـــــــرد وایسا بگو:
    اونـ لعـــ ــنتـــی عشقــــــم بود…
    اون عوضــــــی تموم زندگـــــیم بود…
    دوســــش داشـــتم …
    ولـــــــــــی…
    لیـــــاقــــــت نداشت
    رفـــــــ ـــــــت…آی آدمها
    دست بردارید
    از من و زندگی ام
    سرک نکشید به تنهایی ام
    فغان و فریاد ز نیش زبانتان
    مانده ام انگشت به دهان ز کارتان
    سوزن به خود زنید و سر در لاک خود کنید
    که گوشم بدهکار نیست گرچه تا صبح حرف زنید

  • من یک عذرخواهی به “خودم” بدهکارم
    برای اینکه احساساتی بودم
    برای اینکه یک رو بودم
    برای اینکه غرورم را شکستم
    برای اینکه ساده بودم
    … برای اینکه انسان بودم
    ” خودم ”
    من رو ببخش !!!

  • عشق، عادلانه نیست…
    یک طرف همیشه زخم
    یک طرف همیشه تیغ…

  • یک نخ ..
    یک پاکت ..
    یک عمر هم که ســـیگار بکشم فایده ندارد !
    ..
    تا خودم نسوزم
    دلم آرام نمی شود

  • آدمــهــا می آیـنـد…
    گــاهی در زنـدگی ات ميمانند ؛
    و گــاهی در خاطره ات ؛
    آن ها كه در زنـــدگی ات می مانند
    همسفر می شونـــد ؛
    آنها كه در خاطرت می مانند كوله پشتی تمامِ تجربياتت برای سفر ؛
    گــاهی تـلخ ؛ گــاهی شيـرين ؛
    گــاهی با يــــادشان لبـخند ميزنی ؛
    گــاهی يــادشان لبخند از صورتت برمی دارد ؛
    امــا تــو لبخند بزن به تـلـخ تـرين خـاطره هـايت ؛
    آدمــهــا می آيـنـد ؛
    و ايـن آمـدن بـايـد رخ دهد ؛ تا تـو بــدانی ؛ آمدن را همه بـلـدند
    ايـن مــانـدن است كـه هـنــر مـی خــواهد …!

  • روزگار عوض شده . . .
    یک زمانی مثل دفترهای قدیمی کاهی بودیم،
    دو به دو با هم . . .
    هرکداممان را که می کندند،
    آن یکی هم بیرون میزد از زندگی . . . !!
    حالا سیمی مان کردند که با رفتن دیگری کک مان هم نگزد . . . !!

  • خسته ام….
    روحم میخواهد برود..
    یک گوشه بنشیند….
    پشتش را بکند به دنیا..
    پاهایش را بغل کند
    و بلند بلند بگوید:
    من دیگر بازی نمیکنم .

  • رفیق”
    “دلتنگ” که شدی پیش من بیا…
    کمی “غصه” هست “باهم” میخوریم

  • چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم
    تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف….

    کاش کسی جایی منتظرم بود ……….

  • baran :

    قصه تنهایی من ازانجا شروع شد
    که فهمید بی او باهیچ کس مانمیشوم

  • baran :

    من برای ماندنش خواهش نمیکنم
    اومیرود ومن تنها نگاه میکنم
    شاید همین نگاه ….
    فریاد بی صداست حرف نگفته است
    اما چه میشه کرد اومیرود وباز
    من زجه میزنم ….
    باهرنگاه ب او….
    میسوزمم امابازحرفی نمیزنم
    لبخند میزند من بغض میکنم
    فارغ ازحس من اومیرود ومن
    درذهن خسته ام
    مرگ بدون او…
    راحدس میزنم…!

  • baran :

    لعنت ب او
    که نمیدانست زیبانیست
    خاص نیست
    من اورا ساختم
    مچاله بود ازاحساس
    باگذشته ای تاریک
    اما همین که فهمید دلبستم و وابستم
    شدغرق غرورپوچ ….رفت ومن ازاین رفتن
    قلبم متنفرشد ازعشق وازاحساسی.
    که حیف ساده هدردادم….

  • sara :

    چه خبر از دل تو …. ؟
    نفسش مثل نفسهای دل کوچک من می گیرد؟
    یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی می میرد !
    تو هم از غصه این قهر کمی دلگیری؟
    لحظه ای هم خبر از حالِ دل خسته ی من می گیری؟ …
    شود آیا که شبی،دل مغرور تو هم،
    فکر چشمانِ سیاهِ دگری خاک کند
    دستِ خالی ز وفایت روزی،
    قطره ای اشک ز چشمان ترم پاک کند
    چه خبر از دل تو …. ؟
    دانی آیا که در این کلبه ی درد،
    اندکی مهر تو بس بود ولی
    دل بیرحم تو با این دل دیوانه چه کرد؟ !!!

  • sara :

    این روزهایم به تظاهر می گذرد …
    تظاهر به بی تفاوتی
    تظاهر به بی خیالی
    به اینکه دیگر هیچ چیز مهم نیست اما چه سخت می کاهد از جانم این “نمایش” !


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید