نقش یک مرد
مرده در فالت
توی فنجان
مانده بر میزم
خط بکش دور
مرد دیگر را
قهوه ات را دوباره می ریزم
زندگی از دروغ تا سوگند
خسته از زیر و روی رو در رو
زیر صورت هزارها صورت
خسته از چهره های تو در تو
چشم بستی به تخت طاووسم
در اتاقی که شاه من بودم
مرد تاوان اشتباهت باش
آخرین اشتباه من بودم
چشم واکردم از تو بنویسم
لای در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت موجی از انجماد می آمد
مفت هم بوسه ام نمی ارزد
وای از این عشق های دوزاری
هی فرار از تو سوی خود رفتن
آخ از این مردهای اجباری
“بخشی از متن دکلمه اتاق”
برای دانلود این دکلمه کلیک کنید.
کی فکر می کرد یه روز نگات اینجوری داغونم کنه
آواره و دربدر ِ کوه و بیابونم کنه
عشق تو اینجوری بیاد رخنه کنه تو تن من
مثل یه سیلاب بزنه خراب و ویرونم کنه
کی فکر می کرد منو به هم نشون بدن مردم شهر
قصه ی تو مضحکه ی اهل خیابونم کنه
کی فکر می کرد که عشق تو از اونهمه غرور من
یه کوه گریه بسازه ابر بهارونم کنه
کی فکر می کرد چشمای تو یه روز بشه اسلحه و
خشاب سرمه ات بزنه گلوله بارونم کنه
از یه نگاه شروع شد و به مرگ من تموم میشه
همیشه این عاشقه که به پای عشق حروم میشه
{ شاهکار بینش پژوه }
ﺗــــــــــﺎﺑﺴﺘـــــــــــــــﺎﻥ !
ﺣــــــــــــــﺎﻻ ﻛــــــــــﻪ ﺩﺍﺭﻯ ﺗﻤــــــــــــــــﺎﻡ ﻣﻴـــــــــــﺸﻮﻯ
ﺑــــــــــــــﮕﺬﺍﺭ ﺑــــــــــــــﮕﻮﻳـــــــﻢ!
ﻛـــــــــﻪ ﺭﻭﺯﻫــــــــــــــــــــــﺎﻯ ﮔــــــــــــــــــــــﺮﻣــــــــــﺖ،
ﺳـــــــــــــــــــــــــــﺮﺩ ﮔـــــــــــــﺬﺷــــــــﺖ ….!
یک روز ِ بی تو
شبی ست
که ماهش رفته است
و آسمان را با خود برده باشد
تا دیگر
هیچ خورشیدی برنگردد
هیچ پروانه ای
شعری برای گل نگوید
رؤیاها
در خواب خفته باشند
باران رفته باشد
چقدر بودن ات مهّم ست
مثل اینکه
رودها بدون بستر
بی هویّت می شوند
بادها
که بی گیسوی دختران
تعریف نمی شوند
بندرها که بی قایق
چقدر ویرانند
و من که بی تو
آفتابگردانی می شوم
که ماتِ خورشیدش
مرده باشد
یک روز ِ بی تو
تمام شب های عالم ست
♥♥♥♥♥♥
وبلاگ:با تو باید مثل باران حرف زد
شعرهای من
تاوان عشق تو ست
خانه ای که در آن
با خیال ات
خودم را سر می کنم
خیالی که پایش را
از گلیم شعرهایم
درازتر نمی کند !
♥♥♥♥♥♥♥
وبلاگ: با تو باید مثل باران حرف زد