دوشیزه تر از حقیقت... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

دوشیزه تر از حقیقت…

دوشیزه تر از حقیقت

در زیر باران ابریشمین نگاهت
بار دگر
ای گل سایه رست چمنزار تنهایی من
چون جلگه ای سبز و شاداب گشتم
درتیرگی های بیگانه با روشنایی
همراز مهتاب گشتم
امشب به شکرانه بارش پر نثار نگاهت
ای ابر بارانی مهربانی
من با شب و جوی و ساحل غزل می سرایم
زین خشک سالان و بی برگی دیرگاهان
تا جوشش و رویش لحظه های ازل می گرایم
در پرده عصمت باغ های خیالم
چون نور و چون عطر جاری ست
شعر زلال نگاهت
دوشیزه تر از حقیقت
آه ای نسیم سخن های تو
نبض هر لحظه ی زندگانی
در نور گلهای مهتاب گون اقاقی
در سکوت این خیابان
با من دمی گفت وگو کن
از پاکی چشمه های بلورین کهسار
وز شوق پوینده ی آوان بیابان
از دولت بخت شیرین
دراین شب شاد قدسی
پیمان خورشید چشم تو جاوید بادا

“محمدرضا شفیعی کدکنی”

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 592
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    دختر ِ خیام ! یک جرعه شرابم می دهی ؟
    دزدکی بابا نفهمد شعـر ِ نابم می دهی ؟

    مانده ام پشت ِ در چوبی ، ” بفرما “یی بگو
    تشنه هستم از سفال ِ کوزه آبم می دهی ؟

    تا نلرزم بیش از اینها در شب ِ موهای ِ تو
    از دو چشم روشن خود آفتابم می دهی ؟

    نم نم ِ باران ِ انگــور است و عطر کاهگل
    دست در دست ِ نسیمت پیچ و تابم می دهی ؟

    زخمه برمیداری از دل چین به چین با دامنت ؟
    رقص ِ پرشور ِ دف و چنگ و ربابم می دهی ؟

    بیتی از لبهای ِ من بر بیتی از لبهای ِ تو
    یک رباعی سهم ِ این حال ِ خرابم می دهی ؟

    میهمانم می کنــی با نان ِ داغ ِ گردنت ؟
    زیر ِ پیراهن دو تیهوی ِ کبابم می دهی ؟

    این همه اخترشناسی برده ای ارث از پدر
    ماه ِ من ! از آسمانت یک شهابم می دهی ؟

    راز تقویم جلالی در قد ِ موزون ِ توست
    در گذر از غم شماری ها شتابم می دهی ؟

    می گذاری بالش ِ بازوی ِ خود زیر سرم ؟
    خسته ام بر روی ِ سینه جای ِ خابم می دهی ؟

    گزمه های ِ مست ِ سلجوقی نیافتد چشمشان
    چهره می پوشانی و کمتر عذابم می دهی ؟

    مادرم را می فرستم سمت ِ نیشابورتان
    در دل ِ تاریخ، یک ” بله ” جوابم می دهی ؟

    { شهرداد میدری }

  • نیلوفر :

    بنویسید به دیوار سکوت؛
    عشق سرمایه هر انسان است؛
    بنشانید به لب حرف قشنگ؛
    حرف بد وسوسه شیطان است؛
    و بدانیدکه فردا دیر است؛
    و اگرغصه بیاید امروز؛
    تاهمیشه دلتان در گیراست
    پس بسازید رهی را که کنون؛
    تا ابد سوی صداقت برود؛
    وبکارید به هرخانه گلی؛
    که فقط بوی محبت بدهد.


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید