دلم تنگ است - کافه تنهایی

کافه تنهایی

دلم تنگ است

تنهایی
 

دلم تنگِ ، تنگِ روزهای بیخیالی ، تنگِ روزهای ندانستن …
تنگِ روزهای خوابهای خرگوشی ، تنگِ روزهای حفظ کردنهای اجباری …
تنگِ روزهای رفتن کنار آبی ترین آب به بهانه دلتنگی …
دلم تنگِ ثانیه ای از آن ساعتها خاموشی است همراه با عزیزترین همدردها …
دلم تنگ است …

بازدید : 4174
برچسب ها : , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    سحرا وقت دعا … من به پرباری ابرم … به سبکبالی باد
    با خدا حرف میزنم … با خدا که موج نورش … توی لحظه هام میاد
    اون خدایی که همه عالم از اوست …رو بلندی پای ابرا میشینه
    میدونم که های های گریه هامو میشنوه … میدونم که اشکامو میبینه
    صدای اذون میاد … صدای اذون میاد
    می پیچه تو نفس ساده صبح
    رو لبم نشسته آه و دل من غرق گناه… سر میذارم روی سجاده صبح

    سحرا وقت دعا … من به پرباری ابرم … به سبکبالی باد
    با خدا حرف میزنم … با خدا که موج نورش … توی لحظه هام میاد
    اون به محراب یقینم میبره … به سراپرده دینم میبره
    اون تسلای وجود … سر هر بود و نبود
    به شکوه لحظه های بهترینم میبره
    اون که تاریخ بلند کبریاش تو دلاغریضه ستایشه
    سر به سجده ش میذارم تا بمیرم
    واسه رفتن تن من یه خواهشه
    واسه رفتن تن من یه خواهشه
    سر به سجده ش میذارم تا بمیرم
    واسه رفتن تن من یه خواهشه
    صدای اذون میاد … صدای اذون میاد …

  • Dead Heart :

    دلم گرفته آسمان…
    ببار…
    بی وقفه…
    مدام…
    سیل جاری کن…
    مرا با خودت ببر…
    فقط مرا…
    دور کن…
    جایی که کسی نباشد…
    هیچ کس…
    هیچ چیز…
    کمی تنهایی میخواهم…
    و کمی مرگ…
    همین…

  • Dead Heart :

    دلم میخواهد جا خوش کنم…
    در دنج ترین جای کافه ای…
    سیگار پشت سیگار دود کنم…
    و ویران شدۀ رفتنش نباشم…
    بعد یک فنجان قهوۀ تلخ تلخ سفارش بدهم…
    و با تلخی وجودم سر بکشم…
    و وقتی که تلخی تمام وجودم را گرفت…
    اشک هایم را پاک کنم…
    و آن لبخند تظاهر آمیز را بزنم…
    و کافه را ترک کنم…

  • sara :

    خیال می کنم تا این هوای گریه با من است
    تو در هوای ابری من از هرچه باران است بی خبر مانده ای…
    سرزنشم نکن! می دانی وقتی دلتنگم سخت گیر می شوم و بهانه گیر…..
    سخت ترین لحظات وقتی است که بی تو گریه ام میگیرد…
    من از صدای گریه ی خوم هم گریه ام می گیرد
    دلم به حالِ مَنِ بی تو می سوزد…
    اما بی پرده بگویم سردم است و انگار هیچ وقت گرم نمی شوم…

  • sara :

    هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
    با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

    اندوه من انبوه تر از دامن الوند
    بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

    یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
    تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

    ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
    تو قاف قرار من و من عین عبورم

    بگذار به بالای بلند تو ببالم
    کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
    قیصر امین پور

  • sara :

    سلوم :-D شنیدم خبرای خوب تو راهه سریع خودمو رسوندم

  • گلبهار :

    بعد عمری در کجا باید که پیدایت کنم؟

    از کدامین پنجره باید تمنایت کنم؟

    من نمی گویم زمین را زیر و رو کردم ولی

    سالها گشتم به دنبالت که پیدایت کنم

    بارها رفتم کنار آینه شاید که تو

    ذره ای جامانده باشی و تماشایت کنم

    تا به کی باید برای پنجره، گلدان پیر

    یا برای آینه امروز و فردایت کنم؟

    من برای این دل دیوانه ی چشم انتظار

    با کدامین قسمت وتقدیر معنایت کنم؟

    من چگونه این در ودیوار و حجم خانه را

    بی نصیب از گرمی عطر نفس هایت کنم؟

    حق بده، من حق ندارم بی تو باشم، حق بده

    حق ندارم خوب من، یک عمر تنهایت کنم؟

    باید از دیوارهای روبرویم رد شوم

    بی تو می پوسد دلم باید که پیدایت کنم
    از بهمن محمد زاده

  • گلبهار :

    شوق آغوش تو افتاده به جانم، جانم!

    آتشی ریخته بر پیرهن و دامانم

    آتشی کز جگرم شعله به دامانم زد

    عطش عشق کسی بود، خودم می دانم!

    تن تبدار من وتشنگی و داغ فراق

    ظهر آتش زده ی چله ی تابستانم

    از جنوب نفست تا که شمالی بوزد

    در شب شرجی چشمت غزلی می خوانم

    می شناسی تو مرا! خوب تماشایم کن

    من همان قاصدک گمشده در طوفانم

    خبری نیست مرا جز غم سرگشتگی ام

    راه گم کرده و آواره و سرگردانم

    به پناه آمده ام کاش مرا دریابی

    شوق آغوش تو افتاده به جانم، جانم!
    از الهام امین

    • ارام :

      می ترسم…می ترسم کسی بوی تنت را بگیرد،نغمه دلت را بشنود،و تو،خو بگیری به ماندنش.چه احساس خط خطی و مبهمیست این عاشقانه های حسودی من…

  • گلبهار :

    جهان بی عشق

    چیزی نیست جز

    تکرارِ یک تکرار

    اگر جایی به حالِ خویش

    باید گریه کرد، اینجاست…

    فاضل نظری”

  • گلبهار :

    هر پنج شنبه شب تنهایی،

    من با واژه ها هم آغوش میشوم.

    و هر عصر جمعه شعری دلگیر از من متولد میشود…

    از این عشق بازی پر بغض،

    انتظار ترانه ای شادتر نمی رود…

  • گلبهار :

    این روزها

    سخت دلتنگ گریه ام،

    و سکوت معنی

    فاصله ی بغض هایم می شود…

    برای رهایی از این خفقان پر واژه،

    راهی جز شاعر شدن ندارم….

  • گلبهار :

    “خدا نگهدار”

    همین دو کلمه ی ساده

    سرآغاز شکستن بغضی است

    که برگهای پاییزی زیر گام هایم را

    هوائیه باران می کند…

    من تنهایی ام را لا به لای واژه های این شعر پنهان می کنم،

    دستهایم را در جیبهایم مشت می کنم

    تا کسی نفهمد،

    دل این شاعر،

    زخمی لبخند تلخی است،

    که بعد از هر شکست بر لبانش خشک میشود.

    راهی نیست؛

    باید رفت…

    این پاییز از آغاز زمستانی بود….

  • گلبهار :

    مدتی است

    واژه ها از من فراری اند،

    انگار دچار سکوتی ام

    که قبل از شکستن بغضی طولانی لازم دارم،

    لبخندم را فراموش کرده ام،

    و حالم این روزها

    شبیه نگاه گنگ مردی است

    که هویتش را فراموش کرده است….

  • گلبهار :

    تو معنی خورشیدی

    در زبان من

    و گاهی

    هم معنی باران…

    شب و روز را پلک های توست

    که معلوم می کند….

  • گلبهار :

    این روزها

    لبخندم کمی خیس است!

    صدای شکستن

    این بغض نفرینی می آید….

  • ارام :

    سوت میکشد در هوا کابل تلفنی که میتوانست زیبا ترین عبارات جهان را از عاشقی به عاشقی برساند…

  • گلبهار :

    وسوسه ی پرواز با من است،

    مثل برگ خشکی بر درخت،

    در انتظار سقوط…

    و شاید

    برای همین بود

    که این بغض همیشگی را به اشک تقدیس نکردم.

    می دانم همیشه در پایان شعرهایم

    همسفر کلاغ هایی خواهم بود

    به خانه شان نخواهند رسید.

  • گلبهار :

    نه بخاطر من،

    که بخاطر این همه واژه در به در برگرد.

    آخر

    کلمات به تو عادت کرده اند،

    و هنوز

    پی

    عطرت لا به لای خیال هایم میروند

  • گلبهار :

    گاهی از تو گفتن

    با این همه واژه ی منتظر کار سختی می شود بانو!

    انگار همه ی کلمات کمین کرده اند

    که بعد از نام عزیزت بیایند …

    گاهی تا به تو فکر می کنم،

    سرم پر می شود از

    همهمه ی واژه هایی که

    به جنگ بر می خیزند..

  • گلبهار :

    به خدا

    خسته ام بانو!
    می فهمی؟
    من بار هزاران واژه را به دوش می کشم…
    و
    تمامی روز هایم،
    شبی بلند است

    بی پایان
    بی طلوع…

    حتی تو هم نیستی
    تا برایت
    از ترس شکستن بغض همیشگیم
    بگویم…

    باور کن بانو!
    من سال هاست
    ناتمامی خودم را
    می سرایم؛

    خسته ام…
    بیا این بار
    فقط گوش کن…

    می خواهم یک چمدان پر از فکرت
    و این واژه های بی پدر بردارم
    و راه بیافتم
    بی مقصد
    بی بلیط؛

    خسته ام
    بیا این همه حرف ساده را
    برایت هجی کنم
    شاید بیاد بیاوری
    این همه انتظار بی بهانه
    برای چیست

    خسته ام
    من سال هاست
    روزه ی فریادم را
    با سکوت می شکنم…

  • گلبهار :

    من در خواب هایم

    از میان
    هزار باران سیل آسا
    و هزاران کویر تشنه لب گذشته ام،
    من ناله ی هزار بغض نشکسته،
    و دلی هزاربار شکسته را
    هر شب به خواب،
    می شنوم…
    باور کن بانو!
    من به دنبال صدای گام هایت
    هزار هزار خیابان پاییزی را
    در شب های خاکستری شهرم
    آمده ام؛
    من چیزی را کم دارم
    چیزی مثل
    خورشید چشمانت
    یا گرمی دستانت
    یا…
    و حالا
    کابوس هایم
    ترس نیافتنت را،
    نبودنت را
    تمرین می کنند…

    باور کنی یا نه!
    من خودم را لا به لای این واژه های لعنتی
    گم کرده ام،
    و سال هاست
    میان خواب هایم
    برای یافتن خودم
    تو را در شب هایم
    جستجو می کنم…

  • گلبهار :

    غمگینم امشب،

    مثل بغضی که

    شکستن را در خواب می بیند،

    مثل

    هوای بهاریه دونفره

    و خیابانی که گام های مرد شاعر تنها را زمزمه می کند…

    من می دانم

    این واژه های لاکردار

    – که دل دل می کنند برای جاری شدن-

    برای

    دلخستگی هایم

    چاره نیستند…

    من با کابوس هایم

    وعده دیدار دارم ،

    فکر میکنم

    که تا

    فردا دوام می آورم؟

    امشب

    هوای بارانی بابلسر

    در سرم پرسه میزند…

  • Mehraban :

    بيا امشب که بس تاريک وتنهايم
    بيا اي روشني ، اما بپوشان روي
    که مي ترسم ترا خورشيد پندارند
    و مي ترسم همه از خواب برخيزند
    و مي ترسم که چشم از خواب بردارند
    نمي خواهم ببيند هيچ کس ما را
    نمي خواهم بداند هيچ کس ما را
    و نيلوفر که سر بر می کشد از آب
    پرستوها که با پرواز و با آواز
    و ماهيها که با آن رقص غوغايي
    نمي خواهم بفهمانند بيدارند
    شب افتاده است و من تنها و تاريکم
    و در ايوان و در تالاب من ديري است در خوابند
    پرستوها و ماهيها و آن نيلوفر آبي
    بيا اي مهربان با من
    بيا اي ياد مهتابي

    “شاعر: مهدي اخوان ثالث”

  • Mehraban :

    هوايم داشت
    رفته رفته
    خراب تر مي شد

    و اشک
    در چشمانم
    بيشتر بيشتر

    به گمانم
    شباهنگام
    چيزي شبيه به تو
    درونم
    شروع به باريدن کرده بود

    “شاعر: جمال ثريا ”
    “مترجم: سیامک تقی زاده”

  • Mehraban :

    درست مثل فنجان قهوه
    که ته مي‌کشد
    پنجره
    کم‌کم از تصوير تو
    تهي مي‌شود
    حالا
    من مانده‌ام و
    پنجره‌اي خالي و
    فنجان قهوه‌اي
    که از حرف‌هاي نگفته
    پشيمان است

    “شاعر: گروس عبدالملکيان”

  • Mehraban :

    کنار حوصله ام بنشين
    بنشين مرا به شط غزل بنشان
    بنشان مرا به منظره ي عشق
    بنشان مرا به منظره ي باران
    بنشان مرا به منظره ي رويش
    من سبز مي شوم

    ستاره هاي کلامت را
    در لحظه هاي ساکت عاشق
    بر من ببار
    بر من ببار تا که برويم بهاروار
    چشم از تو بود و عشق
    بچرخانم
    بر حول اين مدار

    “شاعر: محمد رضاعبدالملکيان”

  • Mehraban :

    من دلم برای آن شب قشنگ
    من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود
    آن سیاهی و
    سکوت
    چشمک ستاره های دور
    من دلم برای او گرفته است

    “شاعر: محمدرضا عبدالملکیان”

  • Mehraban :

    این شعرها تقدیم به گلبهار عزیز و سارا نازنین :flr

    کافه عزیز درود
    ببخشید اگر شعرهای من به پست های کافه ربطی پیدا نمی کنه … :flr

    • کافه تنهایی :

      درود
      شکست نفسی می کنید :flr

    • گلبهار :

      مهربووووووووووووووووووووووووو ن سلام عزیزم باور کن اسمتو دیدم ناخوداگاه لبخند به لبم اومد خیلی خوشحالم اومدی با حضور شماها دیگه کافه داره به روزای اوجش برمیگرده :-D ..ممنونم بابت شعرای زیبات :flr

      • Mehraban :

        سلام گلبهار جان
        ممنون از محبت تو
        من چقدر خوشبختم دوستانی دارم لطیف تر از برگ گل :flr
        :flr :flr :flr :flr :flr :flr :flr

    • sara :

      سلاااااااااااااااااام مهربون جون
      شعرهات خیلی زیبا بود ممنون که مارو فراموش نمیکنی و با مشغله زیادی که داری بازم به یادمون هستی :flr

      • Mehraban :

        سلام سارا جان :flr
        امکان نداره شما و گلبهار و فراموش کنم
        شعرهای شما معرکه است از خوندنشون لذت می برم و واقعا سپاس :flr
        تشکر از کافه که جای خود را دارد :flr
        یک کوچولو تاخیر من و تحمل کنید بعد جبران می کنم :flr
        خوش باشی عزیزم :flr

  • ارام :

    سلام کافه جون.مرسی که نوشته های منم تایید کردی.

  • فرشته :

    دوباره غربت و آن ماجرای دلتنگی
    و من که گم شده ام لابه لای دلتنگی

    هزار و سیصد و چند سال باید من
    تو را به شانه برم پا به پای دلتنگی

    از این هوای مه آلود شهر دلگیرم
    و جار میزنمت با صدای دلتنگی

    شکسته شاخه صبرم بیا تماشا کن
    نشسته کنج دلم آشنای دلتنگی

    تمام هستی خود را از دست خواهم داد
    به داد من گر نرسد خدای دلتنگی

    اگر چه دفتر شعرم همیشه دلتنگ است
    به عالمی ندهم این صفای دلتنگی

  • فرشته :

    دلتنگ میشوم…

    وقتی که هوای حوصله ام ابریست!!!
    دلم یک عصر دلگیر میخواهد
    و یک پیاده رو بی انتها…
    تا تمام دردهایم را در تن سردش جا گذارم.
    آنقدر گلایه کنم…
    که آسمان بشکند سد غرورش را…
    و رد پایم را از دل سنگفرش های زخمی پاک کند…
    تا شاید دل بی قرارم اندکی آرام گیرد…
    شاید که لبخند درختان به وقت گریه ی ابر

    اجابتی باشد…
    و خدا آغوش بگشاید به روی تنهایی هایم….!!!

  • فرشته :

    سلام به همه دوستان علی الخصوص کافه عزیز. روزتون خوش

  • Mehraban :

    سلام کافه عزیز
    چند شعر به جبران این مدت که نبودم و باز ببخشید که شاید ربطی به شعرهای زیبا شما نداشته باشه
    تقدیم به شما و بچه های خوب کافه تنهایی
    :flr :flr :flr :flr :flr

    • کافه تنهایی :

      درود مهربان جان
      واقعا خوش شانسیم که عزیزانی مثل شما در کنارمونن
      بابت متن های زیباتون و همچنین تصاویر بسیار ممنون :flr
      سربلند و پاینده باشید.

  • Mehraban :

    من صبورم اما
    به خدا دست خودم نيست اگرمي رنجم
    يا اگر شادي زيباي تو را
    به غم غربت چشمان خودم ميبندم
    من صبورم اما
    چه قدَر با همه ي عاشقي ام محزونم
    و به ياد همه ي خاطره هاي گل سرخ
    مثل يك شبنم افتاده ز غم مغمومم
    من صبورم اما
    بي دليل از قفس كهنه ي شب مي ترسم
    بي دليل از همه ي تيرگي رنگ غروب
    و چراغي كه تو را از شب متروك دلم دور كند
    من صبورم اما
    آه ، اين بغض گران
    صبر چه مي داند چيست

    “شاعر: حميد مصدق”

  • Mehraban :

    هر سو شتافتم
    در عمق بيشه هاي غم آلوده ي خموش
    بر اوج قله هاي دل انگيز برف پوش
    در جاده هاي مخملي ماهتاب ها
    بر سنگفرش نقره اي موج آبها
    هرسو شتافتم
    هرسو ولي دريغ
    هرگز وجود گمشده ام را نيافتم
    اينک تو مانده اي
    آيا
    در خويشتن وجود مرا حس نميکني ؟

    “شاعر: عمران صلاحي”

  • Mehraban :

    خواهم آمد به در خانه زيبايي تو
    تا بكوبم در ديدار تماشايي تو
    عطشم داند وعشقم كه چه ها خواهم كرد
    چون در آيم بسرا پرده زيبايي تو
    شايد اين گرسنه از ذوق بميرد آري
    بر سر سفره رنگين پذيرايي تو
    چون نسيم نفس سبز ترينم بوزد
    گل من سرخ ترين باد شكوفايي تو
    آي دردست تو از خويش برون خواهم رفت
    باغ در باغ به گل گشت شناسايي تو
    اي تو آن مي كه زانگور بهشتش كردند
    وي همه درد كشان سره سوايي تو
    مست ومستم كن از انگونه كه در هم شكند
    قيد شرم من و زنجير شكيبايي تو
    آسمان آبي و عشق آبي وشك آبي شد
    زير چتر گل نيلوفر بودايي تو
    كاش يك لحظه شوم كودك وخوابم ببرد
    فارغ از هر چه بگهواره لالايي تو

    “شاعر: حسين منزوي”

  • Mehraban :

    اين بار زنده مي خواهمت
    نه در رويا نه در مجاز
    اين که خسته بيايي
    بنشيني در برابرم در اين کافه پير
    نه لبخند بزني آن گونه که در روياست
    ونه نگاه عاشقانه بدوزي در نگاهم
    صندلي ات را عوض کني
    در کنارم بنشيني
    سر خسته ات را روي شانه ام بگذاري
    وبه جاي دوستت دارم بگويي
    گم کرده ام تو را ، کجايي ؟

    ” ا . کلوناريس ” شاعر يوناني
    ترجمه : احمد پوری

  • Mehraban :

    زودتر از من بمير
    يک کم زودتر
    از من
    تا تو اويي نباشي که مجبور است
    راهِ خانه را تنها برگردد

    “راينر کُنسه”


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید