در بندم از آن دو زلف بند اندر بند - کافه تنهایی

کافه تنهایی

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند

عاشقانه

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند

نالانم از آن عقیق قند اندر قند

ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ

آخر غم هجران تو چند اندر چند

[منوچهری]

بازدید : 894
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • Mehraban :

    درود بر شما مدیر گرامی

    از اینکه هر پست و به یک شاعر اختصاص دادید بسیار متشکرم
    خیلی کار زیبایی کردید به این طریق ما می توانیم در هر پست از همان شاعر کامنت بگذاریم
    عالی بود :flr

    موفق باشید :flr

  • گلبهار :

    خیلی پستای زیبایی بود کلی خوشحال شدم اینهمه دیدم واقعا دستتون طلا خسته نباشی..قرار نبود من بیام ولی خداروشکر جور شد اومدم :d بازم ممنونم

  • شوکران :

    این همه خاطره یادگاری
    این همه ناله و بی قراری
    حق من این نبود که بخوای تو
    اینجوری رو دلم پا بذاری
    من به خاطر به تو رسیدن
    این همه ناله و زجرکشیدم
    این همه بی وفا گریه کردم
    رفتنت آخرش شد نصیبم
    من سزاوار این غم نبودم
    تو به آتیش کشیدی وجودم
    تو گذاشتی منو تنها رفتی
    تو سوزوندی همه تارو پودم
    من به تو بی وفایی نکردم
    که تو گفتی ازت سرده سردم
    که تو گفتی نمیخوای و رفتی
    بی وفا بعد از تو توبه کردم

  • sepide :

    هرچند نمی دانم

    روزی رویاهایت را با که شریک میشوی

    اما هنوز..

    شریک تمام بی خوابی های من تویی…

  • sepide :

    کـاری کـه نـگـاه تـــو شـبـی بـا دل من کـرد
    با خـلـق نکـرده سـت؛ نه چـنگـیـز، نه تاتار

    ایـن فـاصـلـه تـاب از مـن دیـوانـه گـرفـتـه
    در حـیـرتـم از این هـمـه دلـسـنـگـی دیـوار

    ای شعـر، چـه می فـهـمی ازین حال خـرابم؟
    دست از سـر این شاعـر کـم حـوصله بردار

    هـر روز منم بی تـو و من بی تـو، ولاغـیـر
    تکـرار… و تکـرار… و تکـرار … و تکـرار

    اوج غم این قـصه در این شعر همین جاست
    مـن بی تـو پریـشـان و تــو انگـار نه انگـار

  • sepide :

    تابلو نقـــاش را ثروتمنــــد کـــرد…

    شعرشاعـــر به چند زبان ترجمـــه شد..

    کارگـــردان جایزه ها را درو کـــرد…

    و هنـــوز سرهمـــان چهارراه واکـــس مــی زند…

    کودکـــی که بهتـــرین ســـوژه بود…

  • sepide :

    معلمم گفت زندگی را تعريف كن
    گفتم..زندگی تعريف كردنی نيست
    ناراحت شد و نمره ام را صفر داد
    سالها بعد كه او را ديدم كه پير شده بود و عصا به دست راه ميرفت
    جلو رفتم و گفتم زندگی را تعريف كن استادآرام خنديد و گفت نمره ات بيست…
    زندگی را بايد زيست!!!
    ساده ترین کار جهان این است که خودت باشی و دشوارترین کارجهان این است که کسی باشی که دیگران میخواهنددر جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبازیرا هر آنچه زیباست، همیشه خوب نمی ماند اما آنچه خوب است، همیشه زیباست.

  • sepide :

    کم کم یاد خواهی گرفت
    تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را
    اینکه عشق تکیه کردن نیست،
    و رفاقت، اطمینان خاطر،
    و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
    و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.

    کم کم یاد میگیری
    که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
    باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
    یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی
    که محکم باشی پای هر خداحافظی
    یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی…

    خورخه لوییس بورخس


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید