خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول - کافه تنهایی

کافه تنهایی

خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول

عاشقانه

خیال آشنائی بر دلم نگذشته بود اول

نمیدانم چه دستی طرح کرد این آشنائی را

[پروین اعتصامی]

بازدید : 873
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن

    روی مانند پری از خلق پنهان داشتن

    همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن

    همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن

    کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح

    دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن

    در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق

    سینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن

    روشنی دادن دل تاریک را با نور علم

    در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن

    همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن

    مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن

    پروین اعتصامی

  • گلبهار :

    بلبل آهسته به گل گفت شبی

    که مرا از تو تمنائی هست

    من به پیوند تو یک رای شدم

    گر ترا نیز چنین رائی هست

    گفت فردا به گلستان باز آی

    تا ببینی چه تماشائی هست

    گر که منظور تو زیبائی ماست

    هر طرف چهرهٔ زیبائی هست

    پا بهرجا که نهی برگ گلی است

    همه جا شاهد رعنائی هست

    باغبانان همگی بیدارند

    چمن و جوی مصفائی هست

    قدح از لاله بگیرد نرگس

    همه جا ساغر و صهبائی هست

    نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست

    نه ز زاغ و زغن آوائی هست

    نه ز گلچین حوادث خبری است

    نه به گلشن اثر پائی هست

    هیچکس را سر بدخوئی نیست

    همه را میل مدارائی هست

    گفت رازی که نهان است ببین

    اگرت دیده ی بینائی هست

    هم از امروز سخن باید گفت

    که خبر داشت که فردائی هست

    پروین اعتصامی

  • گلبهار :

    شعر سنگ مزار پروین اعتصامی :
    اینکه خاک سیهش بالین است

    اختر چرخ ادب، پروین است

    گر چه جز تلخی ز ایام ندید
    هر چه خواهی، سخنش شیرین است

    صاحب آن همه گفتار، امروز
    سائل فاتحه و یاسین است

    دوستان به که ز وی یاد کنند
    دل بی دوست دلی غمگین است

    بیند این بستر و عبرت گیرد
    هر که را چشم حقیقت بین است

    هر که باشی و ز هر جا برسی
    آخرین منزل هستی، این است

    آدمی هر چه توانگر باشد
    چون بدین نقطه رسد، مسکین است

    اندر آنجا که قضا حمله کند
    چاره تسلیم و ادب تمکین است

    زادن و کشتن و پنهان کردن
    دهر را رسم و ره دیرین است

    خرم آن کس که در این محنت گاه
    خاطری را سبب تسکین است

  • گلبهار :

    یکی از ماندگارترین اشعار پروین اعتصامی :

    بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب
    بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام

    منشین گرسنه کاین هوس خام پختن است
    جوشیده سالها و نپختست این طعام

    بگشای گر که زنده‌دلی وقت پویه چشم
    بردار گر که کارگری بهر کار گام

    در تیرگی چو شب پره تا چند می پری
    بشناس فرق روشنی ای دوست از ظلام

    ای زورمند، روز ضعیفان سیه مکن
    خونابه می‌چکد همی از دست انتقام

  • شوکران :

    بدهکاریم به یکدیگر و
    تمام دوستت دارم های نگفته ای که پشت دیوار غرورمان ماندند و ما آنها را بلعیدیم که بگویم منطقی هستیمّ
    دوباره برایت مینویسم ما حالمان خوب است ولی تو باورنکن…..
    “خسرو شکیبایی”

  • sepide :

    من دلم لک زده یک بوسه ی بی علت را
    که بگنجانی میانش ساعتی صحبت را

    تو همانی که همیشه سر وقت
    سرپناهی شده ای بارش هر شدت را

    ماه من قطره ی نوری به وجودم بچشان
    که دلم مثل شبی اُخت شدست ظلمت را

    زنگ عشق است بیا تا من و تو، ما بشویم
    حاضری خط بزنیم خانه ی هر غیبت را؟

    گرچه در ماه و کواکب فالمان بد یُمن است
    می توان بار دگر ساخت ز نو قسمت را

    لحظه لحظه گذر زندگیم بی تو مباد
    مغتنم کاش شماریم کمی فرصت را

    پیش من باز بیا و بوسه ای سهمم کن
    چون دلم لک زده یک بوسه ی بی علت را

    احسان نصری

  • sepide :

    دعا قدرتی شگرف دارد..
    هنگامی که برای انسانها آرزوی سعادت میکنی، نیروی درونت به تمامی انسانهای پاک طینت متصل میشود؛
    و راهی میشوی برای عبور تمامی دعاهای خیری که از تمامی مردم فرستاده شده؛
    وآنگاه انرژی دعاها، و برکت انسانهای روی زمین؛
    وارد زندگیت می شود!
    برای هم دعای خیر کنیم.
    آرزو میکنم كه مــهر؛بركت؛عشق؛محبت؛ سلامتى همنشين شما باشند.

  • sepide :

    .
    قدیما هزار ساعت عشق بود و
    یک بوسه یواشکی …
    الان هزار ساعت بوسه علنی هست و
    دریغ از یه لحظه عشق …

  • sepide :

    تمام سجده هایم در دل محراب، بازی بود
    قبا و جا نماز و مهر من ، اسباب بازی بود

    به پروازم خوشم اما به زنجیر است دستانم
    نفهمیدم کـه این پرواز ، تنهـا تاب بازی بود

    تن خاکـی فرومانده بـه گل از اشک چشمانم
    خوشا اشکی ز دل، اشک دو دیده آب بازی بود

    فقط چشم مرا هرروز خـواب آلوده تر کردند
    عبادت های شبهای بدون خواب، بازی بود

    به غیر از آن نمازی که شکستش یاد ابرویت
    تمـــام سجده هایم در دل محــراب، بازی بود

    علی چاوشی


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید