من تمام خنده های جهان را گم کرده ام،
پر شده ام از این همه تاریکی…
حالا تو هی از باران و
کوچه های خیس شعر به من بگو
از سیب و هوس،
و من پشت می کنم به هر چه لبخند است
به هر چه آفتاب…
رو می کنم
به شب،
به تمام بغضی
که راه نفسم را بند می آورد…
من هوا کم می آورم…
عشق من، چیزی نگو؛
فقط بیا…
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
من چرااینوازیکی دیگه شنیدم؟؟
تاری از موی سرت کم بشود می میرم
آه! گیسوی تو درهم بشود می میرم
قلب من از تپش قلب تو جان می گیرد
آه! قلب تو پر از غم بشود می میرم
من که از عالم و آدم به نگاه تو خوشم
سهم چشمان تو ماتم بشود می میرم
مثل آن شعله که از بارش باران مرده ست
اشک چشم تو دمادم بشود می میرم
وقت بیماری و بیتابی من دست کسی
جای دستان تو مرهم بشود می میرم
جان من بسته به هر تار سر موی تو است
تاری از موی سرت کم بشود می میرم
“ناشناس”
من تمام خنده های جهان را گم کرده ام،
پر شده ام از این همه تاریکی…
حالا تو هی از باران و
کوچه های خیس شعر به من بگو
از سیب و هوس،
و من پشت می کنم به هر چه لبخند است
به هر چه آفتاب…
رو می کنم
به شب،
به تمام بغضی
که راه نفسم را بند می آورد…
من هوا کم می آورم…
عشق من، چیزی نگو؛
فقط بیا…
“ناشناس”
گاهی می خندم
گاهی گریه می کنم
گریه اما بیشتر اتفاق می افتد
به هر حال آدم
یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد.
الهام اسلامی
بادی بذر تـو را در دلـــم انداخـــت و ُ رفــت
من مانـــده ام و ُ این ریشــه ی قطــور دلــدادگی
و هـــزار جــوانه ی شــکفته از یـادَت