در همين نزديکي ، کوچه باغي زيباست ، که در آن خاطره هايم پيداست
آسمانش آبي است ، جوي آبي جاريست و شقايق که در آن آفتابي است
من و تو ، کودک و دلبسته به هم ، دست ها بسته به هم ، چشم ها بسته به غم ،
غنچه اي مي خندد ، شاخه اي مي رقصد ، و زمان از گذر ثانيه ها جا مي ماند ..
لحظه هايي زيباست ، خاطره يا روياست ،
هرچه هست در نظر من يکتاست
قاب يک خاطره در آن پيداست ..
ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﮕﺬﺭﯼ
ﮐﻮﭼﻪ ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺍﺳﺖ
ﺩﻭﻣﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﺒﺢ ﺧﯿﺎﻝ
ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺎﻍ ﺗﻤﻨﺎ ﮐﻪ ﺷﺪﯼ!
ﺳﻤﺖ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ” ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ”
ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ
ﻧﻢ ﻧﻤﮏ ﭘﯿﺶ ﺑﯿﺎ!
ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺩﻟﻢ ﭘﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﮑﻨﺪ …
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه
جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران
است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی
دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
سلام سارا جان
من عاشق این شعرم همراه با شعر هما میرافشار
مرسی عزیزم
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده بخونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم ؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم،
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم،
تو ندیدی!
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی .
چون در خانه ببستم ،
دگر از پای نشستم ،
گوئیا زلزله آمد ،
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی ، تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من ؟
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل ،
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدائی ؟
نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم …..
سلام عزیزم خواهش میکنم
وااای این چقدر قشنگ بووود لذت بردم از شعری که گذاشتی مهربان جان خیلی به دلم نشست
خواهش می کنم عزیزم
خوشحالم خوشت اومده سارا جان من
فردا اگر ز راه نمیآمد
من تا ابد کنار تو میماندم
من تا ابد ترانهء عشقم را
در آفتاب عشق تو میخواندم
دست خالی که نمیشود به پیشواز خاطره ها رفت
من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه می افتم…
نه کسی منتظر است…
نه کسی چشم به راه…
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه…
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی است؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه…
خاطرات را باید سطل سطل از چاه زندگی بیرون کشید
خاطرات نه سر دارند نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
و گاهی وسط یک صحبت…
سردت می کنند،رگ خوابت را بلدند،زمینت می زنند…
خاطرات تمام نمی شوند،تمامت می کنند…