تو فارغ از وفور سایه هایی - متن ها و مطالب عاشقانه

کافه تنهایی

تو فارغ از وفور سایه هایی

مطالب عاشقانه
تنهــــا تویی،تو! که میتپی به نبض این رهایی…
تو فارغ از وفور سایه هایی…
باز آ…
که جز تو جهان من حقیقیتی ندارد…!
تو میروی که ابر غم ببارد
به سمت ماندنت راهــی نمیشوی چـرا؟
گـاهی ستاره هدیه کن،به مشت پوچ شب ها!
شمرده تر بگو،با من
حروف رفتنت،تا من
بگیرم از دلت
همه بهانه هارا…

دسته بندی : جملات زیبا
بازدید : 2390
برچسب ها : , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    ..مرسی پستای قشنگیه..
    بعضی از بچه ها نیستن باز گم شدن تو کوچه پس کوچه های ناکجا اباد..به امید بازگشتشون..کافه چی اون گل رز رو وردار بیار کجا بردی :flr

  • گلبهار :

    شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
    دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت
    شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
    دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
    نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
    صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
    زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
    نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
    امید عافیتم بود روزگار نخواست
    قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
    زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
    به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت
    چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
    به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
    چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
    ازین سموم نفس کش که در جوانه گرفت
    دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
    گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت

    -ه.الف.سایه

  • گلبهار :

    ترجیح مــیدهم همــه را غریبــه صـدا کنم!

    تا وقتــی از پشت خنجر میزننـد؛

    با خودم بگویم: بـی خیال..

    از غریــــــــبـــــــه بیش از ایـن انتظاری نیست…!

  • گلبهار :

    هروقت احساس میکنم غم بزرگی درسینه دارم که فقط درسکوت شب میتوانم خودراخالی کنم باموهای خیس میخوابم که فردایش دلیلی برای خیس بودن بالشم که همدم اشکامه داشته باشم منت نمیگزارم فقط ببین بخاطرتوباچ بهانهایی د یگران رافریب میدهم

  • گلبهار :

    امروز باورم شد که تو خسته تر از آن بودی که بفهمی دوست داشتنم را
    از من که گذشت
    اما
    هرکجا که هستی
    خسته نباشی

  • Mehraban :

    …. آشوبم ، آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    سحر اضافه کن به فهم آسمانم
    آشوبم ، آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم
    بگذار بگویم
    که از سراب این و آن بریدم
    من از عطش ترانه آفریدم ….

    ممنون! حق با گلبهار عزیز است پستها زیباست و کامنتها دلنشین!

  • گلبهار :

    هنر بزرگ، هنر فاصله‌هاست

    آدم، زیادی نزدیک باشد می‌سوزد، زیادی دور، یخ می‌زند

    باید نقطه‌ی درست را پیدا کرد و در آن ماند . . .

  • گلبهار :

    نیستم تا مدتی، حتی کنار خویشتن

    میروم تا گم شوم در انتظار خویشتن

    انزوا شد آخرین راهم، تو میدانی چرا

    چون گرفتی عشق را در انحصار خویشتن

    چشم خود دیگر مچرخان در پی چشمان من

    گم شدم در تاریِ گرد و غبار خویشتن

    من خودم را ترک خواهم کرد،باور میکنی؟

    له شدم ازبس شدم عمری سوار خویشتن

    نیست لای بقچه ام جز نان خشکی سوخته

    خود خبر دارم که از دار و ندار خویشتن

    گر خدا یاری کند حتی نفس را زودتر

    ترک خواهم کرد من، تحت فشار خویشتن

    پشت هر آئینه ای نقاش چشمان تو هست

    من چه زیبا میشوم در استتار خویشتن

    مدتی غرق سکوتی تلخ، اما زنده ام

    گرچه میمیرم به دست انفجار خویشتن

    خسته ام از بی زبانی، لال ماندن تا کجا؟

    رازها دارم درون کوله بار خویشتن

    یخ زدم در بارش این برف و کولاک زمان

    از زمستانی که دارم در بهار خویشتن

    در درونم زهر میریزد، کسی باور نکرد

    وای میسوزد تنم از نیش مار خویشتن

    آن قَدَر جا میگذارم خویش را در ایستگاه

    تا تو برگردانی ام سمت قطار خویشتن

    فاطمه سادات بحرینی

  • گلبهار :

    یاد آن شب که تو را دیدم و گفت دل من

    با دل تو قصه عشق

    چشم من دید در آن چشم سیاه

    نگاهی تشنه و دیوانه عشق

    یاد آن خنده بیرنگ و خموش

    که سراپای وجودم را سوخت

    رفتی و در دل من ماند بجای

    عشقی آلوده به نومید ی و درد

  • گلبهار :

    تلفیق شراب و شب و سیب است نگاهت
    لبریـــــــز غـــــزلهـای عجیب است نگاهت
    مــــوهای سیاه تــــــو شبیه شب یلداست
    باجلوه ی مهتــــــــــاب رقیب است نگاهت

    ای صاحب حــور و پـری و کژدم و ماهی
    آمیزه ای از سحر و فریب است نگاهت
    دشتی ست پر از شعر و غزل،برکه و باران
    ماوای غـــــزالان غـــــریب است نگــــاهت

    امشب عـرق شـرم بــــه آیینه نشسته ست
    ازبس که نجیب است و نجیب است نگاهت
    تو وسوسه انگــــــــــــــیزترین شعر خدایی
    چون آیه ی آییــــــنه و سیب است نگاهت

  • گلبهار :

    ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر

    ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر

    بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

    بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه

    در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم

    ای رفته ز دل، راست بگو! بهر چه امشب

    با خاطره ها آمده ای باز به سويم؟

    گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

    من او نيم، او مرده و من سايه اويم

    من او نيم، آخر دل من سرد و سياه است

    او در دل سودازده از عشق شرر داشت

    او در همه جا، با همه کس، در همه احوال

    سودای تو را ای بت بی مهر! به سر داشت

    من او نيم، اين ديده من گنگ و خموش است

    در ديده او آن همه گفتار، نهان بود

    وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ

    مرموزتر از تيرگی شامگهان بود
    من او نيم آری، لب من اين لب بی رنگ

    ديري ست که با خنده يی از عشق تو نشکفت

    اما به لب او همه دم خنده جان بخش

    مهتاب صفت بر گل شبنم زده ميخفت

    بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم

    آن کس که تو ميخواهيش از من به خدا مرد

    او در تن من بود و ندانم که به ناگاه

    چون ديد و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد

    من گور ويم، گور ويم، بر تن گرمش

    افسردگی و سردی کافور نهادم

    او مرده و در سينه من، اين دل بی مهر

    سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم

    (سیمین بهبهانی)

  • sara :

    هر از گاهی
    خیالت در ذهنم می آید و می رود
    مثل یک نسیم دست میکشد روی تمام شاعرانه هایم
    نوازش می کندتمام حجم احساسم را
    من را به وجد می آورد تا دوباره خودکارم را بردارم
    می آید و می رود
    و باز هم فقط من میمانم و
    دست نوشته هایی که حتی خیالت همآن ها را سرسری میگیرد…
    (شکوفه)

  • گلبهار :

    از وقتی که تو شاعر چشمهایم شده ای دنیا را دیوان شعر می بینم…

    از قندان حرف هایت که بگذریم ، عسل چشم هایت بدجور شیرین زبانی می کند…

    حتی نمک نگاهت می شود شهد و نوش جان دلم می شود !

    تو مثل ماه سکوتت هم هزار حرف شیرین دارد و من با این حرف ها انقدر حواس پرت شده ام ،

    که هی زمین می خورم و سرم به این سنگ های نشسته در راهم می خورد !

    هرچند خیالی نیست من این سر به سنگ خوردن ها را عجیب دوست دارم !

    می بینی؟…دارم هنوز هم از همان هذیان های قدیمی می گویم

    راستی دستی به موهای خورشید بکش

    شاید دست از سر این آفتابگردان های خواب آلود بردارد !

    دنیا را جور دیگری با تو می بینم

    وقتی که از قافیه هایت حرف های دل من می چکد

    دنیا را جور دیگری با تو می بینم وقتی ردیف حرف هایت “گلی”است !

    خوشبحال من که با تو ، همیشه در پشت تمام دلهره هایم امید تراوش می کند ،

    یا اینکه پشت پلک های خمار بغض هایم نسیم لبخندی می وزد

    خوشبحال من که تو را دارم!


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید