کاش می دانستی زندگی فردا نیست
زندگی امروز است
زندگی قصه ی عشق است و امید
صفحه ی غم ها نیست
به چه می اندیشی
نگرانی بی جاست
عشق این جا
تو این جا
و خدا هم این جاست
لحظه ها را دریاب بر لب جوی نشین
بر تن مست چمن مست بخوان
پای در راه گذار، راه ها منتظرند
تا تو هر جا که بخواهی برسی
تو بیاموز رها گشتن را تا نماند قفسی …
کسی ما را نمی پرسد کسی ما را نمی جوید
کسی تنهایی ما را نمی گرید
دلم در حسرت یک دست
دلم در حسرت یک دوست
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست
واما با توام ای انکه بی من مثل من تنهای تنهایی
کدامین یار ما را میبرد تا انتهای باغ بارانی
کدامین اشنا ایا به جشن چلچراغ عشق مهمان می کند ما را
بگو ای دوست
بگو ای ان که بی من مثل من تنهای تنهایی
تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی ایی
تو حتی روزهای تلخ نامردی
نگاهت; التیام دستهایت را دریغ از ما نمیکردی
من امشب با تمام خاطراتم با تو خواهم گفت
من امشب با تمام کودکی هایم برایت اشک خواهم ریخت
من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای نا ارام خواهم داد
همان دریا که میگفتی
که بغض شکوه هایم از گلویش;موج خیزش زخم برمیداشت
بگو ای دوست بگو ای انکه بی من مثل من تنهای تنهایی
کدامین یار مارا می برد تا انتهای باغ بارانی
همين دلتنگي هاي کوچک و بي موقع
همين دلشوره هاي بيخود و بي جهت
همين چشمهاي خيس يواشکي
همين لجبازي هاي بچگانه
همين بغض هاي بيقرار و دلتنگ
همين احساس باراني و خيس
… اصلا همين نوشته هاي خط خطي
همه ي اينها عشق است..
بيتابي است…
دلتنگي است…
دلتنگي از جنس نياز
و نيازي از جنس عشق
و عشقي از جنس آسمان
من کنار تو نباشم
بزگترين پارادوکس دنيا
رخ مي دهد
زودتر
به من برگرد./.
خدایا؛
دست هایت را زیر تنهاییم ستون کن؛
من از آوارگی می ترسم ..
یکــــــی دیوانه ای آتــــش برافروخــــت در آن هنــگامه جان خویش را ســـوخت
همــــه خاکســــترش را بــــاد می برد وجــــودش را جــــهان از یــــاد می برد
تو همچون آتشی ای عشـ-ـق جانسوز من آن دیــــوانه مـــــرد آتــــش افــــروز
مــــن آن دیــــوانه ی آتــــش پرســــتم در این آتش خوشــــم تا زنده هسـتم
بــــزن آتــــش به عــــود استــــخوانــم کــــه بوی عشــــق برخیــــزد ز جـــانم
خوشــم با ایـــن چنیـــن دیوانه گی ها که مــی خنـــدم به آن فــــرزانه گی ها
بــــه غــــیر از مــــردن از یـــــــاد رفــــتن غبــــاری گشتــــن و بــــــر بــــاد رفــــتن
در ایــــن عالــــم سر انجــــامی نــــدارم چــــه فرجــــامی که فرجــــامی نداریـــم
بیــــــا آتـــش بـــزن خاکســــــترم کــــــن مســـم در بوتـــه ی هســـتی زرم کـــن
فریدون مشیری
زیباترین شعری که توی عمرم هر بار میخوندمش و گوشش میدادم لذت میبردم و لذت میبردم انتخابت خیلی عالیه گلبهار خانوم
اهمممممم الان من رو ابرا پرواز میکنم خواهش میکنم قابل شما رو نداره
تو شاهکار خــــــالقی، تحقیــر را بـــاور نکن
آزاد شو از بندخویش زنجیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هرچیز می خواهی بـکش
زیبا و زشتش پای توست ،تقدیر را باور نکن
تصویـــر اگر زیبا نبـــود نقاش خوبـــی نیستی
از نو دوباره رسم کن ، تصویـر را باور نکن
خالق تــــو را شاد آفریـــد، آزاد آزاد آفـریــــد
پرواز کن تــــا آرزو، زنجیــــر را باور نــکن
بارانی خیلی زیبا بود دختر من لذت بردم ممنون
خواهش میکنم عزیزم .بوووووووس
هااااااااااااااا من نفهمیدم چی شد الان تو بارانی یا باران توئه؟
چه ميكوشي به درمان من اي بخت
كه من پروردهي دامان دردم
جگر پرورد غم، با اشك گرمم
رهآورد خزان، با آه سردم
شبي در من نشسته سرد و خاموش
كه در او، رنگي از خواب و خيال است
به شهر روز، ره بردن از اين شام
خيالي خام و اميدي محال است
نه اميدي، كه ره جويم به تدبير
نه تدبيري، از اين گرداب اندوه
مرا درياي حسرت، موج در موج
مرا صحراي محنت، كوه در كوه
چه ميپويم، ره تاريك اين عمر؟
كه در او نيست پيدا آفتابي!
مگر جان را فريبي زنده دارد
در اين وادي نميبينم سرابي
چو خار اين بيابان، تشنهكامي
سراپاي وجودم در شرر سوخت
نروئيده گلي در دامن صبر
دلم چون لاله از داغ جگر سوخت
به دامان سحر در كوچهي آه
جهاني تيره بينم پيچ در پيچ
نوايي ميرسد از مرغ افسوس
كه هستي نيست جز افسانهي “هيچ”
مرا زين راه طاقت سوز پرسي
چه حاصل؟ مانده پايان را رهآورد
همه رنج و همه رنج و همه رنج
همه درد و همه درد و همه درد !
اقااااااا اگه یه جایی میذاشتین یه همچین چیزی که الان میخوام بذارم اونجا بنویسیم خیلی باحال بود …
اونوقت همه با چوب میفتن دنبالم.
هر کسی یه اعتقادات و سلایقی داره.
ای بابا ضدحال زدیااااااا بااااااااااااااش من خواستم دلتون شاد شه ثوابی به توشه اخرتم اضافه کنم پ اصل نیت بوده دیگه خدا خودش میدونه
تازه اگه بفهمین من تو (باهم) هم نوشتم دیگه رسما چوب برمیدارین دنبالم میکنین کاشکی قسمت باهم مال این چیزا وحرفای خودمونی بود اونوقت به اسمشم می اومد اگر خبطی کردم نادمم پوزش میطلبم علی جضرت…
تو بیاموز رها گشتن را…….. تا نماند قفسی. بسیار زیبا بود. موفق باشین
ممنون
همچنین
گوش کن
جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
پلک ها را بتکان
کفش به پا کن و بیا…
من
این چشم های بی تو را
به کجای این شهر بدوزم
که هنوز نرفته باشی ؟
پس ، شادمانه بالهایت را بگشا …. بی هیچ ترسی …
و بیاد بیاور : کبوتر بچه گان همیشه در لانه ماندنی نیستند …
و مگذار لانه کوچکت قفست باشد…
درآسمان خوبی ها ، پرواز را آغاز کن …
تا اوج وحتی بالاتر از آن …
برای آسمان سقفی متصورنیست …
دلم پرواز می خواهد،
دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد
دلم آواز می خواهد،
دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد
دلم بی رنگ و بی روح است
دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد!
[ دلم با تو فقط پرواز می خواهد]
در مسلک ما معنی پرواز چنین است
با بال شکسته به هوای تو پریدن …
قشنگ بود….
ممنون…
خواهش میکنم ، خوشحالم که خوشتون اومد
مدیر من دیگه نمیام فکرنکنین نمیدونم این اقا محمد چیا گفته اون اخرش برام دردسر ایجاد میکنه ارامش زندگیمو ازم میگیره من نمیدونم باید چیکار کنم همش چرت وپرت میگه برام بد میشه خواهش میکنم درمورد من فکرای بد نکنین من دختر بدی نیستم به خداوندی خدا قسم دارم راستشو میگم امیدوارم باور کنین ولی بعضیا چشم دیدن منو ندارن اگه خواستم بیام واوضاع همچنان پابرجاست با یه اسم دیگه میام
سلام
من اصلا قضاوت نمیکنم این آقا رو از روی کامنت هاش می شه شناخت
من نظراتشو اسپم می کنم
نباید بابت کامنت های مزخرف یکی دیگه شما خودت رو ناراحت کنی، اهمیتی نداره اینجا محیطش مجازیه ،اونم دیده تایید نمیشه دیگه کم میاد.
اگه به خاطر این آدم داری می ری، داری اشتباه می کنی.
شما جاتون خیلی خالی میشه توی کافه، کاش بمونین…
من اینجام بدون کافه زندگی سخته خداییش میگمااااا..ولی خو من خیلی ناراحتم ..درخدمتتون هستم ولی اگه دیدین حضورم کمرنگ شد بدونین به خاطر اوشون بوده
چرا تو ای شکسته دل خدا خدا نمی کنی
خدای چاره ساز را چرا صدا نمی کنی
به هر لب دعای تو فرشته بوسه می زند
برای درد بی امان چرا دعا نمی کنی
به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی
سحر زباغ ناله ها گل مراد می دمد
به نیمه شب چرا لبی به ناله وا نمی کنی
دل تو مانده در قفس جدا ز آشیان خود
پرنده اسیر را چرا رها نمی کنی
ز اشک نقره فام خود به کیمیای نیمه شب
مس سیاه قلب را چرا طلا نمی کنی
زندگی رویا نیست
زندگی زیبایی ست
می توان،
بر درختی تهی از بار زدن پیوندی
می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت
می توان
از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل تو
هر دو بیزار از این فاصله هاست.
واقعا قشنگ بود….
میتوان از میان فاصله ها را برداشت
دل من با دل توهر دو بیزار از این فاصله هاست…
مرسی…
……………..
چرا دیگه نیاین؟…
قضیه چیه؟!…البته به من مربوط نمیشه ها…
ولی خب من اگه جای مدیرای سایت بودم یه کاری میکردم که این اتفاقات نیفته…
نمیشه کاری کرد؟!…
نه اینکه قضیه مهمی نباشه هاااا اتفاقا خیلی هم مهم بود ولی سعی کردم بهش توجه نکنم فقط من زیاد عصبانی نمیشم وقتی بشم هم دیگه قاطی میکنم واسه همین گفتم نمیام بعدش که اروم شدم دیگه فکرکردم مگه میشه نیام این شد که باز اومدم..واینکه اقا مدیرا خیلی خوبن خدا حفظشون کنه به خاطر اینا هیچ اتفاقی نیفتاد من ازشون ممنونم
خوشحالم که موندنی هستی.
ممنون همینطور شما.
كجا باید رفت؟…..
ز كه باید پرسید؟!!!
واژه عشق و پرستیدن چیست؟
جان اگر هست چرا در من نیست؟
من كه خود می دانم ..
راه من راه فناست
قصه عشق فقط یك رویاست….
اه ای راه سكوت…
اه ای ظلمت شب….
من همان گمشده ی این خاکم
به خدا عاشق قلبی پاكم
به خدا عاشق قلبی پاکم…
مرسی…
يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم…
يادمان باشد اگر اين دلمان بي کس ماند
طلب مهر ز هر چشم خماري نکنيم…
يادمان باشد که دگر ليلي و مجنوني نيست
به چه قيمت دلمان بهر کسي چاک کنيم…
يادمان باشد که در اين بحر دو رنگي و ريا
دگر حتي طلب آب ز دريا نکنيم…
يادمان باشد اگر از پس هر شب روزيست
دگر آن روز پي قلب سياهي نرويم…
يادمان باشد اگر شمعي و پروانه به يکجا ديديم
طلب سوختن بال و پر کس نکنيم…
گاه پرندگان آنقدر سرگرم دانه چيدن مي شوند که پرواز را فراموش و آسمان را از ياد مي برند .
پرتاب سنگ کودکي بازيگوش مي تواند يادآور پرواز باشد .
پرواز و آسمان را بخاطر بسپار …
تـــــنهـا ،
بــی هـــوایـــی ..
آدمــی را خــفـه نــمی کـــنـد ..
گــاهـی ،
هـــوایـــی شـــدن ..
آرام آرام ..
بــــدون ِ روسیــاهـــی ..
خــامــوشــت مــی کـــــنـد !
امشب غــم هــا . . .
برایـم مهــمانــی گــرفتــه انـــد . . .
و مـــن میخــواهـــم بتــرکـانــم . . .
همــه ی بغــض هایـــم را . . .