کسی که واقعا عاشق شماست باید…
اندوه پنهان شده در لبخندت …
عشق پنهان شده در عصبانیتت …
و معنای حقیقی در سکوتت …
رو بفهمه…!
اگه نفهمید پس عاشقت نیست…
مطمئن باش… ♥♥♥
شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبال کسی باشد که دیگر نیست؟
برایت اتفاق افتاده در یک کافه ی ابری
ته فنجان تو فال کسی باشد که دیگر نیست؟
خوش و بش کرده ای با سایه ی دیوار وقتی که
دلت جویای احوال کسی باشد که دیگر نیست؟
چه خواهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری
نصیبت بوق اشغال کسی باشد که دیگر نیست؟
حواس آسمانت پرت روی شیشه های مه
سکوتت جار و جنجال کسی باشد که دیگر نیست
شب سرد زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند
به دور گردنت شال کسی باشد که دیگر نیست؟
تصور کن برای عیدهـای رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال کسی باشد که دیگر نیست
شبیـه ماهی قرمز به روی آب می مانی
که سین ات هفتمین سال کسی باشد که دیگر نیست
شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمال کسی باشد که دیگر نیست
چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای آن
الا یا ایها الحال کسی باشد که دیگر نیست
رسیدن سهم سیب آرزوهایت نخواهد شد
اگر خوشبختی ات سهم کسی باشد که دیگر نیست
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی…
میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی
میدونم شبها توی تختت کتابِ شعر میخونی
کنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی
هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافته
هنوزم چشم به راهِ یه سوارِ زیبای خفته
هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین میخوای
هنوزم روحِ «هـامـونو»، تو جسم «جیمزدین» میخوای…
میدونم وقتی که بارون
تو شب میباره بیداری!
همون آهنگو گوش میدی،
هنوز بارونو دوست داری!
یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده توی شالم
بازم ردت رو میگیرن همه تو فنجون فالم
تو وقتی شعر میخونی منو یادت میاد اصلن؟
تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمیگردن؟
همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن
یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونهگیِ من…
بدون حالا بدون تو یکی دلتنگه این گوشه،
هنوزم قهوهشو تنها به عشقت تلخ مینوشه
میدونم وقتی که بارون
تو شب میباره بیداری!
بازم «قمیشی» گوش میدی،
هنوز بارونو دوست داری!
از یغما گلرویی
من سکوتم تو ترانه
من یه فانوس تو زبانه
من نگاه مات و گنگم
تو نگاهی عاشقانه
من یه زخمم تو یه مرهم
من به ندرت تو دمادم
من یه باغ گر گرفته
تو مثل نزول شبنم
من و تو دو تا عروسک
با چشای تیله ای
من و تو زندونیِ
خاطره های پیله ای
من یه عکس پرغبار
از یه ترانه ساز لال
اما تو هنوز مثلِ
باور یک قبیله ای
من پر از شکست و تردید
تو شکوه تخت جمشید
من شب شب پره مرده
تو مثل طلوع خورشید
من یه شهر بی پرنده
تو یه پیروز یک برنده
بگو تو حراج چشمات
قیمت ستاره چنده
از یغما گلرویی
کسی که واقعا عاشق شماست باید…
اندوه پنهان شده در لبخندت …
عشق پنهان شده در عصبانیتت …
و معنای حقیقی در سکوتت …
رو بفهمه…!
اگه نفهمید پس عاشقت نیست…
مطمئن باش… ♥♥♥
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است- من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق…! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم…
پای بر سینه ی این راه زدیم
پای کوبان، دست در دست گذر می کردیم
گویی اما ته این راه دراز
دزد شبگیر جنون منتظر است
من و عشق و تو و این راه دراز
همه روز و همه شب
در پی یافتن سایه درختی، آبی
در سکوت غم تنهایی خویش
بین هر ثانیه را
لا به لای سخن و قافیه را می گشتیم
در غم عشق تو مردم اما
این صدای ضربان و تپش قلب ره عشق هنوز
از قدمهای بلند من و توست
دل من با دل تو…
قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم
تا در اين قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم
حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و
من بــه دنبال تو يک عمر مسافــــر باشـــم
تو پری باشـــی و تا آن سوی دريا بروی
من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم
قسمت اين بود، چرا از تو شکايت بکنم؟
يا در اين قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟
شايد اين گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم
شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من
در پس پرده ايمان بــــه تــــو کافـــر باشـم
دردم اين است که بايد پس از اين قسمت ها
سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم
به به فرشته عزیز هم پیداش شد
شده هرگز دلت مال کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبال کسی باشد که دیگر نیست؟
برایت اتفاق افتاده در یک کافه ی ابری
ته فنجان تو فال کسی باشد که دیگر نیست؟
خوش و بش کرده ای با سایه ی دیوار وقتی که
دلت جویای احوال کسی باشد که دیگر نیست؟
چه خواهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری
نصیبت بوق اشغال کسی باشد که دیگر نیست؟
حواس آسمانت پرت روی شیشه های مه
سکوتت جار و جنجال کسی باشد که دیگر نیست
شب سرد زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند
به دور گردنت شال کسی باشد که دیگر نیست؟
تصور کن برای عیدهـای رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال کسی باشد که دیگر نیست
شبیـه ماهی قرمز به روی آب می مانی
که سین ات هفتمین سال کسی باشد که دیگر نیست
شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمال کسی باشد که دیگر نیست
چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای آن
الا یا ایها الحال کسی باشد که دیگر نیست
رسیدن سهم سیب آرزوهایت نخواهد شد
اگر خوشبختی ات سهم کسی باشد که دیگر نیست