بی تار و پود - کافه تنهایی

کافه تنهایی

بی تار و پود

بی تار و پود

در بیداری لحظه‌ها

پیکرم کنار نهر خروشان لغزید.

مرغی روشن فرود آمد

و لبخند گیج مرا برچید و پرید.

ابری پیدا شد

و بخار سرشکم را در شتاب شفافش نوشید.

نسیمی برهنه و بی پایان سرکرد

و خطوط چهره ام را آشفت و گذشت.

درختی تابان

پیکرم را در ریشه سیاهش بلعید.

طوفانی سررسید

و جاپایم را ربود.

نگاهی به روی نهر خروشان خم شد:

تصویری شکست.

خیالی از هم گسیخت.

[سهراب سپهری]

بازدید : 973
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • شوکران :

    خانه ای خواهم ساخت
    که در و پنجره اش قفل شود
    تا کسی بی اذن من داخل خانه نشود
    میهمانم قدمش بروی چشمم، لیکن
    آنکه از خانه بخواهد دل بدزدد هرگز
    من دگر پیر شدم
    خسته…
    زمین گیر شدم
    پای رفتن به سراغ دل خود را هیچ ندارم، هرگز
    با دلم بازی بس است
    این چراغ آخر است
    بگذارید تک و تنها به خودم فکر کنم
    بنویسم و مرور فکر خویش
    خاطرات تلخ و ریش
    دفتری با برگ کاهی از همه رنج دلم
    دل خونین، بغض خسته، فکر رنجور ای خدا…
    درد دارم بخدا…
    از همه رهگذارن…
    از همه آنان که با نامهربانی میروند…

  • گلبهار :

    بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
    تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
    خون می‌رود نهفته ازین زخم اندرون
    ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد ..
    این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
    داغ محبت تو به دل‌ها نگشت سرد
    من بر نخیزم از سر راه وفای تو
    از هستی‌ام اگر چه بر انگیختند گرد ..
    روزی که جان فدا کنمت باورت شود
    دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد !
    ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند
    و آن لعل فام خنده زد از جام لاجورد
    باز آید آن بهار و گل سرخ بشکفد
    چندین منال از نفس سرد و روی زرد ..
    در کوی او که جز دل بیدار ره نیافت
    کی می‌رسند خانه پرستان خوابگرد
    خونی که ریخت از دل ما‌، سایه! حیف نیست
    گر زین میانه آب خورد تیغ هم نبرد ..

    { هوشنگ ابتهاج }

    مدیر دمت گرم با این پستا..خدا خیرت بده

  • گلبهار :

    مشتری هستم و ناز تو خریدن دارد
    شکوه از پشت نگاه تو شنیدن دارد
    دست بر زلف پریشان و نمی دانستم
    پیچک شب زده اصرارِ تنیدن دارد …

    از زمانی که نسیم عطر خوشت را آوَرد
    باغِبان دور و برت نقشه ی چیدن دارد
    چون رفیقان ز حسد حسن تو را می گویند
    قلب یک فاجعه امکان تپیدن دارد …

    چیده شد بال و پرم ، پشت سرت جا ماندم
    دیر زمانی است دلم قصد پریدن دارد :/

    { محمد شیخی }


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید