بیا و تنها بقدر خاطره ای نو بمان ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

بیا و تنها بقدر خاطره ای نو بمان …

بیا و تنها بقدر خاطره ای نو بمان
پیراهنِ خاطرات تو را
آنقدر بر تنِ خیالم کرده ام
که دیگر تنگ شده
بیا و تنها بقدر خاطره ای نو
بمان.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 2952
برچسب ها : , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • fff :

    تو را من چشم در راهم شباهنگام

    که می گیریند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

    وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهمتو را من چشم در راهم

    شباهنگام،درآن دم،که برجا،درهّها چون مرده ماران خفتگانند

    درآن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سروکوهی دام

    گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم

    تورا من چشم در راهم…

  • گلبهار :

    بسیار عالی و ممنون..بیشتر تر پست بذارین ولی انگاری این عکسو تکراریه :D :D

    • کافه تنهایی :

      چشم گلبهار جان

      داریم یه قسمت رو برای کافه آماده می کنیم امیدوارم این کوتاهی ها تا حدی جبران شه.

      شما خیلی حواست جمع ها.

      موفق ، سربلند و پاینده باشید

      • گلبهار :

        :D :D ها اون قسمتی که گفتین قراره اماده کنین قبلا گفتین تا فلان روز سعی میکنیم اماده شه که فلان روزش اون زمانی بود که من مسافرت بودم ببینید چقد شما تنبلید زود بجنبید من خیلی مشتاقم ببینم ..خودتون هم موفق باشید و پیروز و سربلند باشید :D

  • گلبهار :

    مرا کم دوست داشته باش
    اما همیشه دوست داشته باش !
    این وزن آواز من است :
    عشقی که گرم و شدید است
    زود می سوزد و خاموش می شود
    من سرمای تو را نمی خواهم
    و نه ضعف یا گستاخی ات را !
    عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد
    گویی که برای همه ی عمر ، وقت دارد .

    مرا کم دوست داشته باش
    اما همیشه دوست داشته باش !
    این وزن آواز من است :
    اگر مرا بسیار دوست بداری
    شاید حس تو صادقانه نباشد
    کمتر دوستم بدار
    تا عشقت ناگهان به پایان نرسد !
    من به کم هم قانعم
    و اگر عشق تو اندک ، اما صادقانه باشد ، من راضی ام
    دوستی پایدارتر ، از هرچیزی بالاتر است .

    مرا کم دوست داشته باش
    اما همیشه دوست داشته باش !

    “امیلی دیکنسون”

  • گلبهار :

    من چرا مهربون رو نمیبینم یعنی هست ؟ فرشته هم این اطرافا ندیدم :( ..فقط آرام رو دیدم نیلو و نادیا.. دوتا برادر هم داشتیم خدا پشت و پناهشون هرجا هستن ولی الان کافه بی برادر شده :( …….دیگه شدیدا آلزایمر گرفتم اسم بچه ها یادم نمیاد :D آها یه دونه لیلی داشتیم که اونم به دیار متاهلا پیوست دیگه رفت که رفت که رفت…ارام تو مث لیلی نریاااا ..من که سرجام هستم خداکند مهربان بیاید خداکند :cry:

    • فرشته :

      سلام به کافه عزیز و گلبهار جونم . خوب هستین؟؟؟ من یه مدته سرم شلوغه دلم براتون تنگ شده گاهی وقت کنم اخر شب سرکی می زنم
      ولی اونقدر خسته ام که دیگه به کامنت گذاشتن نمی رسم.
      انشاءاله بیشتر سر می زنم .

      سلامت باشین.

    • ارام :

      خیالت راحت من بیخ ریشتونم. :D :D :D :D :D
      جداشدنی هم نیستم. :D :D :D :flr :flr :flr :flr

      • گلبهار :

        به به سلام بچه های گل ..جمعتون که جمع باشه خیلی خوبه ادم انرژی میگیره….ممنون فرشته عزیز من خداروشکر خوبم..امیدوارم هروقت تونستین به کافه بیاین با همتونمااااا …ساراییییی تو چرا چشات بارونیه…وااااییییی اسم تو رو یادم رفت اون بالا بگم وووووووویییییییی :D :D

        • sara :

          اصلا من قهرررررم…..
          شوخی کردم،نه گلبهار گریه واسه این بود ک تو گفتی چرا بچه ها نیستنو گریه کردی منم گریم گرفت;-)ولی الان اومدم دیدم بچه ها اومدن خیلی خوشحال شدم :flr

    • Mehraban :

      سلام گلبهار عزیزم
      “خدا کند مهربان بیاید خدا کند”
      این جمله تو همیشه یادم میمونه عزیزم :flr
      خوبید! دلم براتون تنگ شده بود :flr
      یه کوچولو گرفتارم ببخشید سر میزنم!
      چقدر از مطالب و کامنتها عقب افتادم !
      پستها عالی و کامنتها بسیار زیباست :flr
      به یادتون هستم همیشه :flr

    • erfan :

      یکی از برادرا برگشت :)
      سلام…
      شرمنده چندوقت نبودم
      امیدوارم از این به بعد بیشتر درخدمت شمادوستان باشم
      یه خسته نباشیدم باید به مدیرای سایت و بچه ها بگم که هنوز سایت رو روپا نگه داشتن..

      • گلبهار :

        :D :D :D واااااااییییییی باورم نمیشه یوسفان گمگشته به کنعان آمدند درووووووود فراوان بر شما دو بزرگوار خیلی خوشحالممممممممم باور کنی،،د کافه داره به روزای اوجش برمیگرده :D انشالله بقیه هم بیان

  • گلبهار :

    من
    نگرانِ نیامدنت نیستم

    نگرانم بیایی و من را
    با این ابروهایِ گره خورده
    گونه هایِ فرو رفته
    با این لبهایِ سیاه
    پیشانیِ چروک
    به جا نیاوری
    نشناسی ..

    من
    نگران نیامدنت نیستم
    نگرانم بیایی
    و من را به جا نیاوری
    نشناسی …

    { شهریار بهروز }

  • نیلوفر :

    هـزار جهد بكردم كه يـار مـن باشـي مـراد بـخش دل بيـقرار مـن بـاشي
    ۲) چراغ ديده شـب زنـده دار من گـردي انيـس خـاطر اميـدوار مـن بـاشي
    ۳) چو خسروان مـلاحت به بندگـان نـازند تو در ميـانه خداونـدگـار من بـاشي
    ۴) از آن عَقـيق كه خونيـن دلم ز عشـوه او اگر كنم گـله يـي راز دارِ مـن بـاشي
    ۵) در آن چمـن كه بتان دست عاشقان گيرند گـرت ز دسـت برآيد نگار من بـاشي
    ۶) شبي بـه كلبـه احـزان عـاشقـان آيي دمـي انيـس دل سوگـوار من بـاشي
    ۷) شـود غزالـه خورشيـد صيـد لاغر من گر آهويي چو تو يك دم شكار من باشي
    ۸) سه بـوسه كز دو لبت كرده يي وظيفه من اگـر ادا نـكني قـرض دار من بـاشي
    ۹) من اين مراد ببينم به خود كـه نيم ‌شبي به جاي اشك روان در كنار مـن بـاشي
    ۱۰) من ار چه حافـظ شهرم جُـوي نمي ارزم مگر تو از كَرَم خويش يـار مـن بـاشي

  • نیلوفر :

    تو بی همتا تو زیبایی تو ماه آسمانهایی
    تو شیرین تر ز حلوایی تو جانی جان جانهایی
    تو بی پرواتر از نوری حضور گرم پر شوری
    تو از هر کاستی دوری تو رشک کهکشانهایی
    تو آبی پاک و شادابی تو زیباتر ز مهتابی
    تو روزی عالم افروزی تو اوج بی کرانهایی
    تو بوی خوب بستانی تو روی سنبلستانی
    تو گیسوی بهارانی تو پایان خزانهایی
    بهارانی بهارانی تو پاکی مثل بارانی
    تو سبزینه ی گیاهانی فراتر از بیانهایی
    نخواهم جز کنار تو که رویم در بهار تو
    شدم رسوای کار تو که هر دم بر زبانهایی

  • نیلوفر :

    یا رب این جان که غریب است به یاران برسان
    غم جانسوز مرا نیز به پایان برسان
    شرر آتش دوری زده بر جان و دلم
    یا تمامم کن و یا صحبت جانان برسان
    یا رب این درد که من دارم و خود میدانی
    لاعلاج است تو رحمی کن و درمان برسان
    در گلو پیچش بغض است و در این حال خراب
    گشته ام بی سر و سامان تو به سامان برسان
    اینک از اشک سرازیرم و سوزان چون شمع
    تو به پروانه سلام من سوزان برسان
    آه غربت جگرم سوخت و در تاب و تبم
    بوی پیراهنی از جانب کنعان برسان
    تو به بی طاقتی ام رحم کن ای ذات کریم
    شرح حال من مسکین به حبیبان برسان

  • نیلوفر :

    گفتی رهایم کن
    ولی دلداده ات بودم
    دلداده طرز نگاه ساده ات بودم
    گفتی رهایم کن
    برو، این عشق پوشالی است
    گفتی برو
    این سینه از مهر و وفا خالی است

    من چون کبوتر لیک
    در بند دام و دانه ات بودم
    گفتم نمی آید ز من
    دل کندن از رویت
    دادم عنانم را
    به پیچ و تاب گیسویت

    خندیدی و گفتی
    این عشق را هرگز کران وصل پیدا نیست
    در قلب من دیگر
    برای عاشقی جا نیست

    گفتم بمان با من
    دمی امروز را
    شاید
    فردا نباشد فرصت دیدارِ تو،
    گفتی
    وقت سفر شد
    صحبت امروز و فردا نیست

    تا در کشیدی دامن از عشقم
    دلم لرزید
    اشک از دلم جوشید
    بر دامنت لغزید
    رحم آمدت بر حال من اما
    پنهان نمودی
    دیدگانت را

    گفتم چراغ زندگانی را
    چرا چون شمع
    از دیده پروانه سان من
    نهان کردی
    یا با شب گیسو بر افکنده به مهتابت
    دل را به شام تیرگی ها
    میهمان کردی
    گفتی ز من بگذر که من قصد سفر دارم
    سودای شهری در فراسوها
    به سر دارم
    رفتی و اینک مانده بر جانم
    جای نگاه خالی از مهرت
    هرشب نگاهم خیره بر ماه است
    تا رو کند
    تصویری از چهرت

    محمد بیدخونی

  • نیلوفر :

    غروب اشک فشان و خموش خواهم رفت۱
    چو ابر توشه ی غربت به دوش خواهم رفت
    ندیدم از دلتان جز صفای آیینه
    دلم گرفته شبیه غروب آدینه
    دلم گرفته هوای بهار می خواهد۲
    چو ابر گریه ی دنباله دار می خواهد
    غبار خاطره ها را به اشک می شویم
    پس از تو بوی تو را از بهار می جویم
    شب از فراق تو از دیده آب می گیرم
    سراغ بوی تو را از گلاب می گیرم۳
    ز شهر خاطره ها اشکبار خواهم رفت
    دلم نهاده در اینجا دچار خواهم رفت
    چو اشک خاطره ها در نگاه می ماند
    و در بساط دلم نان آه می ماند
    تو هم چو من دل آیینه ات چه طوفانیست
    تو هم چو من به نگاهت غبار حیرانیست
    بهار می رسد از راه با شکوفه و رنگ
    تو نیستی و مرا نیست جز همین دل تنگ
    اگر دوباره نبینم تو را چه کار کنم؟
    چگونه این دل غمدیده را مهار کنم؟
    چه با شبان جدایی و حال زار کنم؟
    چه خاک بر سر دوری و انتظار کنم؟
    و بی شراب نگاهت خمار را چه کنم؟
    خمار صد شبه ی انتظار را چه کنم؟
    تو نیستی و دل من بهانه می گیرد
    بهانه ی غزل عاشقانه می گیرد
    تو نیستی که مرا مونس جگر باشی
    و در مقابل این دیدگان تر باشی
    چه سخت آه چه سخت است دل بریدن ها!
    و در هوای جدایی نفس کشیدن ها
    چه سخت آه چه سخت است بی تو سر کردن!
    شب سیاه غم ماه را سحر کردن
    همیشه سهم من از فصل ها خزان بوده ست
    نصیب من غم هجران دوستان بوده ست
    ز لحظه های دل انگیز آشنایی ها
    همیشه مانده برایم غم جدایی ها
    همیشه سهم من از آب چشم تر بوده ست
    و مزّه‌ی دهنم پاره جگر بوده ست
    چه سخت آه چه سخت است اینکه می دانم
    غریب و خسته و گمگشته راه می مانم
    به یاد خنده‌ات ای غنچه ژاله می‌بارم
    شب فراق ز دیده ستاره می بارم
    چو ابر از غمت ای دوست آب خواهم شد
    به یاد خاطره هایت کباب خواهم شد
    چو ابر از غمت ای جان کبود خواهم شد
    به یاد خاطره ات رود رود خواهم شد
    چو ابر پاره جگر از فراق خواهم سوخت
    به یاد روی تو کنج اتاق خواهم سوخت
    چو ابر بی تو قراری ندارد این دل من
    به روی شانه ی کی سر گذارد این دل من؟
    چو ابر گمشده بر باد می رود دل من
    به سوی غمزده آباد می رود دل من
    غروب اشک فشان و خموش خواهم رفت
    چو ابر توشه غربت به دوش خواهم رفت
    عزیز قلب زلیخایی ام خداحافظ
    یگانه مونس تنهایی ام خداحافظ

  • نیلوفر :

    خیره در چشمانت که می شوم
    بوی خاک آفتاب خورده به مشامم می خورد
    گم می شوم در گندمزار
    میان خوشه ها
    بال به بال شراره های سبز در بیکران ها به پرواز در می آیم
    چشمان تو چون تغییر مداوم ماده
    هر روز پاره ای از رازش را می نماید
    اما هرگز
    تن به تسلیمی تمام نمی دهد

  • گلبهار :

    مادر می‌گوید : ” دلتنگ نباش !
    پیدایش می‌شود حتمن .. ”
    اما دریغ که نمی‌داند
    گم‌شده‌ی این قصه، من‌اَم !

    { رضا کاظمی }

  • گلبهار :

    باران
    آبرویم را خرید

    شبیه مردی که گریه نمی کند
    به خانه برگشتم ..

    { نیما معماریان }

  • گلبهار :

    به گذشته فکر می کنم
    نبوده ای
    امروز هم که نیستی ؛
    دیگر چرا به آینده فکر کنم
    وقتی قرار است آنجا هم نباشی ..

    { شهریار بهروز }

  • گلبهار :

    توی مهتاب این شبها
    اسیر سایه ها میشم
    میخونم شعر دلتنگی
    با یادت هم صدا میشم

    من هرشب با همین شعرا
    میام پا بوس چشمونت
    تو هم هی قهوه میریزی
    میزاری پیش مهمونت

    خدا اینجا تو شعرامه
    خدا همیشه با هامه
    خدا تنهایی رو دیده
    رفیق اشک تنهامه

    آره گَردونِهِ عمرم
    داره اینجوری میچرخه
    دارم مینوشم این حسو
    اگه شیرین اگه تلخه

    گلهای کاغذی اینه
    یه روز باید که پرپر شه
    یه روزی حس این شعرا
    شاید یک لحظه بهتر شه

    خدا کاری بکن دیره‌
    زمین اینجا زمین گیره
    یه ماهی اومده رو آب
    گمونم داره میمیره …

    گمونم
    داره
    میمیره …

    { غلامرضا ایل بیگی }

  • گلبهار :

    دلم پره ، دلت پره ، ترانه از ما دلخوره
    سکوتمون سنگی شده ، تیغ صدا نمی بره
    نه آبرو مونده واسم ، نه آرزو مونده واسه ت
    چیزی نمونده واسمون جز اظطراب و دلهره

    از هولِ فتح آسمون ، زندگیمون رفت تو قفس
    چه بی صدا ، چه بی تپش داریم می افتیم از نفس !
    کور بشه چشمی که نخواست خنده ی ما رو ببینه
    بشکنه دستی که به عمد حرمت شادی رو شکس !

    زندگی بی معرفت آدم حسابمون نکرد
    هیچ غمی اندازه ی این خونه خرابمون نکرد
    دنیا نخواس که چشمشو رو روشنی وا بکنه …
    منظره بودیم ولی حیف ، هیچ کسی قابمون نکرد !

    یه دنیا روشنی بودیم ، اما دچار شب شدیم
    رفیق کدخدا بودیم ، اسیر میرغضب شدیم
    معلم نور و صدا حریفمون نشد ولی
    با ترکه ی شب و سکوت ، ببین چه خوب ادب شدیم !

    رمق نمونده واسه مون ، خسته تر از همیشه ایم
    به ساده گی خط می خوریم ، بخار پشت شیشه ایم
    با فکرای فسیل شده ترانه ها نو نمی شن
    حسابی تکراری شدیم ، کهنه شدیم ، کلیشه ای

    زندگی بی معرفت آدم حسابمون نکرد
    هیچ غمی اندازه ی این خونه خرابمون نکرد
    دنیا نخواس که چشمشو رو روشنی وا بکنه …
    منظره بودیم ولی حیف هیچ کسی قابمون نکرد !

    خیلیا بودن که به ما جواب رد دادن ولی …
    خداییش هیچ کس اینقدر خفن جوابمون نکرد !

    { مهدی ایوبی }

  • گلبهار :

    قبوله من زنت میشم ، و تو پاهامو می بندی
    و من آغوش و می بوسم ، و تو لبهامو می خندی

    ازم دریا رو می گیری ، که من یادم بره رودم
    فراموشم بشه مردی که قبلا عاشقش بودم

    همیشه سهم من از عشق فقط بیراهه رفتن بود
    منم عاشق شدم یکبار، یکی قبل از تو با من بود

    نگاهم پاک آلوده س از این تصویر غمگینم
    به هر کی چشم می دوزم نگاه اونو می بینم

    به تو با درد نزدیکی من عادت میکنم هر شب
    خدا من رو نمیبخشه خیانت میکنم هر شب

    ازین دریای طوفانی به سمت ساحلت میرم
    به عشقم تلخ می خندم کنارت گوشه می گیرم

    تو رو تاریک می بینم ، چراغ روشنت میشم
    قراره مرد من باشی، قبوله من زنت میشم ..

    { زهرا عاملی }

  • گلبهار :

    کافه چی میگما بی زحمت شما که انقد فعالید و خوبید نمیشه یه کاری کنید آرشیو ماهانه هم مث صفحه از این علامتای جلو عقب داشته باشه تو آرشیو که فقط مال چن ماه آخر هس اگه میشه مال همه ماها رو از ازل تا ابد بذارین :D گرفتین چی گفتم

    • کافه تنهایی :

      بخش اولش یکم وقت گیره و شاید بعد از این تغییر جدید که دو سه روز دیگه اجرا می شه.
      یه راهی برای نمایش همه آرشیو هم پیدا می کنیم

  • گلبهار :

    دیدار ما یک قرار ساده بود

    ساده و رسمی

    قرار نبود دوست داشتنی شوی

    قرار نبود دل ببری

    قرار نبود

    اما چشمهایت آشوب به پا کردند

    و من لحظه ای از دلم غافل شدم

    فقط لحظه ای !

    وقتی دوباره یافتمش که در جبهه ی تو بود

    خط مقدم !

    پای تو ایستاده بود

    تمام قد !

    آن لحظه من چریکی بودم کوچک

    با باورهایی بزرگ

    که در روح و جسمش انقلابی به پا شده بود

    در میانه ی این اغتشاش

    آغوشت بی محابا مرا به میهمانی فرا می خواند

    و من شرم کردم از نه گفتن !

    و چه نه گفتنی ؟؟؟

    وقتی این امن ترین جایی بود که میشد پناهنده اش شد

    آه … افسوس که دلت مثل آغوشت انفرادی نیست !

    تا تبعیدی قلب باستانی تو باشم

    دیدار ما یک قرار ساده بود

    نه یک قرار صمیمی !

    قرار نبود دوست داشتنی باشی …

    قرار نبود دوستت داشته باشم …

    قرار نبود … اما …

  • گلبهار :

    اینکه دوستم داشته باشی
    مثل این است که
    عابری در پیاده رو
    ناگهان در آغوشم بگیرد

    همین قدر بعید
    همین قدر ممکن ..

    { مهديار دلكش }

  • گلبهار :

    و غرور من تنها برای دوست داشتن
    زیر پاهایم جاری می شود
    و گرنه آنقدر سختم
    قطره ی باران نیز دردش می گیرد
    وقتی بر تن سنگی ام می بارد ..

    { رقیه کبیری }

  • گلبهار :

    من نمی دانم چیست
    که چنین زار و پریشان شده ام …
    و چرا ؟!
    مژه بر هم زدنی اشک مرا می ریزد …
    نکند باز من عاشق شده ام ؟!

    من نمی دانم چیست
    آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری ست ؟!
    و مرا می شکند … می سوزد …
    و چنین زود به هم می ریزد …
    نکند باز من عاشق شده ام ؟!

    راستی !
    نگرانیِ من از بابت چیست ؟!!
    و چرا اینهمه رفتار تو را می پایم ؟
    و چرا اینهمه دلواپس چشمان توام ؟!
    ریشه ی اینهمه دلتنگی چیست ؟!
    نکند باز من عاشق شده ام ؟؟!!

    آه …
    ای مردم این دهکده ی موهومی !
    به همه می گویم :

    ” اگر عاشق شده باشم روزی ،
    خون من گردن آن دلبرک زیبایی ست
    که در اقلیم مجازی ، هر شب
    تا سحر
    بال در بال دلِ نازک من می چرخید
    و برای دلم افسانه ی دریا می گفت !

    خون من گردن اوست … خون من گردن اوست … ”

    { مرتضی کیوان هاشمی }

  • گلبهار :

    هر چه از تو می نویسم
    باز چشم هایت
    می روند سر سطر !

  • sara :

    کاش می شد جای من باشی
    تا بدانی که چه حسی دارد
    وقتی آدمی مثل تو رااین همه دوست دارم…

  • گلبهار :

    نه گناهِ توست
    نه من مقصرم
    اگر شعر دیگر شعر نیست
    که نمی شود واژه ها را آنگونه که راه می روی
    یا چنان که می خندی و اینچنین که می خوابی
    به رقص وا داشت ..

    نیازِ عشق ، رفتن است
    نیازِ رفتن ، امید به رسیدن
    و نرسیدن ، لازمه ی شعر بود …

    { سیدمحمد مرکبیان }

  • گلبهار :

    ﺗﻮ اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻦ ﻧﺒﻮدی
    ﻋﺸﻖ من !
    ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻢ ﺑﻮدي
    ﺗﻨﻬﺎ اﻧﮕﻴﺰه ﻣﺎﻧﺪﻧﻢ
    در اﻳﻦ واﻧﻔﺴﺎي ﺷﻠﻮغ
    در اﻳﻦ زﻧﺪﮔﻲ ﺑﻲ اﻋﺘﺒﺎر !

    { عباس معروفی }

  • گلبهار :

    مرگ برایم
    زنی ست بلندقامت و طناز
    در جامه ی سیاهِ چسبانِ بالانسیاگا
    با لبان آشوبگرِ وسوسه انگیزش
    زمزمه کنان زیر گوشم می گوید:
    ” اگر نه امروز ! … فردا که هست ،
    منتظرم باش ! ”

    { ساسان تبسمی }

  • گلبهار :

    در دست هایم نوازشی ست
    که تنها خودش را به یاد می آورد
    در شب هائی که عمر تنهائی را
    بر دوش می کشند !

  • گلبهار :

    انصاف نیست
    دنیا آنقدر کوچک باشد
    که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی
    و آنقدر بزرگ باشد
    که نتوانی آن کس را که دلت می خواهد
    حتی یک بار ببینی!

    “بهومیل هرابال”

  • Mehraban :

    ﻣﺮﻭ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﻟﺒﺖ ﮔﻔﺘﮕﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ
    ﻫﺰﺍﺭ ﺷﮑﻮﻩ ﺳﺮﻭﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺳﺨﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ

    ﭼﻮ ﺑﺮﻕ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﺯ ﺁﺷﯿﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ؟
    ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺖ ﺧﺴﯽ ﺑﻬﺮ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ

    ﺑﻪ ﻋﯿﺶ ﮐﻮﺵ ﻭ ﺯ ﻏﻤﻬﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎﮎ ﻣﺪﺍﺭ
    ﮔﺮﺕ ﭘﯿﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺑﺎﺩﻩ ﯼ ﮐﻬﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ

    ﺷﺒﯽ ﺑﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﯼ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺣﺪﯾﺚ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﻓﺖ
    ﮔﺬﺷﺖ ﻋﻤﺮﯼ ﻭ ﺁﺷﻮﺏ ﺍﻧﺠﻤﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ

    ﺩﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﻭ ﺭﻓﺘﯽ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻔﻞ ﻣﺎ
    ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻮﯼ ﮔﻞ ﻭ ﻋﻄﺮ ﯾﺎﺳﻤﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ

    ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺳﺮ ﺍﻓﺸﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ
    ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻬﺮ ﺯﯾﺴﺘﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ

    “شاعر: ﺭﻫﯽ ﻣﻌﯿﺮﯼ”

  • erfan :

    من خواب دیده ام تو از پیچ تنهایی ام گذشته ای…
    من تو را وقتی در باغچه ی بی کسی ام گل میکاشتی خواب دیده ام
    من بار ها رویای باریدنت را مرور کرده ام ,
    چه سخاوتمندانه شکوفه های جوانی ام را نوازش میکردی
    تو آرام کنار ثانیه هایم مینشستی بی آنکه از تپشهای سریع قلبم خنده ات بگیرد
    و من هنوز برق چشمانت را وقتی به دلتنگیهایم زل میزدی به یاد دارم
    من یک نفس برای تو از تمام لحظه هایی
    که پشت پنجره ی خوابم به انتظارت نشسته بودم میگویم
    من حرف میزنم , تو گوش میدهی . تو گوش میدهی و لبخند میزنی
    من حرف میزنم و اشک میریزم . تو اشکهایم را میبوسی
    و من آرزو میکنم کاش این خواب مرا تا ابد با خود ببرد
    تو در خواب من از بیداری نمیگویی ,
    تو خوب میدانی من از بی تو بودن واهمه دارم
    و اجازه میدهی زیر رگبار نگاهت تا دلم میخواهد نفسهای عمیق بکشم .
    تو در خوابم با من همبازی میشوی اما همیشه خودت چشم میگذاری ,
    تو خوب میدانی من نمیتوانم چشم از تو بردارم
    و من همیشه در احمقانه ترین نقطه ی خوابم پنهان میشوم
    تا تو به سرعت مرا بیابی , هر وقت مرا پیدا میکنی من از تو لبریز میشوم
    و باز نگاهت میکنم و نگاهت میکنم و نگاهت میکنم
    تو از این همه نگاه های بی حیای من نمیرنجی ,
    تو خوب میدانی من منظره ای جز تو ندارم
    من کابوس رفتن تو را بارها دیده ام
    و تو همیشه تا جایی که چشمهایم سو دارند برای تنهاییم دست تکان داده ای
    اما لبخند نمیزنی انگار نمیخواهی بیداریم را به سخره بگیری .
    تو میروی و من بیدار میشوم , وای خدای من !
    چه عطر دل انگیزی در این اتاق پیچیده…

  • فرشته :

    دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندم
    هزاااااااااااار نامه به پای کبوتری که ندارم.

    :cry: :(

  • فرشته :

    تو چون رفتی خیالت مانده بر دل
    چنان کز کاروان، آتش به منزل
    ***********************************

    :( :( :( :(

  • گلبهار :

    کاش می آمدی
    که دیگر
    حتّی حرف زدن هم
    دارد بنای یادبودی می شود
    در تنهائی ام !
    …………………..
    چرا کافه این شکلیه هی درش چفت میشه هی ما با کله میخوریم به در بسته :D
    نمیدونم چرا صفحه کافه برا من دچار مشکل شده کامنت که میذارم خیلی سخت میتونم ارسال کنم :-? مشکل از نت ماس یا از کافه :!:

  • گلبهار :

    کنارم هستی و اما یه دنیا دوری از حس ام
    نمی دونم گناهم چی بود که حالا من بدِ قصه م

    من از حس تو لبریزم ولی تو از دلم سیری
    دیگه حتی تو رویا هم سراغم رو نمی گیری

    حالا چند وقته من بی تو مثل گلدون بی آبم
    به امید دو دست تو شبا با شوق می خوابم

    چقد شیرینه خوابی که تو رویای تنش باشی
    خیال خام مایی که منش تو ، تو منش باشی

    چقد بی پرده من بارم چقد بی غصه دور میشی
    با احساسی که من دارم با لیلی جور جور میشی

    دلم تنگ و دلت سنگ و دلم بی تابته لیلی
    به روز امیدی نیست ، اما بدون تو به مرگ خیلی

    { سجاد فرهادی }

  • گلبهار :

    نشسته‌ام مثل بچه شیری ، که دل به چشم غزال دارد
    بهار گیسوی چشم‌سبزی ، که با زمستان جدال دارد

    مرام چشمش مرام جادو ، هزار جنگل ، هزار آهو
    خزر به گونه ، خزان به گیسو ، به جای ابرو ، هلال دارد

    پرنده‌ام رو به آسمانش ، همیشه دل بسته‌ام به جانش
    که آرزوی من است و این من ، چه آرزویی محال دارد

    چه چشم‌های ترانه‌سوزی ، چه وزن نابی ، عجب عَروضی
    شُکوه شعر دری‌ است نامش ، غزل کنارش خیال دارد

    تو شمس باشی و مولوی من ، غزل بخوانی و مثنوی من
    چنان که پیر منی تو امشب ، جوان شدن احتمال دارد ..

    { امیرعلی سلیمانی }

  • گلبهار :

    یه صدا یه پنجره ، یه خورده جا یه شاپرک
    یه چراغ نیمه سوخته ، یه دیوار پر از ترک

    یه لقمه نون یه آسمون ، یه تک درخت بی نشون
    با یه گنجشک ، با تموم یادگاری های اون

    یه خدا دو ابر خیس ، یه دریا بی کشتی نوح
    یه مزرعه ، مترسکی ، خورشید رفته پشت کوه

    یه نفس یه شب ، اگرچه بی طلوع ماهت
    تموم سهم من از بودن با ستاره هاست

    این همه ثروتی که خدا به من داده کجا
    اون دو چشمی که بهش دل من افتاده کجا

    { سجاد فرهادی }

  • گلبهار :

    دلم خوش بود که با دستات میشه عشقو تجسم کرد
    میشه زخم های دنیا را میون چشم تو گم کرد
    دلم خوش بود که یه آغوش هنوزم روی من بازه
    بکی با عشق من داره همه دنیاشو میسازه

    دلم خوش بود یه گلدون هست که خاک اون گلش باشم
    برای رد شده از شب یکی هست که پلش باشم
    یک هست چون که من هستم اونم دنیا رو دوس داره
    دلم خوش بود که اون هستو منو تنها نمی ذاره

    دلم خوش بود تو بازی ها نه من گم میشدم نه اون
    تا تنها میشدیم با هم میشد مهمونمون بارون
    بازم تنها شدیم اما دیگه بارون نمی باره
    تو که نیستی خدا دیگه تو دنیا پا نمی ذاره

    تموم شاخه گل هایی که هدیه دادی اوردم
    بگم من دیگه من نیستم منم با رفتنت مردم
    تو ریشه بودی من ساقه حالا بی ریشه خشکیدم
    خدا می مردم و هیچوقت من این روز و نمی دیدم

    نمی تونم به جای تو تو آغوشم یه سنگ جا شه
    خدا به مردن من هم حواست جمع جمع باشه

    { سجاد فرهادی }


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید