بگذارید قـــدرتان را بداند - کافه تنهایی

کافه تنهایی

بگذارید قـــدرتان را بداند

خـــودتان را محکم بچسبید … قـــدر خودتان را بدانید … ارزان نـــفروشید خـــودتان را؛

به لَبخندی ، به حَرفی ، به نَقلی ، به هَدیه ای ، به اَندک توجهی …

بگذارید تلاش کند …

بگذارید برای به دست آوردنتان هـــزار راه را امتحان کند …

بگذارید قـــدرتان را بداند …

بگذارید بـــهایتان را بپردازد …

آدمها چیزهای مفت به دست آمده را مفت هم از دست می دهند!

گـــــــران باشید …

بازدید : 2548
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    بچه ها پ شما کجایین؟چرا یهو همه غیبتون زده

  • سهیلا :

    با من لج نکنـ بغض نفهم

    این که خودت را گوشه ی گلو قایمــ کنیــ

    چیزیــ را عوض نمیکند!

    بالآخره یا اشک می شویــــ

    در چشمانمــ

    یا عقده در دلمـــ….

  • گلبهار :

    خــود را نرنجــان
    آنکـه بودنـت را قدر ندانست !
    لایق حضــور در فکـرت هم نیست . . . !

  • گلبهار :

    در حیرتم از مرام این مردم پست
    این طایفه ی زنده کش و مرده پرست

    تا هست به هستی بکشندش ز جفا
    تا مرد به عزت ببرندش سر دست

  • گلبهار :

    تا که بودیم نبودیم کسی/ کشت ما را غم بی هم نفسی
    تا که رفتیم همه یار شدند / خفته ایم و همه بیدار شدند
    قدر آیینه بدانیم چو هست / نه در آن وقت که اقبال شکست

  • گلبهار :

    همیشه دیر می ‌فهمیم!
    وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد قدرش را میدانیم:
    یک لحظه آفتاب در هوای سرد غنیمت می‌شود.
    خدا در مواقع سختی‌ ها تنها پناه می‌شود.
    یک قطره نور در دریای تاریکی همه ‌ی دنیا می‌شود.
    یک عزیز وقتی که از دست رفت همه کس می‌شود.
    … … پاییز وقتی که تمام شد٬ به نظر قشنگ و قشنگ ‌تر می ‌شود…
    فرصت ‌ها را از دست نده!
    زندگی آنقدرها هم طولانی نیست…
    شاید فردایی نباشد!
    قدرش را بدان!

    • .erfan :

      روزها درگذرند ، لحظه ها هم به شتاب از پی هم می گذرند
      هر نفس فرصت سبزی است که بر باد رود
      یا به افسوس زمانی که گذشت
      یا در اندیشه ی فردایی دور،یا در اندوه ندانستن ها،
      همه در فاصله ها غرق شدیم
      چه بسا ثانیه هایی که در آن میشداز تجربه لبریز شویم
      اندکی هم در “همین اکنون” اندیشه کنیم…

    • sara :

      قشنگ بود گلبهاری :flr

  • گلبهار :

    بعضی وقتا آدما الماسی تو دست دارن بعد چشمشون به یه گردو می افته، دولا می شن تا گردو رو بردارن، الماسه میفته تو شیب زمین، قل می خوره و تو عمق چاهی فرو میره…

    تنها چیزی که باقی می مونه:

    یه دهن باز

    یه گردوی پوک

    و یه دنیا حسرت است…

  • گلبهار :

    هم اکنون که در حال نفس کشیدن هستید، کس دیگری نفسهای آخرش را میکشد،

    پس…

    دست از گله و شکایت بردارید و بیاموزید چگونه با داشته هایتان زندگی کنید.

  • گلبهار :

    اقای مجنون یه زمانی اهنگ واسه دانلود میذاشتین من که یادوم نرفته امیدوارم بازم بذارین من که تو قسمت اهنگ جدید که میرم نمیتونم دانلود کنم نمیدانم چرا…

    • کافه تنهایی :

      چرا اتفاقا تو فکر بودم
      پست بعدی آهنگه و از این به بعد سعی می کنیم بیشتر بشه.

      اون سایت هم یه جورایی همکار این سایته و مشکلی نداره ، برای ما که ok هستش.
      شاید مرورگرتون اینترنت اکسپلورر باشه که در اینصورت فکر کنم درست باز نشه.

  • اینجــا صـدای پـا زیــاد می شنــوم…!

    امــا هیچکــدام تــو نیستــی …!

    دلــــــم ؛ خـوش کرده خــودش را بــه ایـن فکــر ؛

    که شایــد ؛ پابرهنه بیایی …

  • نادیا :

    در امتداد نگاه تو
    لحظه های انتظار شکسته می شود
    و بغض تنهایی من
    مغلوب وجود تو می شود

  • نادیا :

    ای پنهانی ترین کلمات
    ای بی پناه ترین ابیات
    صدایتان را گاهی می شنوم
    گاهی که نه سکوت نه نگاه نه اشک
    قلبم را نمیخوانند
    ها میکنم به زنگار غمبار نگاهتان
    دوباره غبار ایام از رخ تان می زدایم
    تا مگر بالهای بسته شما مقصد نگاهم شوند
    تا مگر آهنگ ساده شما طلسم سکوتم را بشکنند
    تا مگر جویبار زلال شما دریای اشکهایم شوند
    لباسهایم را شسته ام و بی هدف باد میخورند
    چه آزادند و چه پاک
    چه تشنه ام وقتی روزه سکوتم انا فتحنا نمیشود
    آه ای کلمات شما بگویید
    شما که تمام طاعون ها را دیده اید
    شما که تب کرده اید
    شما که بوده اید
    باز من گیج ام و باران نمیبارد
    از چای جوشان دلم بخار میاید بخار
    آه ای کلمات تلخ ، سرد ، مترود
    شما بگویید
    برکدام اسب باد پیما سوار شوم و بگریزم
    بربال کدام سیمرغ نشینم
    رو سوی کدام غار برم
    کدام معجزه قرن نامرئی ام میکند
    آه ای کلمات تازه
    باز صبح است
    استخاره کرده ام
    میهمان میاید
    و این خوب است
    خوب است که سیب شوی
    خوب است که امید شوی
    گاهی که نه سکوتم نه نگاهم نه اشکم خوب است
    شما کلمات تازه و تکراری
    همچنان همپا و همراه
    همچنان همیشه
    هستید

  • نادیا :

    دیگر دلم چوپان نمیخواهد

    یا ساز نی لبکی کهنه

    که با نوای عشق قصه بگوید

    دیگر دلم باران نمیخواهد

    یا شیشه های مه گرفته و تب کرده

    که نام تو بر انها حک شود

    دیگر دلم سیب نمیخواهد

    یا طعم چسبناک یک بوسه

    که تمام شب را تکرار کند

    دیگر دلم اشک نمیخواهد

    یا سکوت بی صدای یک خانه

    که داغ نبودنت را تازه کند

    دیگر دلم شمع نمیخواهد

    یا شعله جذاب یک لبخند

    که یادی را به خاطر بیاورد

    دیگر دلم تو را هم نمیخواهد

    که شوالیه شکست ناپذیر شبها بودی

    که سوار سمند موسیقی باران

    بر بوسه های تب کرده باغ های سیب میراندی

    یا در خوابهایم قصه چوپانی ات

    تمام سازهای نی لبکی کهنه بود

    دیگر دلم تو را ” هم ” نمیخواهد

    و ” هم را هم ” نمیخواهد

    نمیخواهد …

  • نادیا :

    شب که غزل خوان شد .. دستش را بگیر
    فانوسی بردار و به رویا برو …
    بر طراوت چمن دست بکش .. چشم در سیاهی پاکش بدوز و بمان
    آنجا بوسه باران و عطر رازقی بیداد میکند …
    انجا سیب ها هنوز تشنه چیدن اند .. و خرمن خرمن عشق بر پای برکه
    منتظر است …
    منتظر که نگاهت به نگاهش گره بخورد .. و باز دل ات که گرفته را با گره نگاهش
    بشکافد .. و قل بخورد تا ته تهنشین شده غصه ها …
    دیگر عاشقی با شکستن و تنهایی هم کلام نیست ..
    آنجا که باشی همدم عشق ات سلام است …
    بر بالهای کبوتران مهاجر نگاهت را ببند و راهی شو
    تا شب
    که
    غزل خوان شد .. دستش را بگیر
    فانوسی بردار و به رویا برو …
    قدم بر مرمرین سنگهای صیقل خورده رود بگذار .. و گوش به صافی
    صدای سر خوردنش بسپار …
    پر که شدی از تمام بودن .. از تمام بودن های نبوده .. از تمام شدن های ناشده
    پاورچین پاورچین پیله چروک پرچین پیچک را پس بزن .. پروانه شو …
    چشم شب زده ات اینک .. تک به تک وازه ها را از ژرف ترین ها ..
    تا مرز حرف ترین ها میشناسد …
    این جادوئی ترین جاده صبح است

  • نادیا :

    افسوس که عشق جاودانه نيست .
    عشق گل سرخيست که طاقت طوفان را ندارد.
    عشق يک خاطره سبز است که از آمدن پاييز مي ترسد پس قدر عشق را بدان ..
    لطیف است وترد
    .عشق گل سرخيست که طاقت طوفان را ندارد.
    عشق يک خاطره سبز است که از آمدن پاييز مي ترسد پس قدر عشق را بدان

    • .erfan :

      در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـانی دلـم رفت
      بــاور نـمـی کــردم بــه آســـانی دلـم رفت

      از هـم سـراغـش را رفـیـقـان می گـرفـتـنـد
      در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـانی… دلم رفت

      رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم یـادم نـیـامــد!!
      پـرسـیـد: شعـرت را نمی خـوانی؟ دلم رفت

      مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـریـن گــفـت
      مــانـنــد یـک طــفــل دبـسـتــانـی دلـم رفت

      ای کاش آن شب دست در مویش نمی بـرد
      زلـفش که آمــــد روی پـیـشـانی دلم رفــــت

      ای کـاش اصـلا مـــن نمی رفــتـم کــنــارش
      امـا چـه سـود از ایـن پشیــمـانی دلـم رفـت

      دیگـر دلـم ــ رخت سفیدم ــ نـیـست در بـنـد
      دیـروز طـوفـان شد،چه طـوفـانی… دلم رفت
      کاظم بهمنی

  • گلبهار :

    گفت دانايي که: گرگي خيره سر،
    هست پنهان در نهاد هر بشر!…
    هر که گرگش را در اندازد به خاک
    رفته رفته مي شود انسان پاک
    وآن که با گرگش مدارا مي کند
    خلق و خوي گرگ پيدا مي کند
    در جواني جان گرگت را بگير!
    واي اگر اين گرگ گردد با تو پير
    روز پيري، گر که باشي هم چو شير
    ناتواني در مصاف گرگ پير
    مردمان گر يکدگر را مي درند
    گرگ هاشان رهنما و رهبرند…
    وآن ستمکاران که با هم محرم اند
    گرگ هاشان آشنايان هم اند
    گرگ ها همراه و انسان ها غريب
    با که بايد گفت اين حال عجيب؟

    ” فریدون مشیری

  • لیلی :

    یعنی میشه که ما دو تا یه روزی به هم برسیم؟
    مهم فقط رسیدنه حتی اگه کم برسیم
    یعنی میشه خوشی بیاد دور ما توری بکشه؟
    به آرزوهاش برسه هر کی که دوری بکشه؟
    یعنی میشه شب بشینم دست روی موهات بکشم؟
    کاشکی بدونی که چقدر باید مکافات بکشم
    یعنی میشه که شونه هات فقط پناه من باشه؟
    چرا تا حالا نشده ، شاید گناه من باشه
    یعنی میشه که دستامون با هم مثل یه رشته شه؟
    هر کی برای اون یکی درست مثل فرشته شه؟
    یعنی میشه با هم واسه خوشبختی زحمت بکشیم؟
    یه خواب راحت بکنیم ، یه آه راحت بکشیم
    یعنی میشه بازم بگی دیوونتم من ، دیوونت؟
    دوباره عاشقم بشه اون دل مثل رودخونت؟
    یعنی میشه با هم باشیم؟ من و خدامون و خودت
    درست مثل نولدم ،درست مثل تولدت
    یعنی میشه که جای من فقط روی چشات باشه؟
    تیکه کلام تو بازم من میمیرم برات باشه
    یعنی میشه فقط یه بار خدا به ما نگاه کنه؟
    میگی نمیشه ولی من ، همش میگم خداکنه
    یعنی میشه تو دفترش یه لحظه اسم ما باشه؟
    فقط یه چیزی بشکنه، اونم طلسم ما باشه

    • .erfan :

      خانه دل تنگ ِ غروبی خفه بود
      مثل ِ امروز که تنگ است دلم
      پدرم گفت چراغ
      و شب از شب پر شد
      من به خود گفتم یک روز گذشت
      مادرم آه کشید
      زود بر خواهد گشت
      ابری آهسته به چشمم لغزید
      و سپس خوابم برد
      که گمان داشت که هست اینهمه درد
      در کمین ِ دل ِ آن کودک ِ خرد ؟
      آری آن روز چو می رفت کسی
      داشتم آمدنش را باور
      من نمی دانستم
      معنی هرگز را
      تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
      آه ای واژه ی شوم
      خو نکرده ست دلم با تو هنوز
      من پس از این همه سال
      چشم دارم در راه
      که بیایند عزیزانم، آه !
      …سایه…

    • sara :

      مرسی لیلی جان زیبا بود

  • لیلی :

    شما ببخشید اگه شعر من ربطی به موضوع نداشت

  • لیلی :

    صبر کردن گاهی معجزه میکند
    تنهایی هایتان را پیش فروش نکنید …
    فصل اش که برسد به قیمت میخرند …!

  • گلبهار :

    من ، ذره ذره نوشیده ام

    از جام چشمان تو

    مست مستم

    نمیدانم چه عطشیست

    که بر جانم افتاده

    آمده ام تا نگاهت را بر پیک جانم بریزم

    آمده ام تا نفسهایت را بِکِشم

    تا تنهاییم دود شود …

    (به پاس این همه راهی که آمده ام )

    بگذار جرعه ای از می ناب آغوشت بنوشم !

    آنقدر مستم ، که آمده ام بمانم

  • گلبهار :

    سخت میترسیدم از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی ، او از نژاد جاده

    باشد و رفتنی ، آری روزها گذشت ، همان شد ، او رفت ، من شکستم !


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید