چقدر شبیه آرزویی هستم که نقشِ بر آب شده
چقدر شبیه آبی هستی ، که از سرم گذشته است ..
چقدر سنگینم روی دلِ زمین ..
چقدر شبیه مردابی ..
چقدر غرق شدن به ظاهرت نمی آید ..
چقدر چتر شوم تا باران دیده حسابم کنی ..
چقدر دوگانگی بگیرم میان جزر و مدِ حرف هایت ..
چقدر در تو فرو روم ..
چقدر به رو نمی آوری ..
چقدر صرف غرق شدن شوم تا به نجاتم آلوده شوی .. چقدر ….
چقدر شبیه دعایی شدم که اجابت نمی کنی ..
چقدر شبیه آرزویی نیستی که نقش بر آب شدم ..
.
.
{ حمیدرضا هندی }
سال هاست رفته ای
اما نمیتوانم فراموشت کنم
صدای تو
در گوشم می پیچد
مثل صدای اب در گوش شب
همیشه چیزی هست
که تورا به یادم بیاورد
نمیتوانم فراموشت کنم
گرامافونی
در اعماق خاطره ها روشن مانده …
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات
گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد
ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد
دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
ایرجا یاد تو شادان که از این بیت تو هم
چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
شهریارا دل عشاق به یک سلسله اند
عشق از این سلسله خود سلسله جنبان آمد
شیفته ی سرسبزی ات
باران
وباد که حامل احساس توست
نقش رویاهایت،
همرنگِ علاقه های نارِس ام
درعمق نگاهم
پوست می اندازد.
جاذبه ی با تو بودن
عقل رااز سرهیزم شکن برده است
کنده های انتظارم
قبل از آتش گرفتن
تورا به یادم می انداخت.
شاعر:آرزو حاجی خانی(اشعار کامل شاعران،محمد مرفه)
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
با من از بودن بگو
گوشم را کر،کرده
هىاهوی نبودنت…
من به تنهایی
به امنیتِ بی وقفه ی دربهای بسته
به ابعادِ آشنای این خانه
به زانوانِ خودم ، معتادم
حقیقت دارد
سایهها نمیدانند
در بی نهایت شب
چه معمایی ست
خیالِ روشنِ یک پنجره …
.
.
{ نيكى فيروزكوهى }
چقدر شبیه آرزویی هستم که نقشِ بر آب شده
چقدر شبیه آبی هستی ، که از سرم گذشته است ..
چقدر سنگینم روی دلِ زمین ..
چقدر شبیه مردابی ..
چقدر غرق شدن به ظاهرت نمی آید ..
چقدر چتر شوم تا باران دیده حسابم کنی ..
چقدر دوگانگی بگیرم میان جزر و مدِ حرف هایت ..
چقدر در تو فرو روم ..
چقدر به رو نمی آوری ..
چقدر صرف غرق شدن شوم تا به نجاتم آلوده شوی .. چقدر ….
چقدر شبیه دعایی شدم که اجابت نمی کنی ..
چقدر شبیه آرزویی نیستی که نقش بر آب شدم ..
.
.
{ حمیدرضا هندی }
سال هاست رفته ای
اما نمیتوانم فراموشت کنم
صدای تو
در گوشم می پیچد
مثل صدای اب در گوش شب
همیشه چیزی هست
که تورا به یادم بیاورد
نمیتوانم فراموشت کنم
گرامافونی
در اعماق خاطره ها روشن مانده …
{ رسول یونان }
حتی یک نفر در این دنیا
شبیه تو نیست …
نه در نفس کشیدن ،
نه در نفس نفس نفس زدن ،
و نه از قشنگی … نفس مرا بند آوردن !!
{ عباس معروفی }
درختی که منم
برگهایش را ریخت
تا تو
ماه را از میان شانههاش
تماشا کنی.
“علیرضا روشن”
ای آتش بخت سوی گردون رفتی
وی آب حیات سوی جیحون رفتی
با تو گفتم که بیدلم من بیدل
بیدل اکنون شدم که بیرون رفتی
“مولانا”
تو برای من
تعریف زندگی بودی
من برای تو
یک نردبان بلند!
گاهی ارتقاع،
پست ترین جای زمین است…
جایی که تو ایستاده ای.
” فهیمه صفاریه”
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات
گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد
ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد
دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
ایرجا یاد تو شادان که از این بیت تو هم
چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
شهریارا دل عشاق به یک سلسله اند
عشق از این سلسله خود سلسله جنبان آمد
شعر یادی از ایرج از استاد شهریار
نمکستان
شیفته ی سرسبزی ات
باران
وباد که حامل احساس توست
نقش رویاهایت،
همرنگِ علاقه های نارِس ام
درعمق نگاهم
پوست می اندازد.
جاذبه ی با تو بودن
عقل رااز سرهیزم شکن برده است
کنده های انتظارم
قبل از آتش گرفتن
تورا به یادم می انداخت.
شاعر:آرزو حاجی خانی(اشعار کامل شاعران،محمد مرفه)
دستت درست! دست دلت را به من بده
با من به دل شهامت عاشق شدن بده
کافیست هرچه زیستهای در هوای مرگ
با من به مرگ هم هوس زیستن بده
تنها گره به جان تو خورده است جان من
با من به جنگ تنبهتن ِ عشق، تن بده
دلسوز ِ یار ِ سوختهدل، یار بودهاست
دلسوز باش و جرات دلسوختن بده
با من که گم شدهست در این شهر یوسفم
چیزی بگو، نشانی از آن پیرهن بده……
مژکان عباسلو
هوای لحظهی دیدارت، هوای دست مرا در دست…
در این هوای بهارآلود، مرور خاطرهها دردست
پرم از ابر ملالی خیس، نگو برای چه میباری
زنی که اشک نمیریزد، زنی ست بیهیجان، بنبست
هنوز میشود عاشق بود، کمی زنانهتر از اکنون
شکوه یک زن شرقی داشت، فرو نریخت، کمر نشکست
هنوز میشود از چشمی به چشمههای گوارا رفت
شبیه لیلی بیمجنون به سنگ حادثهها دل بست…
کدام حادثهی شومی شروع فصل جدایی شد؟
مرا به فاصله عادت داد… تو را به خاطرهها…پیوست:
آهای ماه! که غمگینی از اینکه مثل خودت ماهی…
من و تو فرق کمی داریم! میان حوض تو ماهی هست
مژگان عباسلو
هر که در عشق , سر از قلّه برآرد هنر است . . .
همـه تا دامنــه ی کــوه تحمّــل دارند
****************************************
آهااااای کسی اینجا نیس :tk
من هستم :)
غض مرگ…
شب و تنهایی و بغض
صورتک میکشد از بودن تکراری من……
ودلم ؛شیشه ی باران خورده
– پی تصویر خیال –
می برد این تن رنجور به تب…..
وای !!امشب دل من…..
تشنه ی خاطره ی باران است………
و به خود میگوید:
” هوس مرگ به چشمم زیباست ”
با نفس های ابابیلی مرگ
می برد تا لب گور…….
عطش بغض من امشب ؛
میرود زیر سوال…….
آخرین وسوسه ی بودن من …
مثل اندیشه ی باد…….
میرود شهر به شهر
میوه ی یخ زده ی احساسم….
طعم تردید نگاهت را داشت……
شب و تنهایی و بغض…..من و یک عالمه درد…..