بزن باران ! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

بزن باران !

عاشقانه ها

تلنگر می زند امشب
کسی بر سقف این خانه
تویی باران ؟
تو ای مهمان ناخوانده
بزن باران !
تو هم زخمی بزن
بر زخم این خانه ….
بزن آهنگ زیبایت
صدای چک چک سازت
میان کاسه ی خالی
شکنجه می کند امشب
من تنهای زندانی ….
تو ای باران
از این ویرانه دل بگذر
یقین بیرون این خانه
هزاران دل ، هوای عاشقی دارند ….
دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 2595
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    به به بازم هوای کافه بارونی شد بسیار ممنونم

  • گلبهار :

    ببار بارون ببار غم دارم امشب
    مثل خاک کویر تب دارم امشب
    ببار بارون به جون نیمه جونم
    ببار بارون که هم رنگ جنونم
    ببار بارون دلم ماتم گرفته
    صدای خون دلم رو غم گرفته
    ببار بارون که من داغونم امشب
    رفیق ساقی و میخونم امشب
    ببار بارون که من ویرونم امشب
    مثل دیوونه ها حیرونم امشب
    ببار بارون ببار غم دارم امشب
    مثل خاک کویر تب دارم امشب
    ببار بارون به جون نیمه جونم
    ببار بارون که هم رنگ جنونم
    ببار بارون دلم ماتم گرفته
    صدای خون دلم رو غم گرفته
    ببار بارون که من داغونم امشب
    رفیق ساقی و میخونم امشب
    ببار بارون که من ویرونم امشب
    مثل دیوونه ها حیرونم امشب
    متن اهنگ ببار بارون از سعید اسایش

  • گلبهار :

    گاهي كه با يادِ تو بي تاب مي شوم ،
    بدون اينكه بند كفشهاي اراده ام را بسته باشم
    سر از کوچه ي دلتنگي در مي آورم ..
    همان كوچه اي كه بوي تو در همه ي امتدادش پيچيده است ،
    همان كوچه اي كه تنها دلخوشي من براي ديدن تو و حرف زدن با توست .
    و همان كوچه اي كه در سكوت بي رنگش ، رنگي از حضور خاموش تو طنين انداخته است.
    شنيده ام اين كوچه بن بست است .
    اينجاست كه هيچ آرزوئي مثل آرزوي پرنده شدن و پر زدن تا ته كوچه ، يك راز نيست
    اما وقتي به زيبائيِ تو فكر مي كنم كه چقدر بي انتهاست،
    از اينكه كوچه نيز بي گمان در زيبائي تو انتشار يافته است دلم تنگ مي شود
    و وسط كوچه خشكم مي زند تا در حماسه ي يادِ تو مجسمه ي يادبودِ كوچه ي دلتنگي باشم.

    { بهرام باعزت }

  • گلبهار :

    چه ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
    مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم

    طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
    غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم

    مگو وقتی دل سد پاره‌ای بودت کجا بردی
    کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم

    ز سر بگذشت آب دیده‌اش از سر گذشت من
    به هر کس شرح آب دیده‌ی گریان خود کردم

    ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
    به او اظهار سوز سینه‌ی سوزان خود کردم

    { وحشی بافقی }

  • گلبهار :

    گرید به حالم ، کوه و در و دشت از این جدایی
    می نالد از غم ، این دل دمادم فردا کجایی

    سفر به خیر ؛ سفر به خیر ؛ مسافر من
    گریه نکن ؛ گریه نکن ؛ به خاطر من

    باران می بارد امشب، دلم غم دارد امشب
    آرام جان خسته ، ره می سپارد امشب

    در نگاهت مانده چشمم، شاید از فکر سفر برگردی امشب
    از تو دارم یادگاری، سردی این بوسه را پیوسته بر لب

    قطره قطره اشک چشمم ، میچکد با نم نم باران به دامن
    بسته ای بار سفر را با تو ای عاشق ترین، بد کرده ام من

    رنگ چشمت رنگ دریا ؛ سینه ی من دشت غمها
    یادم آید زیر باران با تو بودم ؛ با تو تنها

    باران می بارد امشب ، تو رو کم دارم امشب
    آرام جان خسته ، ره می سپارد امشب

    این کلام آخرینت ، برده میل زندگی را از سر من
    گفته ای شاید بیایی از سفر، اما نمیشه باور من

    رفتنت را کرده باور، التماسم را ببین دراین نگاهم
    زیر باران گریه کردم ، بلکه باران شوید از جانم گناهم

    این کلام آخرینت ؛ برده میل زندگی را از سر من
    گفته ای شاید بیایی از سفر ، اما نمیشه باور من

    { رحمان شکوفه پور }

  • گلبهار :

    دلتنگ توام،
    تا شادمانه مرا ببینند
    شاخه ها
    به شکل نام تو سبز می شوند،
    پرنده کوچکی که نمی دانم نامش چیست
    حروف نام تو را
    بر کتابم می ریزد،
    آفتاب
    به شکل پروانه ای از مس
    گرد صدایم
    بال می زند،
    و می دانم سکوت
    فقط به خاطر من سکوت است،
    اما من
    دلتنگ توام
    شعر می نویسم
    و واژه هایم را کنار می زنم
    که تو را ببینم.

    “شمس لنگرودی”

  • گلبهار :

    یک … دو … سه …
    چشمهایم باور نمی کنند
    آنچه را که می بینند
    بوی خاک بلند می شود
    تا به کمک چشمهایم بیاید ..

    صبح بود که رو به آسمان
    آرزو کردم
    تو را
    و
    باران را

    می بارد
    باران می بارد
    و تو خواهی آمد !
    این جوانه امیدیست
    که روییده کنج دلم !

    تو خواهی آمد
    با کوله باری از عشق
    برایم ارمغان خواهی آورد
    زندگی را
    تو خواهی آمد
    و من
    به اعجاز بوسه تو
    دوباره عاشق خواهم شد !

    دوباره عشق
    دوباره امید
    … زندگی
    و تو . . .

    { مریم اکبری }

  • گلبهار :

    زیبایی تو مانند ماه است
    برای دیدنت
    باید
    شب را زنده داشت ..

    { علیرضا روشن }

  • گلبهار :

    باران صبح نم نم می بارد
    و تو را به یاد می آورد
    که نم نم باریدی و
    ویران کردی خانه کهنه را !!

    { شمس لنگرودی }

  • sara :

    آﺩﻡ ﮔﺎﻫﯽ ﺗﻬﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …
    ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !…
    ﺩﻟﺶ ﯾﮏ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺣﺮﻑ
    ﺑﺰﻧﺪ …. ﻏُﺮ ﺑﺰﻧﺪ …
    ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ …. ﺯﯾﺮ ﺩﻭﺵ آﺏ ﺭﯾﺰ ﺭﯾﺰ ﺑﺮﺍﯼ
    ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺷﮏ ﺑﺮﯾﺰﺩ …
    ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ …. ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ
    ﺧﯿﺲ ﺷﻮﺩ …
    ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ …. ﺑﺮﻭﺩ …. ﻭﻟﯽ ﻧﺮﺳﺪ … !!
    ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ …. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮔﻮﺵ ﺩﻫﺪ …
    ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ …. ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﺑﺨﺎﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨد
    ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ….ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﺩ …. ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ
    ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﺪ
    ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ …. ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻟﻮﺱ ﮐﻨﺪ !..
    ﺩﻟﺶ ﯾﮏ ﺁﻏﻮﺵ ﺍَﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ

  • Alireza :

    ممنون گلبهار خانوم واقعا دیدگاه های قشنگت خوندنی هستن و دلنشین یه دنیا ممنون

    • گلبهار :

      خواهش میکنم کربلایی ..لطف دارین..من از این موقعیت میخوام سو استفاده کنم و بگم چن وقت پیش یه بیت شعر خوندم این بود:من که نام شراب از کتاب میشستم زمانه کاتب دکان می فروشم کرد……. خلاصه خیلی برام دلنشین بود خواستم خواهش کنم اگه تو دست و بالتون شعر و متن شرابی :D داشتین رو کنین بذارین ما هم بهره مند شیم بازم ممنونم از شما مدیران گرامی…

  • ارام :

    نزدیکت که می شوم
    بوی دریا می آید
    دور که می شوم
    صدای باران
    بگو تکلیفم با چشم هایت چیست؟
    لنگر بیاندازم و عاشقی کنم…
    یا
    چتر بردارم و دلبری کنم…؟

  • ارام :

    چه دمدمی مزاج شده احساسم
    گاهی آرام…
    گاهی بارانی…
    چه بی ثباتم بی تو

  • ارام :

    حضورت غنیمتی ست
    چوون طاقی در باران…
    قدسی قاضی نور

  • گلبهار :

    الهي به مستان جام شهود

    به عقل آفرينان بزم وجود

    به آنان كه بي باده مست آمدند

    ننوشيده مي‌ مي پرست آمدند

    دلم مجمر آتش طور كن

    گلم ساغر آب انگور كن

    به ساغر كشان شراب ازل

    به ميخارگان مي‌ لم يزل

    به عشقي كه شد از ازل آشكار

    به حسني كه شد عشق را پرده دار

    دلم مجمر آتش طور كن

    گلم ساغر آب انگور كن

    در اين حال مستي صفا كردم

    تو را اي خدا من صدا كردم

    از اين روزگاري كه من ديده‌ام

    چه شبها خدايا خدا كردم

    نهادم سر سجده بر خاكت

    به درگاهت امشب دعا كردم

    شرار عمر فاني من

    طلوع جاودان تويي تو

    نشان ناتواني من

    توان بي نشان تويي تو

    تو شور عشقم داده‌اي

    مرا تو رسوا كرده‌اي

    بكوي اهل دل مرا

    تو مست و شيدا كرده‌اي

    كجا روم كه چاره ساز اي خدا تويي

    نياز هر چه بي نياز اي خدا تويي
    ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
    وبلاگ شهلا نظری

  • گلبهار :

    چشمان گریه ام را دادم به دست باران
    شاید مرا بگرید بر تربت بهاران
    هرگز کسی نفهمید مفهوم غربتم را
    من واژه ای غریبم در شعر روزگاران
    من که هزار و یک شب تا شهر قصه رفتم
    با هیچکس نگفتم یک قصه از هزاران
    ای ساحل رسیدن این موج خسته دریاب
    دریای اشتیاق است دلهای بی قراران
    شب تا سحر نشسته در کنج خلوت خویش
    تا روی ماه بینم در قاب چشمه ساران
    در این سراب تشنه آهوی دل غریب است
    ما را ضمانتی کن ای اعتبار باران


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید