باید عبور کرد از امواج بی کسی - کافه تنهایی

کافه تنهایی

باید عبور کرد از امواج بی کسی

عاشقانه

عبور باید کرد تا افق پیداست

عبور باید کرد تا جای قدم هایت برجاست

عبور باید کرد از مقابل این لبخندهای فرو خورده

از میان این منظره های چروک خورده

از اجتماع این همه قلب های ترک خورده

باید وا گذاشت و رها کرد

این عشق های خط خطی را

این ثانیه های پاپتی را

باید عبور کرد از امواج بی کسی

باید عبور کرد

عبور باید کرد تــا بهار

تـا سرسبزی چنار

تا بوی خوش یار

باید ترک کرد همه ی آسودگی های پوشالی را

تمام دلخوشی های تکراری را

این همیشه عاشقانه های سفالی را

عبور باید کرد تا نـور

تا هـور

تا لمس بی واسطه ی حضور…

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 3045
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    نميداند دل تنها ميان جمع هم تنهاست

    مرا افکنده درتنگي که نام ديگرش درياست

    توازکي عاشقي؟اين پرسش آيينه ازمن بود

    خودش از گريه ام فهميد مدتهاست مدتهاست…

    • erfan :

      واااای…چقدر خوب بود…
      مرسی…

      • گلبهار :

        چند وقتيست هرچه ميگردم
        هيچ حرفي بهتر از سکوت پيدا نميکنم
        نگاهم اما…
        گاهي حرف ميزند
        گاهي فرياد ميکشد
        ومن هميشه به دنبال کسي ميگردم
        که بفهمد يک نگاه خسته
        چه ميخواهد بگويد…

        • erfan :

          من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
          که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
          که شنیده است نهانی که در آید در چشم
          یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟
          یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه
          در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟
          چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم
          که جهانی است پر از راز به سویم نگران…
          یاد پر مهر نگاه تو در آن روز نخست
          نرود از دل من تا نرود تن از جان
          چو شدم شیفتهء روی تو از شرم مرا
          بر لب آوردن آن شیفتگی بود گران
          من فرو مانده در اندیشه که ناگاه نگاه
          جست از گوشه ء چشم من و آمد به میان
          در دمی با تو بگفت آنچه مرا بود به دل
          کرد دشوارترین کار به زودی آسان…

          • گلبهار :

            نگاه کن! آن دور دستها … یکی تنها به انتظار ایستاده
            لبخندی عاشقانه را !
            دستی برایش تکان بده
            تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش!

  • گلبهار :

    مقصد

    مال ِ شهر ِ قصّه ي ِ بچّه گي ها ست

    دنياي ِ آدم بزرگ ها

    فقط جادّه دارد …!

  • گلبهار :

    همان گونه که آمدم از خيالت پاک مي شوم
    آرام
    نرم
    آهسته
    بي چراغ و بي صدا
    قول مي دهم ذره اي صداي رفتنم آرامش سکوتت را بر هم نزند
    اي کاش مي فهميدي دلم براي تمام ديدارهاي پر شورمان چقدر تنگ شده اما تاب و توان انتظارت نيست
    من به همان بهانه کوچک آشناييمان مي روم
    شايد هم تو مي روي
    من براي ماندن خسته ام
    حجم سرد اين سکوت امانم را بريده
    دلم برايت تنگ مي شود
    اي کاش
    اي کاش کسي مي دانست تا کي بايد دل تنگ بود
    چه فرقي داره
    چه فرقي داره وقتي تنها حاصل بودنمان سکوت است و سکوت
    انگار
    انگار که نه کسي رفته نه کسي آمده
    بهار مي آيد چه باشم چه نباشم
    اما وقتي بهار را يافتي و در شکفتن آن سر مستانه لبخند زدي به ياد بياور که کسي مشتاق ديدن لبخند بهاريت بود و تو چه بي تفاوت دريغ کردي

    خدانگهدار …

  • گلبهار :

    قد کشيده ام پشت اين تنهايي

    چه لبريز بود آن روزها

    آن روزها که خالي بودم از هم

    و همه پُر بود از تمام من!

    آن روزها که هنوز،

    گم نبودم در قصه ي تکرار زندگی

    و روزمرگي، عادتِ دلم نشده بود!

    از شکاف سرد امروز به ديروزهاي زيبا نگاه مي کنم

    و به آرزو هايم،

    که هر کدام رنگي به تن داشت

    و کنار هم

    آسمان بلند ديروزهايم را

    نقاشي مي کرد!

    خيره مي شوم به

    آن کوچه هاي واژگون از هيايوي “من” ها!

    به کوچه هايي که امروز

    خالي اند از حجم من و کودکي هايم…

    دورتر،

    درخت پيري را مي بينم که سالهاست

    از خوابِ مرگ دل نکنده است
    مي بينم هنوز

    دلهايي را که دست من و تو

    ناشيانه بر پوستش کند، به يادگار دارد!

    چه امانت دار خوبي بود او

    هنوز نقش کودکي هاي ما را دارد

    و “من” و “تو”

    امروز،

    خالي از خود و همه ايم

    دل من باران مي خواهد
    سرزمين امروز من،

    خالي از آسمان و باران است

    کاش بروي ابر دلتنگي سوار مي شدم

    و از بام آسمان
    به تن ديروزها مي باريدم!

    شايد که سبز مي شدم چون ديروز!

    سبز مثل کودکي هايم

    مثل تمام روزهايي که گذشت

    و من هم پر غرور

    از کنار همه اشان گذشتم…

    شب مي وزد

    و دلم مي گيرد از اين همه تنهايي!

  • گلبهار :

    گاهي درپيچ وخم هاي روزگار
    به خودم استراحت ميدهم
    روي تخته سنگي مينشينم
    عکس چشمانت را جلوي چشمانم بازميکنم
    برايت عاشقانه ميخوانم
    نفسي تازه ميکنم
    وباز ادامه راه زندگي
    بدون تو
    اما همراه چشمانت

    • erfan :

      این منم :) …
      عکس چشمانت را چلوی چشمانم باز می کنم
      و نفسی تازه میگیرم
      و باز ادامه راه زندگی…
      …….
      مرسی

      • گلبهار :

        چه خوب شد ایندفعه شما شادین شگفتااااا

        • erfan :

          گل در بر و می در کف معشوق به کام است
          سلطان جهانم به چنین روز غلام است :)
          ……..
          خداروشکر بهترین روزای عمرمو دارم میگذرونم…
          خدا کنه همیشه اینجوری بمونه…
          شاد باشید دوستان…

      • گلبهار :

        ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
        چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست

        از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
        ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست

  • erfan :

    ﺑـﺮﻕ ﭼـﺸﻤـﺎﻥ ﺗـﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻣـﺮﺍ ﻣﯽ ﮔـﯿـﺮﺩ
    ﻣـﻦ ﺍﮔـﺮ ﺩﺳـﺖ ﺑـﻪ ﺯﻟﻔـﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮم…

  • erfan :

    ﯾـﮏ ﺳــﻼﻣـﻢ ﺭﺍ ﺍﮔـﺮ ﭘـﺎﺳـﺦ ﺑـﮕـﻮﯾﯽ ﻣـﯽ ﺭﻭﻡ
    ﻟـﺬﺗـﺶ ﺭﺍ ﺑـﺎ ﺗـﻤـﺎﻡ ﺷـﻬــﺮ ﻗـﺴـﻤـﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ…

  • erfan :

    ﭼﻪ ﺷﻐﻞ ﻋﺠﯿﺒﯽ
    ﺷﺮﻭﻉ ﻫﻔﺘﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ
    ﺑﺎﻗﯽ ﻫﻔﺘﻪ
    ﺑﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩﻡ
    ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﻣﺸﻐﻮﻟﻢ…

  • گلبهار :

    چشم هایم رآ مے بنـבم

    گوش هایم را مـے گیرَم وَلـے …

    حریف افـڪآرم نمے شوم

    چقـבر בرבنآڪ است

    فهمیـבטּ ..

  • sara :

    زیبا/چشم تو شعر/چشم تو شاعر است/من دزد شعرهای چشم تو هستم زیبا/زیبا
    تمام حرف دلم این است/من عشق را به نام تو آغاز کرده ام/در هر کجای عشق که هستی/آغاز کن مرا

  • baran :

    مــــــــــــــــات شدم

    از رفتنت !

    هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود

    این وسط فقط یک دل بود

    که دیگر نیست!

  • sara :

    بعضی از شعرام ربطی به موضوع نداره ببخشید:-P

  • sara :

    بیا با هم رفت و آمد نکنیم …مثلا،وقتی می آیی ،نرو:-)

  • sara :

    دلتنگی نام دیگر این روزهاست..وقتی/از این همه رهگذر/یکی/تو نیستی.

  • sara :

    پشت همین چراغ قرمز اعتراف کردم دوستت دارم! تا هرکجا مجبور شدی کمی مکث کنی/یاد عشقمان بیفتی/چه میدانستم قرار است بعد از من/تمام چراغهای زندگیت سبز شوند.

  • sara :

    دوستت دارم/اما نمیتوانی مرا در بند کنی/همچنان که آبشار نتوانست/همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند/و بنداب نتوانست/پس مرا دوست بدار/آنچنان که هستم/و در به بند کشیدن روح و نگاه من/مکوش!/مرا بپذیر آنچنان که هستم.

  • sara :

    همه ی کلمات/معنای تو را میدهند
    مثل گلها /که بوی تو را پراکنده اند.
    سکوت کرده ام/که فراموشت کنم/اما مدام/مثل زنبوری سرگردان،/رانده از کندویش/دور گلم میگردم.

  • sara :

    امروز جو گرفته منو هی متن میذارم:-)

    • گلبهار :

      سارایی دلنوشته هان خیلی خوب بودن اشکالی نداره که به موضوع ربط داره یانه هرچی دوس داری هرجا خواستی بنویس منم قبلا از مدیر پرسیدم همینو گفتن راستی اگه تورو امروز جو گرفته پ من چی ام که همیشه تو کافه ام..خیلی خوبه که اومدی همیشه از این کارا بکن وجو گیر شو

  • sara :

    باشه عزیزم پس همش جو گیر میشم:-)

  • sara :

    زمستان را/به خاطر چتری دوست دارم که سرپناهش را در باران/قسمت میکنی با من… هنوز باورم نمیشود/که سال به سال/ چشم به راه زمستانی مینشینم که سالها چشم دیدنش را نداشته ام.

  • گلبهار :

    اين روزا هيچکي غير تو ، درد من ونمي دونه .

    دلم گرفته، اي خدا

    حتي صدامم اين روزا به ساز من نمي خونه.

    دلم گرفته ازهمه

    از اين روزاي سوت و کور .

    از اين ترانه مردگي، از اين شبهاي بي عبور.

    تمام لحظه هاي دلم زير هجوم حادثه

    منتظر يه راهيه تا دوباره به توبرسه .

    دلم گرفته، اي خدا

    گريه امونم نمي ده ،چرا ديگه حتي دلم

    تو رونشونم نمي ده .

    گناه بي باوري مو ، خودم به گردن مي گيرم.

    اگر نگيري دستامو ، تو دستاي غم مي ميرم .

    دلم گرفته ، اي خدا

    واسه رسيدن به تو ،يه فرصت تازه مي خوام .

    دوباره دستامو بگير ، مثل روزاي بي کسي.

    دلم گرفته ،اي خدا حتي بهشتو نمي خوام

  • گلبهار :

    کاش یکی‌بود که توی کوچه‌ها داد میزد :
    خاطره خشکیه ؛ خاطره خشکیه !
    اونوقت همه ی خاطراتو ،
    همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن !
    میریختم تو کیسه و میدادم بهش و میرفت ردِ کارش … !!!

  • گلبهار :

    این روزها که می گذرد
    یک ترانه تلخ
    قصه ی تنهایی های مرا می سراید
    سمفونی گوش خراشی است
    روزهاست پنبه دگر فایده ندارد…
    باید باور کنم
    تنهایم !

  • گلبهار :

    کاش میشد

    کمی از غصه هایم را بر دوش خدا بگذارم

    تا بداند دلتنگی چقدر حجم دارد !

    تا بداند دلتنگ که باشی

    شادترین لحظه ها هم سردو بارانیست.

  • گلبهار :

    من ماندم و ۱۶ جلد لغتنامه
    که هیچکدام از واژه هایش
    نمی شود مترادف “دلتنگی”
    کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد
    درد دارد..

  • گلبهار :

    فصل ها پشت سر هم می آیند می روند و تمام می شوند

    اما تمام شدنی نیست فصلِ رفتن تو و تنهاییِ من …

  • گلبهار :

    اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
    کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
    دلم برای خودم تنگ می شود آری
    همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
    نشد جواب بگیرم سلام هایم را
    هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
    چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
    اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم
    محمد علی بهمنی

  • گلبهار :

    دلم از هزار راه ِ رفته ، بي تو باز گشته است…

    ايوب هم اگر بود ، چشم مي بست از انتظار آمدنت…

  • گلبهار :

    دل اتفاقی ترین اشتباه دنیاست !

    بسته می شود آنجا که نباید

    کنده می شود از جایی که نباید

  • گلبهار :

    مهم نیست…..

    تو …

    درکویر زندگی من

    زیباترین سراب بودی

    اگرچه

    غیرواقعی ..

  • گلبهار :

    گاهــی آدمـ دلــــشـــ مـیــخواهــد

    کـفـــش هـاشـ را دربـیـــاورد

    یــواشکیـ نوکـــ پـــا , نـوکــ پــا

    از خـودشــ دور شــود

    دور دور دور ……..

  • گلبهار :

    وقتی خدا دستهایش را از پشت روی چشم هایم گذاشت….

    از بین انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم….

    که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم…..

  • گلبهار :

    گفتي: غزل بگو ! چه بگويم؟ مجال کو ؟
    شيرين من ، براي غزل شور و حال کو؟

    پر مي‌زند دلم به هواي غزل، ولي
    گيرم هواي پر زدنم هست، بال کو؟

    گيرم به فال نيک بگيرم بهار را
    چشم و دلي براي تماشا و فال کو؟

    تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
    آن برگ‌هاي سبزِ سرآغاز سال کو؟

    رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
    حال سؤال و حوصله‌ ي قيل و قال کو؟

  • گلبهار :

    لحظاتي هست که هيچ چيز اين زندگي قانعت نمي کند
    و فقط و فقط نياز به اندکي مردن داري

  • گلبهار :

    روزگاري عاشقم بود دگر نيست كه نيست

    يادي از من در دلش اكنون دگر نيست كه نيست

    عشق پاكي بود و يك دنيا صفا در بين ما

    اما اكنون اثري از آن همه روزهاي خوب نيست كه نيست

    در كنار من تو بودي و فقط عشق تو بود

    اما افسوس اثري از تو دگر نيست كه نيست

    دست گرمي بود و يك دنيا صفا در دست تو

    حلقه اي در دست من بود دگر نيست كه نيست

    روزي مي آيد كه برگردي پشيمان نازنين

    اما افسوس اثري از من مگر در زير خاك نيست كه نيست


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید