اینجا سرزمین غریبی است - کافه تنهایی

کافه تنهایی

اینجا سرزمین غریبی است

سرزمین غریب

خوب خوبم

هیچ دردی ندارم

اینجا سرزمین غریبی است

نمی توان آن را شناخت

باید آن را زندگی کرد

دلم می خواهد همیشه اینجا بمانم

عطر بهار نارنج در باغ بیداد می کند

نمی بینمش اما صدایش مرا با خود می برد

عاشقم می کند

دلم تنگ است

دلم برای دیدنش تنگ است

کی رخ می نماید ؟

نمی دانم ….

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 2526
برچسب ها : , , , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    من از تبار تیشه‌ام، با من غمی هست

    در ریشه‌ام احساس درد مبهمی هست

    جز زخم، این دنیا نخوردم تلخ و شیرین

    آیا در آن دنیا امید مرهمی هست؟

  • گلبهار :

    حکایت تو که دنیا را نیازرده ست / دلی گرفته در آیینه های افسرده ست

    حکایت منه در مشت روزگار دچار / پرنده ای ست که پیش از رها شدن مرده ست

  • .erfan :

    آب از آب تکان نخورد نه دیدی و
    نه دیده شدی…
    رفت و گذشت بی نگاهی که بوی مهربانی دهد
    غافل از اینکه همین نزدیکی ها
    از آب آبی تر است دلی که میمیرید
    برای لحنه کودکانه آن
    لحنی شبیه مریمی های پرپر
    امشبم هم مثل همیشه است
    آره
    باز هم سر میزند تنهایی
    آره
    از دوباره میآید دلتنگی
    آره
    با ندیدنش چه میکنی
    هراسی ندارم
    باهاش رفیقم این روزا…

  • .erfan :

    راستی این متن ماله کدوم آهنگه؟!… :?: :-|

  • sara :

      و من   هنوز تو را مثل “ تمام شد” ِ مشق شبم دوست دارم ..

  • sara :

    هر پنجره ای زیباست اگر “تو”
    میان قاب آن طلوع کنی …

  • sara :

    من این شکلکارو تازه دیدم دستتون درد نکنه :flr

  • گلبهار :

    ز خویش کوچ کرده ام به شوق آشیانه ات

    به شوق بوسه های گاه گاه بی بهانه ات

    من از دو میوه ی لبت فریب خورده ام ببین

    هبوط می کند سرم به روی خاک شانه ات

    چنان کتیبه ها خدا تو را نوشت و مشکل است

    گره گشایی از رموز زلف محرمانه ات

    کمر به فتح موی تا کمر رسیده بسته ام

    چگونه است با سپاه دست من میانه ات؟

    “به تارهای موی او بداهه زخمه می زنم”

    “بخواب” ساز من به بخت پوچ بی ترانه ات

    سینا سازگاری اردکانی

  • sara :

    ﯾﮑـــ ﻓﻨﺠﺎט ﭼﺎﮮ ﺩﺍﻏْــ .. و ﺑﺎﺭﺍטּ …ﻭ ﻫَــﻮﺍﯾﮯ ﮐــﮧ ﻫَــﻮﺍﯾﮯﺍﻣْــ ﮐﺮﺩﻩ …
    ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺁﺳْﻤﺎטּ ﻫﻤْــ ﺑَﺪﺷـ ﻧﻤﮯ ﺁﯾﺪﭘﺎ ﺑــﮧ ﭘﺎﮮ ﺩﻟَــﻤْــ ﺑﺒﺎﺭﺩ
    ﭘﺎﻭﺭﭼﯿﻦ ﭘﺎﻭﺭﭼﯿﻦ …ﺑــﮧ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺘــ ﺳَﺮ ﻣﯿﺰﻧﻤْــ
    ﺩُﺯﺩﮐﮯ ﻋﮑﺴﻬﺎﯾﺘــ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻤْــ
    ﻣﯿﺪﺍﻧﻤْــ ﮐــﮧ ﻗُـ ـ ـﻮﻟْــ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻣْــ …ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺒﻀــِ ﺍﯾــטּ ﺭﺍﺑﻄــﮧ ﻣُـــﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﻣْــ !
    ﻭﻟﮯ …ﺩﻟْــ ﺍَﺳﺘــ ﺩﯾﮕﺮﺯﺑﺂטּ ﻧﻤﮯ ﻓَـــﻬﻤﺪ !
    ﺍَﺻﻼ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺁﺳﻤﺎטּ ﺍَﺳﺘـــﮐــﮧ ﻣَﺮﺍ ﺑﮯ ﻗَــﺮﺍﺭ ﺗُـﻮ ﻣﮯ ﮐُـﻨﺪ
    ﺧُﻮﺩﺷْــ ﻣﮯ ﺑﺎﺭﺩ ﻭ ﺳَـﺒُـﮑــ ﻣﮯ ﺷَــﻮﺩ ﻣـטּ ﺑﺎﺯ ﻣﺜﻠــِ ﻫَﻤﯿﺸـﮧ ﭘُـﺮ ﺍَﺯ ﻏََـﻤــِ ﺩﻭﺭﯾﺘْــ ﺳﻨﮕﯿـטּﺗﺮ ..

  • گلبهار :

    نه کورسوي چراغي نه ردّ پاي کسي

    دلم گرفته خدايا! کجاست هم نفسي؟

    تو رفته اي و برايم نمانده ميل وجود…

    چنان که از سر اکراه مي کشم نفسي

    چگونه زار نگريم؟ که آدمي زادم…

    دوباره سوخت بهشتم در آتش هوسي

    دلم گرفته خدايا چگونه مي شد اگر

    نه بند قافيه بود و نه تنگي قفسي

    دل شکسته ي ما هم جکايتي دارد :

    هزار تکّه و هر تکّه اش به دست کسي

    سيّد محسن خاتمي

  • گلبهار :

    آسمانت پر از احساس کبوتر باشد

    جاي آغاز پرستو شدن و پر باشد

    آنقدر اوج بگيرد، هوس پر زدنت

    که تنت با تن مهتاب برابر باشد

    بروي خيس شوي تا خود باران برسي

    هستي ات در نفس ابر، شناورباشد

    بعد با ابر بريزي به لب جنگل و باغ

    تا لبت بر دهن سرو و صنوبر باشد

    بعد از اين نام تو و طبع زلالت اي دوست!

    غزل روي لب مردم بندر باشد

    بندري هاي خليج و ارسي هاي خزر

    شک ندارند که روي تو پري تر باشد

    ديدي آخر که خدايت چه بزرگ است بزرگ

    شايد اين بيت همان قصه ي آخر باشد !

  • گلبهار :

    مزه ي عشق به اين خوف و رجاهاست رفيق

    عشق سرگرمي اش آزار و تسلاست رفيق

    قيمت يک شب از آن چشم ، غزل نوشيدن

    سال ها بيت به بيت آه و تمناست رفيق

    نشدم راهي ات اي عشق که سيراب شوم

    تشنگي ناب ترين لذت دنياست رفيق

    بارها تا لب اين چشمه دويده است دلم

    اين سرابي است که از دور گواراست رفيق

    اسم آن روز که ناميده اي اش روز وصال

    در لغتنامه ي من “روز مبادا”ست رفيق

    “نيست در شهر عزيزي که دل از ما ببرد”

    بنشين شعر بخوان! دور جوان هاست رفيق

    انسيه سادات هاشمي

  • گلبهار :

    فردا اگر بدون تو بايد به سر شود

    فرقي نمي کند شب من کي سحر شود

    شمعي که در فراق بسوزد سزاي اوست

    بگذار عمر بي تو سراپا هدر شود

    رنج فراق هست و اميد وصال نيست

    اين “هست و نيست” کاش که زير و زبر شود

    رازي نهفته در پس حرفي نگفته است

    مگذار درددل کنم و دردسر شود

    اي زخم دلخراش لب از خون دل ببند

    ديگر قرار نيست کسي باخبر شود

    موسيقي سکوت صدايي شنيدني است

    بگذار گفتگو به زبان هنر شود

    فاضل نظري

  • گلبهار :

    من ماندم و دنياي بعد از تو…پشيماني!

    اندوه روزافزون مردي رو به ويراني

    شيرين ترين روياي من! دنيا به کامم نيست

    تلخ است اوقاتم از اين ترديد طولاني

    غم قصه اي بي انتها بود و تو از آغاز

    دلخوش به رويايي شدي در فصل پاياني

    خود را به ناداني زدن هرچند آسان نيست

    گاهي علاجي ساده بر زخمي است پنهاني

    از بي وفايي هاي تو چيزي نمي دانم

    از بي قراري هاي من چيزي نمي داني

    شرحي ندارد مرد تنهايي که آشفته است

    شرحي ندارد جز پريشاني…پريشاني!

  • گلبهار :

    :flr ممنون زیبا بود

  • sara :

    پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
    حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
    شعر زلال جوشش احساس های من
    از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست
    يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
    اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
    خم شد- شکست پشت دل نازکم  ولی
    بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست
    من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
    طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست
    تا اوج ، راهی ام  به تماشای من بيا
    با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست

  • لیلی :

    ماه من !
    دل به غم دادن و از یاس سخن گفتن ها
    کار آنهایی نیست که خدا را دارند …
    ماه من !
    غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید ؛یا دل شیشه ایت از لب پنجره عشق زمین خورد وشکست ، با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن و بگو با دل خود: که خدا هست که خدا هست
    او همانیست که در تار ترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم میداد…
    او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد همه ی زندگی ات غرق شادی باشد
    خوب من!
    غصه اگر هست بگو تا باشد
    معنی خوشبخت بودن اندوه است
    اینهمه غصه و غم، شادی و شور…چه بخواهی چه نه
    میوه باغ اند
    همه را با هم و با عشق بچین..

  • لیلی :

    دوستان این مطلب من تکراری نبود؟؟؟احساس میکنم دو بار نوشتمش واسه کافه!!
    اگه بود عیبی نداره
    مهم پیام اخلاقیشه O)

    • sara :

      فکر نکنم تکراری باشه ولی اگرم باشه عیب نداره این دفعه با دقت بیشتری میخونیم;-)

    • گلبهار :

      من دیدم ولی شما ننوشته بودین خیلی قبلنا بود ولی هرچن دفعه بخواد تکرار بشه مهم نی واقعا مطلب زیبایی مرسی لیلی حان..البته خود منم دیگه دارم قاطی میکنم چی نوشتیم چی نیس حالا بعد این اگه هرکی مطلب تکراری از کسی دید فکرنکنین الزایمر داره :-D

      • لیلی :

        ولی من آلزایمری ام .. دیگه شما نباید از یه آلزایمری توقع داشته باشید مطلب تکراری نذاره :-);-)

  • sara :

     به زمین می زنی و می شکنی ، عاقبت شیشه ی امیدی را ،
    سخت مغروری و می سازی سرد ،
    در دلی آتش جاویدی را ،
    دیدمت وای چه دیداری وای ،
    این چه دیدار دل آزاری بود ،
    بی گمان برده ای از یاد آن عهد ،
    که مرا با تو سر و کاری بود ،
    بخت گر از تو جدایم کرده ،
    می گشایم گره از بخت چه باک ، ترسم این عشق سرانجام مرا ،
    بکشد تا به سرا پرده ی خاک . (فروغ فرخزاد)
    البته یه بیتشو خودم حذف کردم :)

  • sara :

    صدایت میکنم هر شب ، تو هم امشب صدایم کن
    تو مغروری ! غرورت را فقط یک شب فدایم کن

  • گلبهار :

    بعضی زخمـــــــــ ها رو باید درمان کنی….

    تا بتوانی به راهتــــــــ ادامه دهی!!

    بعضی زخمـــــــــ ها باید باقی بمونه…

    تا هیچوقت راهتو گمــــــــ نکنی..!

  • گلبهار :

    صدای قلبهای مان میشناسندیکدیگر را

    درتاریکترین شبهایی که

    خفاش هم گم می شود…

  • گلبهار :

    توی این خانه ی بی حوصله تنها ماندم

    مدتی هست که از شعر و غزل وا ماندم

    روزها پشت سر هم…فصل ها… ثانیه ها

    همه رفتند و من توی خودم جا ماندم

    شعله در شعله زد و بال و پر شعرم سوخت

    آسمان سوخت و من در شب صحرا ماندم

    مثل یک عابر بی حوصله در کوچه ی گیج

    توی چرخیدن بی حاصل دنیا… ماندم

    ماهی تنگ بلورم هوس ماندن نیست

    سالها رد شد و در حسرت دریا ماندم

    گفته بودم که اگر … باز اگر… خواهم رفت

    گفته بودم که بدون تو نه… اما ماندم

    زندگی فرصت خوبی است اگر عشق… اگر…

    زندگی طی شد و من پشت اگرها… ماندم

  • گلبهار :

    سال ها رفته وباز
    تپش گرم ترین خاطره ها
    می فشارد دل خاموشم را
    به تو می اندیشم
    و به آن ثانیه هایی که گذشت
    وبه بی تابی قلبی که شکست
    توبیا باران باش
    وبر این تازه گل خسته ببار
    توبیا آتش باش
    توبیا جاری باش
    توبیا باور کن
    عشق هم حس غریب تپش آینه هاست
    توبیا آینه باش

  • گلبهار :

    همیشـــه هــوا تَـک نفـــــره نیسـت،

    روزی تــو بَـرمـی‌گــَـردی

    ابـــــــرهــا بـه خـــانـه‌ی‌شـــان مـی‌رَوَنــــد!

  • گلبهار :

    هيـچ جـز يـاد تـو ، روياي دلاويـزم نـيست

    هيـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـيزم نـيست!

    عـشق مي ورزم و مي سـوزم و فـريـادم نـه!

    دوست مي دارم و مي خـواهـم و پـرهـيزم نـيست

    نـور مي بـيـنم و مي رويـم و مي بـالم شـاد

    شاخه مي گـستـرم و بـيـم ز پـائـيـزم نـيست

    تـا به گـيتي دل ِ از مهـر تـو لبـريـزم هـست

    کـار با هـستي ِ از دغـدغـه لـبريـزم نـيست

    بخـت آن را کـه شـبي پـاک تـر از بـاد ِ سـحر،

    بـا تـو ، اي غـنچه نشکـفـته بـياميـزم نـيست

    تـو بـه دادم بـرس اي عـشق ، که با ايـن هـمه شـوق

    چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـريـزم نـيست

    فريدون مشيري

  • گلبهار :

    من کويري خشکم اما ساحلي بارانيم

    ظاهري آرام دارد باطن طوفانيم

    مثل شمشير از هراسم دست و پا گم مي کنند

    خود ولي در دستهاي ديگران زندانيم

    بس که دنبال تو گشتم شهره ي عالم شدم

    سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانيم

    مي زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع

    هر که باشد باخبر از گريه ي پنهانيم

    هيچ دانايي فريب چشمهايت را نخورد

    عاقبت کاري به دستم مي دهد نادانيم

    سجاد ساماني

  • گلبهار :

    زندگي بر دوش ما بار گراني بيش نيست

    عمر جاويدان عذاب جاوداني بيش نيست

    لاله بزم آراي گلچين گشت و گل دمساز خار

    زين گلستان بهره ي بلبل فغاني بيش نيست

    مي کند هر قطره ي اشکي ز داغي داستان

    گر چه شمعم شکوه ي دل را زباني بيش نيست

    آنچنان دور از لبش بگداختم کز تاب درد

    چون ني اندام نحيفم ، استخواني بيش نيست

    من اسيرم در کف مهر و وفاي خويشتن

    ورنه او سنگين دل نامهرباني بيش نيست

    تکيه بر تاب و توان کم کن در اين ميدان عشق

    آن ز پا افتاده اي ، وين ناتواني بيش نيست

    قوت بازو سلاح مرد باشد کآسمان

    آفت خلق است و در دستش کماني بيش نيست

    هر خس و خاري درين صحرا بهاري داشت ليک

    سر به سر دوران عمر ما خزاني بيش نيست

    اي گل از خون رهي پروا چه داري؟ کان ضعيف

    پر شکسته طاير بي آشياني بيش نيست

    رهي معيري

  • گلبهار :

    تنهايي ام را با تو قسمت مي کنم سهم کمي نيست

    گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست

    غم آنقدر دارم که مي خواهم تمام فصلها را

    بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست

    حواي من بر من مگير اين خودستاني را که بي شک

    تنهاتر از من در زمين و آسمانت آدمي نيست

    آيينه ام را بر دهان تک تک ياران گرفتم

    تا روشنم شد : در ميان مردگانم همدمي نيست

    همواره چون من نه! فقط يک لحظه خوب من بينديش

    لبريزي از گفتن ولي در هيچ سويت محرمي نيست

    من قصد نفي بازي گل را و باران را ندارم

    شايد براي من که همزاد کويرم شبنمي نيست

    شايد به زخم من که مي پوشم ز چشم شهر آن را

    دردستهاي بي نهايت مهربانش مرهمي نيست

    شايد و يا شايد هزاران شايد ديگر اگرچه

    اينک به گوش انتظارم جز صداي مبهمي نيست

    محمد علي بهمني

  • گلبهار :

    امروز هم

    روبراهم

    رو

    به

    راهی

    که مرا از تو دور می کند . . .

  • گلبهار :

    زمستان است

    نیمکتی تنها در پارک نشسته است

    من تنها بر نیمکت و تو تنها در من

    می بینی ؟

    چه در همیم و تنها ؟

  • گلبهار :

    خداوندا مرا دریاب که دیگر رو به پایانم
    تمام تن شدم زخمی ز تیغ همقطارانم
    خداوندا نجاتم ده از این تکرارِ تکراری
    از این بیداد دشمن را بجای دوست پـنداری
    هیچ با من نیست در این ویرانه ی دنیا
    در این نامردی ایام ، در این غمخانه ی دنیا
    هیچ با من نیست در این آغازِ بی پایان
    ز راه مرگ هم برگشتم ، که مردن هم نبود آسان
    همانهایی که می گفتند همیشه یار من هستند
    به هنگام نیاز افسوس به رویم دیده بر بستند

  • Mehraban :

    ﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﻝ
    ﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻝ
    ﭼﻮ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺑﺮ ﻣﻮﺝ
    ﺭﻫﺎ ﺭﻫﺎ ﺭﻫﺎ ﻣﻦ
    ﺯ ﻣﻦ ﻫﺮ آن ﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﻭﺭ
    ﭼﻮ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻧﺰﺩﻳﮏ
    ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺮ آﻧﮑﻪ ﻧﺰﺩﻳﮏ
    ﺍﺯ ﺍﻭ ﺟﺪﺍ ﺟﺪﺍ ﻣﻦ
    ﻧﻪ ﭼﺸﻢ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺳﻮﻳﻲ
    ﻧﻪ ﺑﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺳﺒﻮﻳﻲ
    ﮐﻪ ﺗﺮ ﮐﻨﻢ ﮔﻠﻮﻳﻲ
    ﺑﻪ ﻳﺎﺩ آﺷﻨﺎ ﻣﻦ
    ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﻧﻬﻔﺘﻪ
    ﺩﺭ آﺳﻤﺎﻥ ﺍﺑﺮﻱ
    ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻱ ﺩﻭﺳﺖ
    ﻫﻮﺍﻱ ﮔﺮﻳﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ
    ﻫﻮﺍﻱ ﮔﺮﻳﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ

    “ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﯽ ”

    سلام و درود بر شما.
    شعرهای انتخابی و کامنتها بسیار زیبا هستند. مخصوصا کامنتهای گلبهار و عرفان گرامی.

    سپاس و مهر فراوان

    Mehraban

    • گلبهار :

      سلام وممنون..خیلی خوش اومدین به کافه

      • Mehraban :

        سلام. تشکر از شما! حرف‌های شیرینت خیلی دلنشین است و از خواندنشان واقعا لذت می برم.
        از بخش “یادم نیست” تا “زندگی را دوست بداریم” را با اجازه شما و دوستان خواندم با بعضیهاش لبخند زدم و با بعضیها دیگر اشک ریختم … با بعضیها شاد شدم و با بعضیها غمگین …
        این دنیای مجازی هم برای خودش عالمی داره….
        انتخاب شعرهای سارا جان هم خیلی زیباست
        با وجود مشغله زیادم هر روز اینجا سر میزنم و از خواندن مطالب لذت می برم و با اجازه همگی بعضیها رو کپی می کنم ….
        من هم خیلی شعر دارم اما شجاعت شما را ندارم اینجا بذارم میترسم شاعرش راضی نباشه بعد به قول شما پیگرد قانونی کنه!!!!!
        ولی سعی می کنم دل نوشته های خودم و حتما اینجا بذارم کسی هم پیگرد قانونی نخواهد کرد!
        از آشنایی با شما خوشحالم. همیشه شاد باشید!

        با سپاس و مهر

        Mehraban

        • کافه تنهایی :

          درود
          باعث افتخار که مافه همچین مشتریایی داره.

          پاینده باشی

          • Mehraban :

            سلام و درود
            تشکر از شما که مرا پذیرا شدید!
            باید همین جا بگم شعرهای قشنگی انتخاب می کنید! سپاس

            مانا و برقرار باشید!

            Mehraban

        • گلبهار :

          امیدوارم هرچه زودتر دلنوشته هاتو بذاری مشتاقم بخونمشون..ضمنا هرچی عشقته کپی کن بذار اینجا بیخال اگه وجدان درد هم گرفتی فوقش مث من تو هر وبی که میری تو قسمت نظرات یه خبری بده که داری کش میری بعدش در برو دیگه منتظر نمون که چی میگن..ولی خداییش من اکثر وبلاگا که رفتم ننوشتن کپی ممنوعه براشون دعای خیر میکنن ..شما دخترین دیگه؟اخه پسرا که مهربون نیستن

          • Mehraban :

            سلام گلبهار جان
            چشم حتما نوشته هایی از خودم می نویسم.
            اسمم واقعا مهربان است پس یعنی اصلا پسر نیستم! در اصل یک مادر نسل جوانم!
            این هم دل نوشته من برای مادرم
            شاید خوب نشده باشه اما برای مادر هر چه بنویسیم زیباست

            می نگارم بر لوح دلم
            تمام لحظه لحظه های عشق تو را
            حک می کنم بر قلبم نام مهربانت را
            مرور می کنم تک تک خاطرات زیبایت را
            بوسه میزنم عکس سنگ مزارت را مادرم …
            عطر خوش حضورت بوی باغ بهشت را
            برایم به ارمغان می آورد
            همان بهشتی که می گویند
            زیر پای توست مادر …
            *مهربان*

            همیشه شاد باشی

            Mehraban

  • گلبهار :

    واااااااااااای کافه چی بازم کلیدو خوردی.. :flr
    سلام مهربون گفتی مادری پ روز مادر رو بهت تبریک میگم مادربودن کار بسی دشواریه من درک میکنم
    ضمنا مهربون من از دلنوشته ت واقعا لذت بردم دوس دارم بازم دلنوشته هاتو بخونم خیلی قشنگ و روون احساستو بیان میکنی راستی مادرتون فوت کردن؟…
    خوش بحالتون که شماها بلدین واحساستون رو کاغذ پیاده میکنین مال ما ک تو دلمون جمع شده عقده ای شدیم والاااااااا..اسم بچه ت هم بگو اصلا خودت چن سالته من خیلی فوضولم اهل کجایی؟اصلا هرچی عشقته جواب بده نخواستی هم نگو همینجوری عزیزی…یاعلی

    • Mehraban :

      سلام ممنون گلبهار عزیز
      همسر بودن، مادر بودن، شاغل بودن و حتی دانشجو بودن کارهای بسیار شیرینی است که من از تمامش لذت می برم خستگی داره اما وقتی عشق پشت تمام اینها باشد خستگیش هم شیرین میشه
      خوشحالم که از این دل نوشته خوشت اومده حتما بازم براتون می نویسم ….
      تو هم میتونی راحت بنویسی فقط کافیه قلم برداری و به ندای قلبت گوش کنی و هرچه که در قلبت احساس می کنی روان و ساده بنویسی آنقدر بنویسی تا با واژه ها عجین بشی ….
      سوالاتی که پرسیدی فضولی نیست بلکه حس کنجکاویه که همه ما داریم و از اینکه راحت و ساده حرفهایت را بیان می کنی بسیار خوشحالم فقط اجازه بده در یک زمان دیگر و محیط دیگر به سوالات شما جواب بدهم! و اینکه من یک مادر ۳۸ ساله ام …

      خوش باشید!


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید