انگار هزار سال منتظر بودم! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

انگار هزار سال منتظر بودم!

عاشقانه
هزار سال
پيش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بيايي پشت پنجره اتوبوس
برايم دست تکان بدهي،
تا اين شعر را برايت بنويسم

“ليلا کردبچه”

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 1093
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • فرشته :

    آرام می آیم همانجای همیشگی ،
    سر همان ساعت همیشگی با همان شوق که می شناسیَش با خودم حرف می زنم ،
    برای خودم خاطره تعریف می کنم و بی صدا مثل همیشه می روم بی آنکه تو آمده باشی !

  • فرشته :

    بعد از تو …

    تو را از دست دادم، آی آدم‌های بعد از تو!
    چه کوچک می‌نماید پیش تو غم‌های بعد از تو

    تو را از دست دادم، تو چه خواهی کرد بعد از من؟
    چه خواهم کرد بی تو با چه خواهم‌های بعد از تو؟

    تو را از دست … ؛ دادم از همین زخم است، می‌بینی؟
    دهانش را نمی‌بندند مرهم‌های بعد از تو

    «تو را از یاد خواهم برد کم‌کم» بارها گفتم
    به خود کی می‌رسم اما به کم‌کم‌های بعد از تو؟

    بیا، برگرد، با هم گاه… با هم راه… با هم…، آه!
    مرا دور از تو خواهد کشت «با هم»های بعد از تو

    «مژگان عباسلو »

  • فرشته :

    مهربانم ای خوب

    یاد قلبت باشد ،یک نفر هست که اینجا

    بین آدمهایی که همه سرد و غریبند

    به تو

    تنها به تو می اندیشد!

    و دلش از دوری تو می گیرد

    مهربانم ای خوب !

    یاد قلبت باشد

    یک نفر هست که چشمش

    به دهانت دوخته بر در مانده

    و شب و روز دعایش اینست

    زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی

    به سلامت باشی

    و دلت همواره ،محو شادی و تبسم باشد

    مهربانم ای خوب!

    یک نفر هست که تنها با تو

    تک و تنها با تو

    پر شعر است و شعورو احساس

    پر مروارید خیال و الماس

    مهربانم این بار یاد قلبت باشد

    یک نفر هست که هر روز به یادت

    گونه سبز اقاقی ها را

    از ته قلب و دلش می بوسد

    و دعا می کند این بار که تو با دلی سبز و پر از آرامش

    راهی خانه خورشید شوی

    و پر از عاطفه و عشقو امید

    به شب معجزه

    و آبی فردا برسی

  • milad :

    یـا دیـوار هـاے مـا مـوش نـدارنـد یـا مـوش هـا کـر شـده انـد ،
    و نـمـے شـنـونـد صـدای نـالـه هـاے پـر از بـغـضـم را . .

    مـوش هـم مـوش هـاے قـدیـم . .

  • بایـــد برایـــــم
    طلب بخــشــش کنی ،
    نه بـــرای بــــوس هـــای پنهانی و
    لمس آغــــوشـــت…
    من ، وقتی پای چَشـــمانـــت
    در میــان اســـت
    هــیــزتـــرین
    مــــرد دنیا مــی شــوم

  • ارام :

    بیا با هم یکی باشیم.نه من بی تو باشم و نه تو تنها باشی.
    بیا تا عاشق هم باشیم.تو با عشق من زندگی کن
    و من با عشق تو نفس می کشم.

  • ارام :

    کاش من هم کسی را داشتم
    که با بستن چشمانم
    حس قشنگ نگاهش را احساس می کردم
    بوی نفس هایش را می شنیدم
    کاش من هم کسی را داشتم
    که حتی وقت نبودنم
    عاشقم باشد
    کاش…

  • ارام :

    بی تو اما عشق بی معناست،میدانی؟
    دست هایم تا ابد تنهاست،میدانی؟
    آسمانت را مگیر از من،که بعد از تو،
    زیستن یک لحطه هم،بی جاست،میدانی؟

  • ارام :

    تمام آنچه از زندگی می خواهم
    یک غروب پنج شنبه پاییزیست
    با پنجره ای رو به درخت ها و کلاغ ها
    و هوای بهاری اردیبهشت
    با یک فنجان چای تازه دم
    با یک موسیقی دلخواه
    و خیالی که از بابت همه چیز
    سخت
    آسوده است…

  • ارام :

    افسوس…
    روزی خواهد آمد
    بی دینی
    نمادد روشن فکری است…
    دکتر شریعتی

  • sara :

    بیراهه هم برای خودش راهیست
    وقتی من را به تو برساند
    و حوصله چه زود بی طاقت می شود
    در ادامه ی راهی که به تو ختم نمی شود.

  • فرشته :

    بـــاد

    چه آســان بادبادکــــــــــــــ ِ رویـــاهـایم را

    با خـود بـــُــــــــــــــــــــــــــرد

    بــــاران

    چه بــی محــابا سنگـــــــــــــــــ فــرش ِ

    خاطـــره هایم را شـُسـت

    و ایـن ابرها

    چه بـــی رحمـــــــ ـــــــ ـــــــ ــــانه لحظــه هایم را بــارانی کـردند

    دیگــر هـزار ذکــر و دعــا

    نه می توانـــد

    فرصـــت های ِ از دســت رفتـــــــــــه ام را برگردانــد

    و نــه

    ایـن \” مــــن \” را به مــن بـــودنش !!!

    خستـــــــه ام …

    از حــال ِ دلــــــم

    از آه هــــای ِ هـر روزه ام

    از نالــــه های ِ خمـــــوشم

    از بغـــــــــــــ ـــــــــــ ــــــــــــض های ِ نشکستـــه ام

    از اشکــــ هایی که گـــوشه ی چشمـم خشــک می شونــد

    و دیگــر بر روی ِ گونــه هایم نمی ریـزنـد

    از تکــرار ِ روزهـــای ِ تکـــراری

    از روزهــای ِ خــوبی که نمی آینـــد

    از ایـن همــه بلاتکلیفـــی

    سـَرگردانـــم …

    در ســـرابی از گذشتــه و حـــال

    و آینـــده ای که مبهـــم اسـت

    دلـــــــم تنگـــــــــ اسـت

    بـرای ِ خـــودم

    بـرای ِ روزهــای خوشــی که بـی هیــچ دلیلـی می خندیـــدم

    بـرای ِ واژه هــایی که با احسـاس مـن

    جـان می گرفتنـــــــــد

    بـرای احســاسی که

    قلــم می شـد در دستــانم

    و می رقصیــد در دفتــر شعــرم

    بـرای ِعاشقــانه هایی که می ســــرودم

    و با مـــوسیقی ِ اصــوات ِ پسرانه ام

    خـط به خطـش را با صـدای ِ بلنـــد برای ِ دلــم فریـــاد می کشیــدم

    بـرای ِ بـــاورهایم

    بــــــــــــــــاورهایی که امـروز تمــامشان نابـــــود شدنـد

    بـرای ِ دلــم

    که تنهـــــاست

    بـرای ِ روزهــای ِ جوانـــی ام

    که هیــچ کدامشــان آن گونــه که می خـــواستم نگـذشـت

    دلـــم گرفتــه اسـت

    از دنیــا

    از آدم هــا

    از خیــال هایی که خیــال مـانـد

    از رویـــاهـایی که به حقیقـــت نپیــوست

    از آرزوهـــایی که بـَر بــاد رفــت

    از خـــودم

    از حمـــاقت های ِ احمقـــ ـ ـــانه ام

    از اعتمــ ـادهایی که از دسـت رفــــــــت

    از \” مـن \” ی که مُــرد

    از ایـن \” مــن \” ی که بیهــوده نفـس می کشــد

    از زیستنــی که نمی خواهـَمـَش و از مرگــی که می خواهـَمـَش

    خدایــا …!

    مـن دیگــر بریـــده ام

    کـــــــم آورده ام

    دیگـر نه حوصلــه ی دنیــایت را دارم

    نه آدم هـــایت را

    و نه حتـی خــودم را …

    آدم گـریــز شــده ام

    گوشـــه نشیـن

    این روزهــا دیگـر خـودم نیستــم

    دیگــر از آن دخترک مغـــرور چیـزی نمــانده است

    دنیــایت سخـــت بـَر مـن بی وفـــایی کـرد

    از مـن دخترکی ساختــه

    ســــــَــــرد

    گوشــه گیـــر

    و بـی احســــاس

    پاکـــــــــــــــ بــودن و پاکـــ مــاندن

    مهربــان بــودن و مهربــانی کــردن

    صداقـــت داشتــن و وفـــادار ماندن

    و انسـان بــودن و انســان گــونه زندگــی کــردن

    در ایـن دنیـا تـــاوان دارد

    و مـن تاوانــش را با بـــی احســـاس شدنـم

    با قلــب زخمــــی ام

    پــــــــَــس دادم

    خدایـــا…!

    دیگـــر بـــــَــس اسـت

    تمـ ـــ ــــ ـــ ـــ ــ ـــامش کــن …


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید