آفتاب می شود - کافه تنهایی

کافه تنهایی

آفتاب می شود

 آفتاب می شود

دکلمه شعر زیبای “آفتاب می شود” با صدای “Alireza”

“تقدیم به تمامی دوستان همیشه مهربان کافه تنهایی ام”

 

نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایهء سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن

تمام هستیم خراب می شود

 

شراره ای مرا به کام می کشد

مرا به اوج می برد

مرا به دام می کشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب می شود

 

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده ای مرا کنون به زورقی

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پرستاره می کشانی ام

فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

 

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

 

نگاه کن که من کجا رسیده ام

به کهکشان، به بیکران، به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیرپا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن

 

نگاه کن که موم شب براه ما

چگونه قطره قطره آب می شود

صراحی دیدگان من

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب می شود

نگاه کن

تو میدمی و آفتاب می شود

“زنده یاد فروغ فرخزاد”

دانلود

بازدید : 1849
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • ارام :

    برای آمدن
    عجله نکن
    تو دیگر برای من،
    مثل آخرین درخواست یک اعدامی هستی
    شدن
    یا
    نشدت
    کمکی به زندگیم نخواهد کرد…
    آزاد نوروزی

  • ارام :

    از تو ممنونم که..
    دوستت دارم
    تو،
    می توانستی جور دیگری باشی
    جوری که
    هرگز نتوانم دوستت بدارم.

  • گلبهار :

    خیلی عالیه بابت همه چیز ممنونم :flr

    • کافه تنهایی :

      درود

      پاینده باشید :flr

    • Alireza :

      ممنون گلبهار خانوم

      • گلبهار :

        به به سلام مدیر کم پیدا حال و احوالتون چطوره امیدوارم هرجا هستین به خوشی و شادی روزگار سپری کنین

    • Alireza :

      سلام گلبهار خانوم متاسفم که چندین ماه نتونستم به کافه تنهایی سر بزنم یه سری حادثه ها برام افتاد که نشد به اینجا سر بزنم اگر یادتون باشه قبلا گفته بودم چه اتفاقی افتاده و هنوزم درگیر اون موضوع هستم … برام دعا کنید … سپاسگزارم از تک تکتون

      • گلبهار :

        انشالله مشکلات همه حل بشه ..خدا پشت و پناهتون هرجا باشین ما به یادتون هستیم هیچوقت فراموش نمیکنیم که اگه ما دور هم جمعیم و از کنار هم بودن لذت میبریم به خاطر وجود شما و کافه چیه که اینجا رو به راه انداختین خدا خیرتون بده ..موفق باشین هروقت تونستین حتما به اینجا سر بزنین .بازم از دکلمه زیبایی که خوندین سپاسگزارم بسیار دلنشین بود..

      • نیلوفر :

        سلام آقا علیرضا امیدوارم هر چه زودتر مشکلتون حل بشه، ودوباره شاد و سروحال بشید و هر روز تو کا فه ببینیمتون، بر خدا توکل کنید چون مشکلات شاید یه روزی حل بشن ولی هیچ وقت تموم نمیشن… :flr

      • کافه تنهایی :

        خدا بد نده علیرضا جان :flr

        امیدوارم هر غمی داری ایکی ثانیه شوت شه بیرون

        خدایا هیچکس گرفتار نمونه. (آمین)

        – حواسمون باشه وقتی خدا رو داریم نباید غصه بخوریم، خیلی چیزا با صبر و توکل و تلاش حل میشه.

        از قدیم گفتن با خدا باش پادشاهی کن …

  • نیلوفر :

    عزیز دل

    حلاوت کلام من

    تلاوت مکرر نهان عشق در سلام من

    بیا مرا صدا بزن

    در این مسیر تیره و سیاه و سرد

    تو کور سو

    تو نور من

    تو هادی مسیر من

    به حرمت کلام عاشقانه ات

    به لطف بی کران و جاودانه ات

    مرا ببر به خانه ات

    مرا بخوان به تکیه گاه شانه ات

    به شور جاری از لبت

    به لذت نهان به سوز مرحمت

    به لای لای دلنشین هر شبت

    دلم ز غم رها بکن

    مرا به شوق روز اولت صدا بکن!

    شمایل مقدسم

    یگانه ام!

    کلام من !

    ای امتداد این نگاه خسته ام!

    در انتظار دیدنت

    به شوق من دویدنت

    به ناز دل خریدنت

    به سوز خفته بر لبت

    دلم دوباره می تپد

    در این غروب سرد و تلخ زندگی

    طلوع پر تلالو نگاه تو

    شنیدن صدای گام پای تو

    بر این تن فسرده ام

    روح دوباره می دمد

    بیا مرا صدا بزن!

    دوباره تار عشق را

    به پود روح خسته ام

    به این دل شکسته ام

    به دست خود گره بزن

    مرا بخوان!

    دوباره عاشقم بمان

    دوباره مثل آن زمان

    مرا ببخش

    بیا مرا صدا بزن!

  • نیلوفر :

    زنده یاد قیصر امین پور

    خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
    شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

    لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
    خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

    آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
    سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

    با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
    خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

    صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
    خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

    عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
    پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

    رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
    شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

    عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
    خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

    روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
    در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

  • نیلوفر :

    چرا مردم قفس را آفریدند ؟
    چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
    چرا پروازها را پر شکستند ؟
    چرا آوازها را سر بریدند ؟
    .
    پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد
    سرودن بر لب بلبل گره خورد
    کلاف لاله سر در گم فرو ماند
    شکفتن در گلوی گل گره خورد
    .
    چرا نیلوفر آواز بلبل
    به پای میله های سرد پیچید ؟
    چرا آواز غمگین قناری
    درون سینه اش از درد پیچید ؟
    .
    چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟
    چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
    چرا در پشت میله خط خطی شد
    صدای صاف آواز قناری ؟
    .
    چرا لای کتابی ، خشک کردند
    برای یادگاری پیچکی را ؟
    به دفتر های خود سنجاق کردند
    پر پروانه و سنجاقکی را ؟
    .
    خدا پر داد تا پرواز باشد
    گلویی داد تا آواز باشد
    خدا می خواست باغ آسمان ها
    به روی ما همیشه باز باشد
    .
    خدا بال و پر و پروازشان داد
    ولی مردم درون خود خزیدند
    خدا هفت آسمان باز را ساخت
    ولی مردم قفس را آفریدند

    قیصر امین پور

  • نیلوفر :

    صدا کن مرا

    صدای تو خوب است

    صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

    که در انتهای صمیمیت حزن می روید

    در ابعاد این عصر خاموش

    من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

    بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

    و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

    و خاصیت عشق این است

    کسی نیست

    بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

    میان دو دیدار قسمت کنیم

    بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

    بیا زودتر چیزها را ببینیم

    ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

    زمان را به گردی بدل می کنند

    بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

    بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

    مرا گرم کن

  • sara :

    دلم می خواست
    وقتی می آمدی خواب باشی
    بعد من در چشمهایت نگاه می کردم و خودم را می دیدم
    می خواستم وقتی بیایی
    هوا خوب باشد
    شب اگر بود ماه داشته باشد
    و روز اگر بود ، روزیش هم ، همراه خودش بود
    و آفتابش ناز تابیده بود
    وقتی می آمدی دلم می خواست
    بهار شده باشدیا پاییز یا زمستان یا …
    هر چی !
    وقتی می آمدی
    دلم میخواست
    بیایی .
    ” افشین صالحی “

  • sara :

    گاهی وقت ها دلت می خواهد
    با یکی مهربان باشی
    دوستش بداری
    و برایش چای بریزی .
    گاهی وقت ها دلت می خواهد
    یکی را صدا کنی بگویی :
    سلام ، می آیی قدم بزنیم ؟
    گاهی وقت ها دلت می خواهد
    یکی را ببینی و بروی خانه بنشینی ،
    فکر کنی و برایش بنویسی .
    گاهی وقت ها آدم چه چیز ساده ای را ندارد ………..

  • sara :

    خیلی زیبا بوووود خیلییییی ،ممنون :cs :cs

  • آریا :

    من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
    آدم آورد در این دیر خراب آبادم
    :bh


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید