آب را گل کردند ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

آب را گل کردند …

عاشقانه ها
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند…
وای سهراب کجایی آخر؟……زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند..
تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند, همه جا سایه ی دیوار زدند…
وای سهراب دلم را کشتند…..

بازدید : 1478
برچسب ها : , ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • گلبهار :

    گل ناز پرپر من ، آخرین همسفر من
    جای لب های قشنگت ، مونده روی دفتر من

    ای که شعر تلخ اشکات ، قصه ی غربت من بود
    عینهو نفس کشیدن ، دیدنت عادت من بود

    تو یه حرف تازه بودی واسه من ، قصه ی دو نیمه و یکی شدن
    تو به عشق یه معنی تازه دادی ، طپش یه قلب و گرمای دو تن

    میون دفتر شعرام ، به تن سفید هر برگ
    با همون خط قشنگت ، تو نوشتی ” یا تو یا مرگ ”

    ای رفیق نیمه راهم ، می دونم که تو نمردی
    ولی وقتی رفتی انگار ، پیش چشمام جون سپردی

    گل ناز پرپرم ، ای همدرد . . . . به نبودنت باید عادت کرد !

    { اردلان سرفراز }

  • گلبهار :

    چه ضيافت غريبي ، من و گيتار و ترانه
    جاي تو : يه جاي خالي ، شعر من شعر شبانه
    هرم خورشيدي چشمات ، من رو آب كرد تموم كرد
    لحظه ي ناب پريدن ، با يه ديوار رو به روم كرد

    گوش بده !‌ ترانه هام ترجمه ي چشماي توست
    تو تموم قصه هام هميشه جاي پاي توست
    تو ضيافت سكوتم ، تو اگه قدم بذاري
    مي بيني از تو شكستم ، اما تو خبر نداري

    بي تو از زمزمه دورم ، بي تو از ترانه عاري
    زخم تو : زخم هميشه ، اينه تنها يادگاري
    گوش بده !‌ ترانه هام ترجمه ي چشماي توست
    تو تموم قصه هام هميشه جاي پاي توست ..

    { یغما گلرویی }

  • گلبهار :

    من و تقدیر سردم دست در دست
    چه فرقی می کند هشیار یا مست ؟!

    تو رفتی روح من مرد و تنم ماند
    وجسمی که نمی دانم چرا هست !

    من این جا ماندنم ناچاری ام نیست
    که ترجیح قراری بر فرار است …

    خیالم فتح اوج قله ها بود !
    چرا چشمان تو پای مرا بست ؟

    مرا در من شکست و گوشه ای ریخت
    غرور سنگی کوهی که نشکست

    هزار آب از سرم حالا گذشته
    هزار آب از سر این دره ی پست ..

    پلان آخر این قصه این است :
    من و تنهایی من دست در دست ..

    { رویا باقری }

  • گلبهار :

    چشممان بود به آیینه و آیینه شکست
    گفته بودند بزرگان که حقیقت تلخ است

    آدم از تلخی این تجربه ها می فهمد
    که به زیبایی آیینه نباید دل بست

    ناگزیرم که به این فاجعه اقرار کنم :
    خواب هایی که ندیدم ، به حقیقت پیوست

    کاری از دست دل سوخته ام ساخته نیست
    قسمتم دربدری بود ، همین است که هست

    در دلم هر چه در و پنجره دیدم بستم
    راه را بر همه چیز و همه کس باید بست

    چمدان بسته ام و عازم خلوت شده ام
    غزل و خلوت و سیگار و …
    خدایی هم هست ..

    { محمد کیاسالار }

  • گلبهار :

    اینجا وضع نت خیلی داغونه الان صبح کله سحری چون خوابم نمیبره و سرعت نت خوبه از فرصت استفاده میکنم :D
    سارایییییییییییییییییییییییی کوشیییییییییییییی؟

  • گلبهار :

    می گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست
    اما هست !
    بالا تر از سیاهی رنگ نبودن توست
    که سالهاست به زندگیم پاشیده شده

    ای ناز پرورده ی شعرهایم
    به تو که می اندیشم
    نثرهایم شعر می شوند
    نامت را که می برم
    کلمه ها جان می گیرند
    و به پرواز در می آیند
    صدای نفسهای تو
    موسیقی موجیست پیوسته و نرم
    که تاب و قرارم را به یغما می برد
    و صدای نفسهای من
    طنین پیچش نیلوفری خواهش هاست
    برای آویختن به سترون بازوانت . . .

    { مریم اکبری }

  • گلبهار :

    خبرش مثل زلزله در تمام من پیچیده ..
    تو داری ترکم می کنی ،
    و من تـرَک می خورم آرام
    که فرو بریزم شکوه رفتنت را ..

    { کامران رسول زاده }

  • گلبهار :

    کتری
    روی سنگچین اجاق
    سیاه شد
    و من پشت پرچین تو !

    گمانم
    چیزی درون من قل قل می کند
    که روزگار تو را هم سیاه خواهد کرد . . .

    { کمال شفیعی }

  • گلبهار :

    می نوازم خاطر خاموشم را
    درکوچه های بن بست خیالت
    و شانه می کنم هر روز
    زلف سپید خاطرات را ..
    یک آسمان آرزوی محال را
    به دوش خویش می کشم
    هر شب و هر روز
    و خیس می شود دوباره چشمانم
    ز نقش خاطرات اشک آلود ..
    سکوت می کنم و نقش لبخندت
    محو می شود در عبور ثانیه ها ..
    آه …
    بیا یک روز …
    کوله بارت را بر زمین بگذار
    قصه تلخ رفتن را تمام کن ..
    حجم دلتنگی ام را خوب پر کن
    بنواز فصل جدید بودن را ..

    { شیرین مهبدزاده }

  • گلبهار :

    خداحافظ ! خداحافظ ! سلام ای خوب دیروزم
    بدون من تا ته دنیا به آتیش تو می سوزم

    خداحافظ ! خداحافظ ! همیشه همدم و همراه
    دلیل بغض بی وقفه ، دلیل هق هق گهگاه

    خداحافظ ! خداحافظ ! عزیز خسته از تکرار
    نگو تقدیر ما این بود ،‌ محاله بعد از این دیدار

    خداحافظ ! خداحافظ ! سیه پوش سراپا نور
    شروع ناب هر شعری ، تو ای نزدیک دورادور

    خداحافظ غزلساز طناب و شاخه و رؤیا
    صدای ناب روییدن ، غریق عاشق دریا

    خداحافظ ! خداحافظ ! گل اردیبهشت من
    پر از نام زلال توست ،‌ کتاب سرنوشت من

    خداحافظ ! خداحافظ ! دلیل تازه بودن ها
    خداحافظ ! خداحافظ ! تمنای سرودن ها

    خداحافظ ! خداحافظ ! سفر خوش ! راه رؤیا باز
    پس از تو قحطی لبخند ، پس از تو حسرت پرواز

    { یغما گلروئی }

  • گلبهار :

    حق میدهم
    اگر پیانیست کافه عاشقت شده باشد
    که نت به نت چشمهایت را
    جنون آمیز می نوازد
    هنگامی که تو
    بی رحمانه
    حتی یک پلک به قلبم
    تخفیف ندادی ..

    { پریچهر مستمند }

  • گلبهار :

    در می زنند
    پا برهنه
    تا به حیاط می دوم ..

    به زودی
    دیوانه خواهم شد به زودی زود٬
    از دست خواب ها
    و شوخی بی مزه باد ..

    { سینا پناهی }

  • گلبهار :

    بوسه‌ها آواره‌ترین مخلوقات پروردگارند
    بر باد
    بر در
    بر خود
    بر حسرت
    و گاهی بر لب ..

    { احمدرضا احمدی }

  • گلبهار :

    چه امید مبهمی !
    گردش روزگار خطا ندارد ..
    زمستان هیچ گاه بهار را نمی بیند
    ” به خدا پروانه ها پیش از آنکه پیر شوند می میرند .. ”

    { بهار حق شناس }

  • گلبهار :

    تمام آسمان اگر ،
    بغض شود
    و ۳۱ زمستان
    آنی برسرم آوار ،
    باز هم شکوفه میکنم
    هزار بار
    از باور بهار ..

    { سامره حمیدیان }

  • گلبهار :

    اگر این درد
    دمی
    نفسی
    بیخیال این جان به لب رسیده شود
    شاید بهاری ، بهشتی ، چیزی هم در کار باشد !

    { مهدیه لطیفی }

  • گلبهار :

    دوست داشتن‌ات را از سالی به سال دیگری جابه‌جا می‌کنم
    انگار دانش‌آموز مشق‌اش را در دفتری تازه پاک‌نویس می‌کند
    رسید صدای تو، عطرتو، نامه‌های تو
    و شماره‌ی تلفن تو و صندوق پستی تو
    می‌آویزمشان به کمد سال جدید
    تابعیت دائمی در قلبم را به تو می‌دهم
    تو را دوست دارم
    هرگز رهایت نمی‌کنم ..
    بر برگه‌ی تقویم آخرین روز سال
    در آغوشم می‌گیرمت
    و در چهارفصل می‌چرخانمت …

    { نزار قبانی }

  • گلبهار :

    سلام می کنم به باد ،
    به بادبادک و بوسه ،
    به سکوت و سوال
    و به گلدانی
    که خواب گل همیشه بهار می بیند !

    سلام می کنم به چراغ ،
    به چرا های کودکی ،
    به چال های مهربان ِ گونه ی تو !!

    سلام می کنم به پائیز پسین ِ پــروانه ،
    به مسیر مدرسه ،
    به بالش نمناک ،
    به نامه های نرسیده !

    سلام می کنم به تصویر زنی نی زن ؛
    به نی زنی تنها ،
    به آفتاب و آرزوی آمدنت !!

    سلام می کنم به کوچه ،
    به کلمه ،
    به چلچله های بی چهچه ،
    به همین سر به هوایی ساده !

    سلام می کنم به بی صبری ،
    به بغض ،
    به باران ،
    به بیم باز نیامدن ِ نگاه تو …

    باور کن
    من به یک پـاسخ ِ کوتاه ،
    به یک سلام سرسری راضیــم !
    آخر چرا سکوت می کنی ؟؟

    { یغما گلرویی }

  • گلبهار :

    هی خانم !
    که خیره نگاه می‌کنی
    لباسم شبیه او بود یا قد و قواره‌ام ؟
    شرم نکن ! من درد تو را می‌فهمم
    من هم به یاد او
    به ابرها و آدم‌ها
    حتی به دیوار
    خیره شده‌ام
    هر چه دلت می‌خواهد نگاه کن ..

    { علیرضا روشن }

  • گلبهار :

    من مرگ نور را
    باور نمی کنم
    و مرگ عشقهای قدیمی را ..
    مرگ گل همیشه بهاری که می شکفت
    در قلبهای ملتهب ما
    مانند
    ذره ذره مشتاق
    پرواز را به جانب خورشید
    آغاز کرده بودم
    با این پرشکسته
    تا آشیان نور
    پرواز کرده بودم
    من با چه شور و شوق
    تصویر جاودانه آن عشق پاک را
    در خویش داشتم
    اینک منم نشسته به ویرانسرای غم
    اینک منم گسسته ز خورشید و نور و عشق

    اما درون سینه من
    زخمی ست در نهان
    شعری ؟
    نه
    آتشی ست
    این ناسروده در دلم
    این موج
    اضطراب
    من مانده ام ز پا
    ولی آن دورها هنوز
    نوری ست شعله ای ست
    خورشید روشنی ست
    که می خواندم مدام
    اینجا درون سینه من زخم کهنه ای ست ..
    که می کاهد مدام

    با رشک نوبهار بگویید
    زین قعر دره مانده خبر دارد
    یا روز و روزگاری
    بر عاشق شکسته
    گذر دارد ؟

    { حمید مصدق }

  • گلبهار :

    شناور سوی ساحل‌های ناپیدا
    دو موج رهگذر بودیم
    دو موج همسفر بودیم ..

    گریز ما
    نیاز ما
    نشیب ما
    فراز ما
    شتاب شاد ما ، با هم
    تلاش پاک ما ، توام
    چه جنبش‌ها که ما را بود روی پرده‌ی دریا ..

    شبی در گردبادی تند، روی قله‌ی خیزاب
    رها شد او ز آغوشم
    جدا ماندم ز دامانش
    گسست و ریخت مروارید بی‌پیوندمان بر آب ..
    از آن پس در پی همزاد ناپیدا
    بر این دریای بی‌خورشید
    که روزی شب‌چراغش بود و می‌تابید
    به هر ره می‌روم نالان، به هر سو می‌دوم تنها ..

    { سیاوش کسرایی }

  • ارام :

    دلتنگی چه حس بدی است…
    تنهایی چه حس بدی است
    کاش…
    پاره ای ابر می شدم
    دلم مهربانی می بارید
    کاش نگاهم شرار نور می شد
    آشتی میدادش
    و
    که دوست داشتن چه کلام کاملی است
    و
    من…
    چقدر دلم تنگ دوست داشتن است…


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید