و من با نسیم و نور یاد تو را درو می کنم. - کافه تنهایی

کافه تنهایی

و من با نسیم و نور یاد تو را درو می کنم.

تو را در فرصت باورم،
میان دو لحظه روشن به سپیدی سبزه ها، هدیه گرفتم
و سرخ ها روئیدند و طلائیها آواز خواندند.
میان کوچه های سکوت و خاطره، یادت را به صورتگر صبح سپردم
تا ناز سرانگشتش را، با بوی آینه و باران، روی پاکی نامت، به یاد ماه و ماهتاب بکشد
و آینه آینه تقدیر را ستاره کند
خیال انگیز و حیران، به دنبال کهکشان لحظه هایی که تو می سازی
و سپردم به شاعر طره های مویت را،
تا دست افشان و پای کوبان،
خیال انگیز ترین شعر جهان را، برای لحظه های سبز باورت روی آب و گیاه و آسمان به خط نور بنویسد.
تمام نیزارها را شبی به صدای لبخندت مهمان کردم
و صبح در دشت ترانه روئید
آنوقت که سکوت سار را به شکوه نامت، طنین بال خیال، به آرامی شکست،
افسانه تکرار شد و الهه ها به پابوس لحظه مقدس نگاه و نور،
پا برهنه و بی شکیب از روی نردبان نور گذشتند.
و اینک
نام تو را هر صبح دست نازک نور می نویسد
و ابرها عطر دل انگیز نامت را به دورترین دیارهای خیال و خاطره می برند
و روی سرزمین کوچک من بذرهای نام تو، پیش از نماز خورشید نیت می بندند
و من با نسیم و نور یاد تو را درو می کنم.

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 623
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب


:ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

 

کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید