عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد ... - کافه تنهایی

کافه تنهایی

عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد …

آنکس که می گفت دوستم دارد
عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد
بلکه رهگذری بود که روی برگ های خشک پاييزی راه می رفت
و صدای خش خش برگ ها همان آوازی بود
که من گمان می کردم می گويد
دوستت دارم

دسته بندی : مطالب عاشقانه
بازدید : 577
برچسب ها : ,
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب


:ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

 

کافه تنهایی

آخرین دیدگاه‌ها

عاشقانه

بایگانی شمسی

دلنوشته ها

باهمدیگه
کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید