اندیشه ی زرد فصل خزان! - کافه تنهایی

کافه تنهایی

اندیشه ی زرد فصل خزان!

Fall Love
اندیشه ی زرد فصل خزان
جوانه های سبز فصل تازه بهارم را ریخت
آخر چرا !!؟
این عدل، منصفانه نیست
که بهار …
کوتاه ترین فصل زندگی من باشد

هیاهویی در دل اگر ندارم
از بی رونقی نیست
از آنست که رویایی در سر ندارم
تنهایی بشکست رویای نا تمام مرا

بازدید : 856
برچسب ها :
اشتراک مطلب :
اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در توييتر اشتراک گذاري در گوگل پلاس اشتراک گذاري در فیس نما ايميل کردن اين مطلب

  • نیلوفر :

    آرام آرام به سمت پنجره قدم برمی دارم.

    دست و دلم می لرزد.., صورتم مثل برگ هایت رنگ پریده شده

    دل نگران آغازهاى مشکوکت هستم و پایان هاى مرددت

    آغازى که همیشه با صداى قدم هایت غافلگیرم می کند

    و پایانی که روبه رویم برف می بارد و پشت سرم برگ می ریزد.

    خاطرات زیادى باهم ساختیم. از روزهاى شاد مدرسه بگیر تا روزهاى عاشقى.

    که زیر برگ ریزانت می نشستم و انتظار باد را می کشیدم تا من و برگ های خشک را رها کند از وابستگى به زمین.

    چقدر هم یادگارى نوشتم روی شیشه های خیس از بارانت..!

    نگرانم.

    دست هایم سرد است.. اما دلم گرم به خاطره هایمان.

    می خواهم به استقبالت بیایم.

    پنجره را باز می کنم و دلم را قرص به اینکه باز هم چشم در چشم تو. روزهاى کوتاه و شب هاى بلند را قصه می کنم.

    نم نمی از باران روى صورتم می ریزد و نسیم خنکت نوازشم می کند.

    پاییز جان، بازهم آمدی، آرام و دلنشین، مثل دوستى هاى روز اول مهر.

    {متن پاییزی منتخب بینندگان – نویسنده: نیلوفر رهبری}

  • علی :

    تو رگ خشک درخت ها
    رنگ پاییز میگیره
    بارون نم نمک آروم
    روی جالیز میگیره
    دیگه سبزی نمیمونه
    همه جا برگای زرده
    دیگه برگ ها نمی رقصند
    رقص پاییز پر درده
    گرمیه دستای من کم شده دستات رو بده
    دستای سرد منو گرم بکن
    باد پاییز سرده
    آفتاب تنبل پاییز میگه دستت سرده
    بازی ابر ها با خورشید منو آروم کرده.
    (کورش یغمایی- سردی پاییز)

  • baran :

    پاییزی شد تمام لحظه هایی که قراربود باتو بهارشود
    ومن روی نیمکت جای همیشگی ات نشسته ام
    میدانم نمی آیی اما منتظرمیمانم …
    شاید به دلت شور افتاد ازهمین حوالی حتی
    ب هوای آن غریبه گذرکردی …
    همان لحظه نگاه هرچند کوتاه برای دل تنگم کافی است

  • baran :

    درد دارد وقتی
    من ازاو وبرای اومینویسم و
    او برای دیگری …. !!


  • :ship :sh :sad :rw :lm :lh :ht :hh :flr :bh :am

     

    کافه تنهایی

    آخرین دیدگاه‌ها

    عاشقانه

    بایگانی شمسی

    دلنوشته ها

    باهمدیگه
    کافه تنهایی ، قدم رنجه فرومودید