هر صبح
با طلوع آفتاب
آمدنت را
به آینه ها وعده می دهم
ساعت ها را عقب می کشم
پرده ها را کنار می زنم
و دوباره نقش دیده بانی را بازی می کنم
که پایان جنگ را خوب میداند و
باز هم کشیک می دهد !
عشق
از تمان بزدلان جهان
دلیرانی بی چون و چرا ساخته
که پایان تلخ هر آغاز را هم بدانند
تنها به شیرینی اش فکر میکنند…!
به خانه خواهم آمد
اگر جادههای طولانی صد پاره شوند
اگر این تاریکی مرموز امان دهد
اگر سکوت، از سرِ زبانهای بی مهرِ ما بیفتد
اگر باران ببارد
و این کدورتِ هزار ساله را از دلهایمان بشوید
آه … اگر باران ببارد
اگر باز دوستم داشته باشی…
در عشق تو
هم چون کودکى دبستانى ام
که اولين بار است
مى خواهد بنويسد ،
هم شوق دارد
هم مى ترسد !
اگر دستم را نگيرى
دفترم
با اين همه تکليف ناتمام
بسته مى شود ..
اگر میدانستم این آخرین دقایقیست که تو را میبینم
به تو میگفتم «دوستت دارم»
و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی …
همیشه فردایی نیست
تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد …
کسانی را که دوست داری
همیشه کنار خود داشته باش
و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری
مراقبشان باش …
وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد
مثل کم داشتن یک وزیدن،یک واژه،یک ماه!!
من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالیست!
همه ی پنجره ها بسته است!
وقتی تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمینم!!
واقعا…
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن
به کدام جانب جهان بگریزم!
به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد.
به خدا مهر قشنگ است.
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي
بوسه هم حس قشنگي است.
بوسه بر دست پدر.
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است.
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است.
نزنيد سنگ به گنجشك
پر گنجشك قشنگ است
پر پروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است.
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است.
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است.
بشناسيد خدا
هر كجا ياد خدا هست
هر كجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است……
پنجره ها چیز بدی هستند ..
نه این که واقعا بد باشند ها… نه… گاهی خوبند؛ و گاهی بد.
بعضی روزها نگاهت در چهارچوبش قرار می گیرد و باران را نگاه می کنی… گاهی عشقت را در آغوش می کشی و با هم، در تاریکی شب شهر را نگاه می کنید که چطور آرام آرام به خواب می رود… خلاصه هزاران بار می شود از پنجره طلوع و غروب خورشید را نگاه کرد و لذت برد. یا گاهی غمگین شد.
اما هیچ چیزی عذاب آورتر از این نیست که در کنار پنجره به انتظار کسی بنشینی، که می دانی دیگر هیچ وقت بر نمی گردد ..
امروز که اینجا آفتابی بود
بیشتر از همیشه یاد تو بودم
نه به خاطر خورشید زیبایش، یا به خاطر دلچسبی گرمایش
یا به خاطر اینکه تعطیلی بود و من تمام روز لم داده بودم و کتاب میخواندم و خودم را برنزه میکردم … .
نه … به یاد تو بودم
به خاطر تمام حرفهایی که میشد با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد
به خاطر صدای تکههای یخ لیوان شربتی که برایت میریختم
به خاطر تمام عکسهایی که میگرفتم تا سالها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم
به خاطرِ تمامِ لحظههایی که میشد در آغوشِ تو آرام گرفت و به هیچ چیز فکر نکرد جز آفتاب
به خاطرِ شعر … این شعر …
میبینی نزدیک بودن ، زیاد هم دور نیست.
.
{ نيكى فيروزكوهى }
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من……؟؟؟ دیدی که میگذرد روزها بدون من……؟؟؟ این نبص زندگی بی وقفه میزند… فرقی نمیکند!!! بامن……!!! بدون من……!! دیروز گرچه سخت…… امروز هم ...
شبیه لرزیدن پوست یک مادیان
وقتی گنجشکی بر گرده اش می نشیند
یا لرزیدن دست های مادربزرگ
وقتی چای را
از استکان به نعلبکی می ریخت
برای سرد شدن
مثل لرزیدن آرام یک مزرعه ی چای
در نم نم باران
یا لرزیدن گوشی موبایل
بر میز شیشه ای
می لرزد دل من
… وقتی
نام تو را می شنوم …
{ یغما گلرویی }
هر صبح
با طلوع آفتاب
آمدنت را
به آینه ها وعده می دهم
ساعت ها را عقب می کشم
پرده ها را کنار می زنم
و دوباره نقش دیده بانی را بازی می کنم
که پایان جنگ را خوب میداند و
باز هم کشیک می دهد !
عشق
از تمان بزدلان جهان
دلیرانی بی چون و چرا ساخته
که پایان تلخ هر آغاز را هم بدانند
تنها به شیرینی اش فکر میکنند…!
{ سمیه آزادل }
به خانه خواهم آمد
اگر جادههای طولانی صد پاره شوند
اگر این تاریکی مرموز امان دهد
اگر سکوت، از سرِ زبانهای بی مهرِ ما بیفتد
اگر باران ببارد
و این کدورتِ هزار ساله را از دلهایمان بشوید
آه … اگر باران ببارد
اگر باز دوستم داشته باشی…
{ نیکی فیروزکوهی }
گفتم : دریا !
گفت جانم
جانم که گفت
عین تو شد ..
موهای موج دار
روسری آبی
خنده های سرخ
حرفم یادم رفت
فقط نگاهش کردم …
{ حمید جدیدی }
در عشق تو
هم چون کودکى دبستانى ام
که اولين بار است
مى خواهد بنويسد ،
هم شوق دارد
هم مى ترسد !
اگر دستم را نگيرى
دفترم
با اين همه تکليف ناتمام
بسته مى شود ..
{ پريسا صالحى }
اگر میدانستم این آخرین دقایقیست که تو را میبینم
به تو میگفتم «دوستت دارم»
و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی …
همیشه فردایی نیست
تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد …
کسانی را که دوست داری
همیشه کنار خود داشته باش
و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری
مراقبشان باش …
{ گابریل گارسیا مارکز }
وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد
مثل کم داشتن یک وزیدن،یک واژه،یک ماه!!
من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالیست!
همه ی پنجره ها بسته است!
وقتی تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمینم!!
واقعا…
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن
به کدام جانب جهان بگریزم!
سید علی صالحی
دیـوانـــــه ات مے کننــد مســائلـــے
کـــــــه
در ذهنـــت بـــه جـاے حـــل شـــدن،تــــــــه نشــــــین شـده باشــــند…!!
——————————-
بـعـضـی گـنـاه هـا،
آنـقـدر سـنـگـیـن اسـت
کـه عـذابـش
از هـمـان مـوقـع کـه مـرتـکـب شـدی نـازل مـی شـود
مـثـل
دل بـسـتـن . . !
————————-
يـه حـرفـايـي . . .
تـو دلـم هـست . . .
که فـقط حاضـرم بـه کســي بگـمشون . . .
که فـردا قــراره بميـــــره . . . !
——————————-
مکانی نساخته اند برای فرار از دلتنگیها …
معمارها درد دل تنگی ندارند؟؟
—————————–
با زخم باید ساخت…
درد داره ولی خوب میشه…
به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد.
به خدا مهر قشنگ است.
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي
بوسه هم حس قشنگي است.
بوسه بر دست پدر.
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است.
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است.
نزنيد سنگ به گنجشك
پر گنجشك قشنگ است
پر پروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است.
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است.
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است.
بشناسيد خدا
هر كجا ياد خدا هست
هر كجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است……
تو این روزا ما آدما
گل نمی دیم به دست هم
از یادمون داره میره
دلتنگی های دم به دم
این روزا دیگه همه جا
صحبت بی وفاییه
ورد زبون آدما
تنهایی و جداییه
هرکی به فکر خودشه
همدلی معنا نداره
حتی دیگه بی بهونه
عشق میره تنهات می ذاره
یکی بیاد داد بزنه
که دوره دوره ي وفاست
دشمنی معنی نداره
دنیا پر از صلح و صفاست
من می مونم تا که نگن
عشق دیگه بی دووم شده
من می مونم تا که نگن
دوره ي عشق تموم شده
من می مونم تا که بگم
دوست داشتنم حقیقته
برای اعتبار عشق
همین خودش غنیمته
همین خودش غنیمته
یکی بیاد یکی بیاد
تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه
دل کسی رو نشکونه
من می مونم تا بدونم
عاشق و با وفا کیه؟
تا که دیگه کسی نگه
یک دل با صفا چیه؟
یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه
من می مونم تا بدونم عاشق و با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟
یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه
دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه
من می مونم تا بدونم عاشقو با وفا کیه؟؟
تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟؟
سلام کافه و بچه ها…شرمنده یه مدت نتونستم پیشتون باشم….
درود
پاینده باشید
سلام شوکران ..
پنجره ها چیز بدی هستند ..
نه این که واقعا بد باشند ها… نه… گاهی خوبند؛ و گاهی بد.
بعضی روزها نگاهت در چهارچوبش قرار می گیرد و باران را نگاه می کنی… گاهی عشقت را در آغوش می کشی و با هم، در تاریکی شب شهر را نگاه می کنید که چطور آرام آرام به خواب می رود… خلاصه هزاران بار می شود از پنجره طلوع و غروب خورشید را نگاه کرد و لذت برد. یا گاهی غمگین شد.
اما هیچ چیزی عذاب آورتر از این نیست که در کنار پنجره به انتظار کسی بنشینی، که می دانی دیگر هیچ وقت بر نمی گردد ..
{ عليرضا اسفندياری }
امروز که اینجا آفتابی بود
بیشتر از همیشه یاد تو بودم
نه به خاطر خورشید زیبایش، یا به خاطر دلچسبی گرمایش
یا به خاطر اینکه تعطیلی بود و من تمام روز لم داده بودم و کتاب میخواندم و خودم را برنزه میکردم … .
نه … به یاد تو بودم
به خاطر تمام حرفهایی که میشد با تو کنج حیاط ما زیر آفتاب نشست و زد
به خاطر صدای تکههای یخ لیوان شربتی که برایت میریختم
به خاطر تمام عکسهایی که میگرفتم تا سالها بعد در یک آلبوم جلد چرمی سبز رنگ نشانت دهم
به خاطرِ تمامِ لحظههایی که میشد در آغوشِ تو آرام گرفت و به هیچ چیز فکر نکرد جز آفتاب
به خاطرِ شعر … این شعر …
میبینی نزدیک بودن ، زیاد هم دور نیست.
.
{ نيكى فيروزكوهى }
من زنم …
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری تکیه بدی
پناه ببری
ضعیف باشی
دست خودت نیست
زن که باشی
گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را …
شاید عطر تلخ و گس مردانه اش
لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب میریزی
و قناعت میکنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی
من زنم …